.......
بخش سوم
همانطور که در بخش اول و دوم تصریح شد، رسیدن به کنه وجود یک ابژه موردمطالعه، نیازمند تحقیق با ملاک حق است تا یک نتیجه اخلاقی به معنی دقیق کلمه حاصل گردد، حال پرسش مهم این است که اخلاق[75] چیست؟ که هر رفتاری با معیار آن ارزشگذاری میشود؟ حتی آنجایی که اسمی از اخلاق به میان نمیآید، ارزشگذاری اخلاقی صورت میگیرد. حتی بیاخلاقترین افراد در ظاهر، در باطن خود دست به رفتارهای اخلاقی میزنند. در آنجایی که فکر میکنیم اخلاق هیچ نقشی ندارد، دقیقتر که میشویم اخلاق رنگی برجستهتر از آنی که خیال میکردیم، دارد. حتی از بابتی تأثیر اخلاق را در افراد ظاهراً بیاخلاق پررنگتر میبینیم چراکه آنها عملاً در رفتارهای روزمره خود قالبهای خاصی را مکرراً رعایت میکنند که افراد ظاهراً اخلاقی، شاید هیچگاه اینچنین عمل نکنند. گویا چیزی که به کلام درنیایید در رفتار تکرار میشود[76]. برای مثال ممکن است مجرمی در کلام به اخلاق وفادار نباشد ولی در اعمال مجرمانه خود بهصورت وسواسی به نظم، تعهد و ظرافتکاری، دقت بیشتری داشته باشند که کاوش در آنها، ما را به اصول اخلاقی واپس راندهشده میرساند. شاید تصور این باشد که اخلاق برای جلوگیری از غرایز به وجود آمده است ولی اخلاق روی دیگر غرایز است و اگر اخلاق نباشد میل به شکلهایی که در انسان کنونی رخ میدهد ممکن است وجود نداشته باشد[77]. درواقع بخشی از میلها، ناشی از وجود خود اخلاقیات است. درواقع اخلاقیات وجود دارند تا شکسته شوند. قطعاً جایی که اخلاقیات وجود نداشته باشد نمیتوان از میل و لذت ناشی از میل صحبت کرد. پیام ظاهری اخلاقیات نهی اعمال غیراخلاقی است ولی پیام باطنی آنها نهی پیام ظاهری آنهاست. البته در اینجا اخلاقیات مساوی منعیّات فرض گرفتهشده است، آیا معانی دیگری نیز برای اخلاقیات قابلتصور است؟ گاهی اخلاق را فضائل[78] میدانند ولی وجود فضائل بسته به رذایل دارد و اخلاقیات، تولید میل ضد خود را دارند. بنابراین مساوی دانستن اخلاقیات با فضائل نگاه سادهانگارانه و یک روی سکه است، همانطور که روی دیگر افرادی که ظاهراً اخلاقی عمل نمیکنند به اوامر اخلاقی ختم میشود، اکتشاف در رفتارهای ظاهراً اخلاقی نیز آنها را به تکانهها و ایدههای واپس زده(repression) میرساند[79]. اگر اخلاقیات را با توجه به کاربرد آن مورد ارزشیابی قرار دهیم اخلاقیات را در خدمت تفکر منفعتگرایی عمومی محصور کردهایم و بنا به تفکر عمومی قابلتغییر است. البته میتوان آن را نزدیک بهواقع دید چراکه بشر اگر در همین مرحله هم عمل کند اخلاقیتر از حالت اول است که اخلاق را مساوی با رفتارهای تکلیف محورانه و رفتارهای آیینی میداند ولی اخلاق کاربردی به نفع قدرتمندان است چراکه نفع عمومی همان نفع قدرتمندان است مثل قانون که در خدمت قشر خاصی از جامعه قرار میگیرد[80]. عمل و رفتاری که نام اخلاقی اینچنینی به خود میگیرد درواقع پیروی از یک ایدئولوژی است. در چنین حالتی هیچ عمل و رفتاری به خاطر نفس عمل نیست و همهی رفتارها مطیع یک فکر و کلام هستند. انسان به خاطر اینکه آغشته به کلام است در واقع بر اساس آن عمل میکند. کانت میگوید " اگر رفتار صرفاً به خاطر خود آن عمل انجام شود اخلاقی است". ولی عملاً چنین چیزی در انسان ناممکن است چراکه خود این گزاره هم یک ایده است و ما درواقع از یک ایده و نظر پیروی میکنیم و قطعاً وجود یک ایده به یک نفعی باید بند باشد تا ماندگار شود. درواقع عمل اخلاقی که فقط در ذهن و کلام رخ میدهد، عمل نیست بلکه برتری بخشیدن به ایدهی خود است، ایدههای خود به دنبال تسلط بر دیگران است. درواقع ما مطیع میل دیگری نیستیم بلکه به این دلیل به میل دیگران گردن مینهیم که آنها را در سلطهی خود و ایدههای خود درآوریم و اگر گردن ننهادند، فقط با مرگ آن هاست که آرام خواهیم گرفت[81]. بهعبارتدیگر خلوص در عمل و عمل برای خود عمل در انسان با این نوع ایده اخلاقی عملاً غیرممکن است. کلام برای ایجاد نفع به وجود آمده است، درواقع کلام برای پر کردن جای خالی[82] ارضاء تکاملیافته است[83] و درصدد است تا با روشهای مختلف کمککنندهی بشر باشد و با تمام اعمال فرد گره میخورد و آنها را به شکلی تفسیر میکند که بیشترین نفع و بیشترین ترغیب و فریبکاری را در دل خود داشته باشد، بهگونهای که به شکل صداقت و اصالت خود را جا کند. این داستان در مورد اعمال اخلاقی نیز مصداق دارد. اعمال اخلاقی زادهی کلام انسان است و ظاهراً باهدف وصف به وجود آمده است ولی نمیتوان نفع طلبی و فریبکاری را از آن متمایز کرد. بنابراین اخلاقیترین حالت این است که به فریبکاری خود اخلاق در چنین حالتی نیز اذعان کرد. هرچند که پشت این امر نیز یک حالت اخلاقی نیست بلکه فریبکاری است که در پوستهی صداقت، اصالت و اخلاق درصدد قالب کردن ایدهی خود است. تنها سودی که این افشاگری میتواند داشته باشد این است که خود فرد و دیگران در دام اخلاق ریاکارانه نیافتند. از بابتی لکان میگوید" اگر ما تا انتهای یک میل برویم عمل اخلاقی است" یعنی یا درگیر میل نباشیم و یا تا آخرش برویم. درواقع لکان بر این باور است که نباید در دام و فریب سوپر ایگو(superego)افتاد و ازنظر او ما یا باید تماماً به سوپر ایگو عمل کنیم یا کاملاً به آن بیتوجه باشیم تا فریب سوپر ایگو برملا شود. ولی آیا عملاً چنین چیزی ممکن است؟ چراکه یک میل با ضد خود تعریف میشود، آیا یک میل خالص داریم که تا انتهای آن برویم و انتهای یک میل به کجا ختم می شود؟ قطعاً این حالت اگر تجربه نشود نمیتوان آن را در سطح یک ایده توضیح داد، به خاطر همین فقط کسی که امر واقع را تجربه و زندگی میکند میتواند این سطح از عمل را درک کند. بهعبارتدیگر اخلاق در منظر لکان با امر واقع مرتبط میشود[84] و فرد مسئول اعمال و نیات خودآگاه و ناخودآگاه خود است[85]، تأکید میشود حتی نیتهای ناخودآگاه[86]، بنابراین در این حالت نتیجه امر اخلاقی مدنظر نیست بلکه پذیرش مسئولیت اعمال و نیات خودآگاه و ناخودآگاه تعیینکننده یک امر اخلاقی است، این حالت زمانی حاصل میشود که فرد از هر انقیاد و منیّت[87] خارج و آزادشده باشد[88] و به معنی دقیق کلمه در برابر حق اخته شده باشد. ازنظر لکان اخلاق با امر زنانگی و زنانگی با عشق[89] نیرو میگیرد[90] و به حرکت درمیآید[91].
گاهی ما به اسم اخلاق دست به مبارزه با نظامهایی مانند نظام سرمایهداری میزنیم ولی آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا میتوان خود را مبرا از این نظام ها دانست؟ سرمایهداری چیست و آیا من را توان و صلاحیت مبارزه با چنین نظامهایی هست؟ برای پاسخ به این سوال از من[92] شروع میکنم:
سرمایهداری خود منم، آنچه را که در وصف سرمایهداری میشنوم، در خود میبینم، آیا غیر این است که ته هر عملی را میگیرم به منفعت و خودخواهی خود میرسم؟ اگر اینگونه است پس چرا آن را در نظام برون از خود میبینم[93]؟ گویا من باید در دیگری بیان و نقد شوم تا پیروز میدان گردم. پیروزی[94] که علیه خود ولی در دیگری مییابم، بیخود نیست که مبارزه با نظام سرمایهداری شعار زندگی خود سرمایهداران نیز قرارگرفته است. گویا اهریمن همیشه باید در برون و وهم پیروزی در درون من جای گیرد. این پیروزی چیست و چگونه است که بشر به خاطر آن به این اندازه دست به تحریف خود و دیگری میزند؟ گویا انرژی حرکت و زندگی این من بسته به همین پیروزی است و تحول من نیز در مقایسه و پیروزی بر دیگری ایجاد شده است. منی که حرکت و انرژی خود را از رشک و رقابت میگیرد، منی که خالی بودنش محرز و ارتزاقش بر اساس همانندسازی ظاهری با دیگران است[95] و جز به نابودی آنها نیز راضی نمیشود. به خاطر همین است که دست کشیدن از این پیروزی نیز بسته به انحلال من دارد. آری انحلال من، انحلال یک دروغ، دروغی که هست ولی میگوید نیست، دروغی که کل انرژی زندگی فرد را میگیرد و در جهت تحریف و قویتر کردن خود صرف میکند. دروغی که ملاک عملش دیگری است و آن دیگری وجود خارج از خود او ندارد. دروغی که دروغ میسازد تا زنده ماند، پس ساختن و پرداختن نظام سرمایهداری برای ماندگاری من ضروری و کاربرد دارد. دروغی که رسوایی آن انحلال من را پیریزی میکند. انحلالی که به جنگ من با من در زمین دیگری پایان میدهد. انحلالی که انرژی زندگی را به جایی که به آن تعلق دارد بازمیگرداند، به جایی که با دروغ از آن فراری بود. آنجایی که فرافکنی از کار میافتد و کار جای فرافکنی را میگیرد[96]. آنجایی که درونفکنی منحل و کلمه به صاحب خود پس داده میشود. در اینجاست که جز راست نباید جست[97].
این نوشته به کلام من به قلم درآمده است، پس من دروغ است، آری دروغ، چراکه برگرفته از نتیجه کار فیلسوفان و روانکاوانی است که با انتساب به زبان من روایت میشود، بنابراین کلمه را به صاحبان اصلی آن پس میدهم. فیلسوفان و روانکاوانی که به معنی دقیق کلمه واقعی هستند و گفته آنها درنتیجه انحلال من آنها به وجود آمده است، گفتههایی که بهای کار و تلاش آنها بوده است نه دروغهای آنها. هگل، فروید، لکان، میلر و میترا کدیورهایی که اگر راست نبودند، منها و امثال من[98] آنها را به خود نسبت نمیدادیم و بهدروغ، سرشار از لذت دروغ خود نمیشدیم. افرادی که اگر بخواهیم آنها را نادیده بگیریم باید به دروغهای خود ببالیم و در جهل و نادانی با نظامهای وهمی خودساخته مانند نظام سرمایهداری بجنگیم. افرادی که اگر بخواهیم به آنها برگردیم باید بهای سنگینی بابت آن پرداخت کنیم و بجای دروغ و پروبال دادن به وهمیات من، به کار، تلاش و راستی متوسل شویم. آری باید انتخاب کرد که میخواهیم در وهم خود سرشار از لذت دروغین بمانیم یا به گذشته واقعی خود و آنجایی که هستیم برگردیم و شروع کنیم. گذشتهای که میخواهیم فراموش یا تحریف کنیم تا من پابرجا بماند، گذشته ای که فراموششدنی نیست و برمیگردد، گذشته ای که اگر نادیده گرفته شود با زبان منها تکرار میشود. تکراری که محکوم به شکست است. گویا پیروزی واقعی نیز حاصل راستی و به عاملیت کلمه رخ میدهد( همانطور که تکرار و سمپتوم، ناشی از پس زدن و تحریف ایده و کلمه است، حل و فصل آن نیز منوط به یادآوری و تحریف زدایی از کلمه است)[99]. بنابراین منی که شعار مبارزه با نظام سرمایهداری و دفاع از حق سر میدهم دروغ و فریبی بیش نخواهد بود چراکه من را فراتر از من نیست و شعار من نیز فراتر از فانتاسم من نیست. پس عاملیت آگاهانه در مبارزه، مستحق و برازنده کسانی است که از فانتاسم خود عبور کردند[100] و اگر از دیگری صحبت میکنند دیگری است نه من. بهتر است من بنشینم و دروغهای من را برملا کنم تا شاید از خود برآمده و حرفی از خود برای دیگری داشته باشم. حال تو بنگر که خودشناسی حاصل از این منها چه خواهد شد؟! خودشناسیهایی[101] که در حال حاضر تبلیغ و منبع درآمدی برای شیادهای روانشناسی، مشاوره و روانکاوان خودخوانده شده است و افراد را به یک حالت انتزاعی و توجیهی از کلام سوق میدهد که دروغ و فریب آن قابلتشخیص نخواهد بود. خودشناسیهایی که با ابزار و نام روانشناسی هرروز شکلهای تازهای به خود میگیرد. همان روانشناسی که از هدف اصلی خود یعنی شناخت روان باز مانده است. درواقع روانشناسی(در حوزه روان) درصدد وصف است ولی وصف نمیکند، چراکه خود برده ایده و تفکر غالب اجتماع و علوم دیگر است. درواقع روانشناسی درصدد وصف انسانی است که در این قالب جای گیرد و افرادی که خارج از این قالب قرار میگیرد یا وصف نمیشود یا برچسب اختلال میگیرد. همانطور که میشل فوکو بیان میکند روانشناسی و سازمانهایی مانند پلیس بیشتر از اینکه مستقل عمل کنند در خدمت تفکر غالب هستند. بهعبارتدیگر روانشناسی برعکس شعار اصلی خود یعنی توجه به تفاوتهای فردی[102] عمل میکند، چراکه در روانشناسی عملاً همان همسانسازی رخ میدهد. روانشناسی حتی خطرناکتر از خیلی از سازمانها و مسلکها عمل میکند. چراکه برچسب علم را با خود یدک میکشد و بهراحتی میتواند مقبول و واقعی بنماید.
"روانشناسی با شکایت بیماران و ابراز عواطف و هیجانات آنها سروکار دارد. اما در روانکاوی «اگر بیمار فقط راجع به عواطف و احساسات خود صحبت کند از جایگاه حقیقی خود دور شده است جایگاه حقیقی سوژه در کلمه است. روانکاوی مطلقاً یک دفتر خاطرات خصوصی راجع به عواطف و هیجانات نیست… مشکل بیمار، یعنی حقیقت سمپتوم در ناخودآگاه است و هیچکس جز خود او به این حقیقت دسترسی ندارد. حقیقت در کلماتی است که سوژه ادا میکند ولی خودش آنها را نمیشنود. حقیقت سوژه در هیچ کتاب و هیچ جزوهای نوشتهنشده است و فقط از خلال گفتههای او به بیرون تراوش میکند، و تنها کسی میتواند این حقیقت را بگیرد که خود را در جایگاه صوری یک ایدئال قرار ندهد و فرض نکند به خاطر مدارجی که پیموده است حقیقت سوژه را بهتر از خودش میداند»"[103].
در چنین خودشناسیهایی کلام نقش پوشانندگی و بادکنندگی ایگو[104] را به عهده دارد. بنابراین کلام اگر علیه کلام عمل نکند میتواند بسیار آسیبزننده باشد. چراکه یک ایده اگر با ایدههای مخالف و متضاد متلاشی نشود در جهت فریب عمل خواهد کرد. فرقی نمیکند که این ایده از طریق متون علمی یا غیرعلمی عمل کند. به قول لکان اگر پایان روانکاوی با انحلال ایده روانکاوی مواجهه نشود و فرد با سنتوم خود همانندسازی نکند(identification with the sinthome) و بر اساس اشتیاق خودش عمل نکند[105] به پایان روانکاوی نخواهد رسید.
قابلذکر است که بعضی روانکاوی را هم در حیطه روانشناسی قرار میدهند ولی درواقع روانکاوی واقعی دقیقاً عکس روانشناسی عمل میکند. در روانکاوی فرد عملاً ظهور پیدا میکند تا شکل دهد آنچه را که هست. البته این فرایند بسیار سخت و طولانی است، چراکه بشر امروز شدیداً متأثر از کلام بوده است و زمانی که فکر میکند خود را یافته است اگر درستتر بنگرد متوجه خواهد شد که اسیر و بنده یک ژست دیگر شده است[106]، بنابراین ازآنجایی که این فرایند بسیار سخت و دشوار است، افرادی که پا به این عرصه میگذارند به فکر دور زدن و پریدن و به وجود آوردن مسیرهای کوتاهتر مانند رواندرمانی حتی از نوع تحلیلی و روشهای دیگر میشوند که اساساً بیشتر از اینکه واقعی باشد، فریبی هستند که نقش اصل و واقعی را بازی میکنند[107]. روانکاوی ازجمله علومی بوده است که شدیداً مورد تاختوتاز نااهلان این علم قرارگرفته است و به شکلهای مختلف سعی کردهاند آن را مورد تحریف قرار دهند[108]. پرسش اساسی این است که چرا باید روانکاوی را تحریف کنند؟ روانکاوی چیست و چه خصوصیات و اهدافی را دنبال میکند که این حجم از افراد و گروها[109] به دنبال تغییر، دستکاری و تحریف آن بوده و هستند و درعینحال به شکلهای مختلف، اعمال و رفتاریهای خود را با آن مرتبط میدانند و قلم به تحریف یا تائید آن میبرند[110] و یا تولیدات آن را با تغییر در کلمات به اسم خود ثبت میکنند[111]؟ چرا اکثریت افرادی که در این مسیر وارد میشوند حاضر به تحمل دشواریها و سختیهای روانکاوی تا پایان آن نیستند؟ برای پاسخ به این سؤالات ابتدا از خود روانکاوی شروع میکنیم.
"فروید در مقالهای که در سال ۱۹۲۲ برای چاپ در دائرهالمعارف نوشته – مقالهای بانام Psychoanalysis - روانکاوی را بدین گونه معرفی کرده است:
روانکاوی نام (۱) یک روش تحقیق در فرایندهای روانی است که از راههای دیگر تقریباً غیرقابل دسترسی هستند، (۲) یک روش (مبتنی بر آن تحقیقات) برای درمان اختلالات نوروتیک [رواننژندی]، (۳) یک مجموعه از دانش روانشناختی که بر مبنای این خطوط بهدستآمده و تدریجاً در حال تبدیلشدن به یکرشته علمی جدید است . تقریباً اکثر کسانی که نام روانکاوی را شنیدهاند آن را در تعریف دوم و سوم فروید از این دانش میشناسند: یعنی یک روش درمانی و یکرشته علمی جدید. اما برای خود فروید آن چیزی را که در مقام اول جایداده بسیار والاتر و مهمتر بوده است، یعنی: یک روش تحقیق در فرایندهای روانی که – خوب توجه کنید – از راههای دیگر تقریباً غیرقابل دسترسی هستند. البته در سال ۱۹۲۲ فروید جانب احتیاط را نگهداشته و از واژه “تقریباً” استفاده کرده، ولی امروز، صدسال پس از نوشتن این مقاله، ما به جرات میتوانیم واژه “تقریباً” را حذف کنیم و بگوییم “دسترسی به این فرایندهای روانی از راههای دیگر غیرممکن است"[112].
حال پرسش مهم دیگر این است که "روانکاو" کیست؟ این سوال بهقدری مهم است که لکان میگوید روانکاوی کاری است که یک روانکاو میکند[113]، رسیدن به درجه تخصص و معرفت در حوزه روان جز از "طریق و مسیر حق" ممکن نیست و لازمه روانکاو شدن مبتنی بر رابطه آنالیتک بر پایه "عشق به حقیقت" پایهگذاری شده است[114] و کوچکترین "انحراف از حق"، آن را بینتیجه خواهد گذاشت، بنابراین کسی میتواند صلاحیت شناخت روان را داشته باشد که خودش تمام گامهای مسیر شناخت روان خود را بر پایه حق طی کند و به پایان آن(آنالیز شخصی) از طریق یک روانکاو واقعی و به درجه نهایی صلاحیت رسیده باشد[115]، بنابراین تعریف روانکاوی به عمل روانکاو گره میخورد، این تأکید و تعریف، اهمیت و ضرورت صلاحیت[116] را نشان میدهد. موضوعی که "منحرفان، شیادان، مافیا و کاسبان روان[117]" بهصورت خودآگاه و ناخودآگاه دوست ندارند زیر بار آن بروند، درنتیجه تمام تلاش خود را بر این میگذارند تا "روانکاوی و روانکاو" را جدا از هم بدانند، آنها میخواهند "روانکاوی را در حد یک تکنیک کاهش بدهند"[118] و به خیال باطل خود روزبهروز روانکاوی را ارتقاء میدهند و باعث کارآمدتر شدن آن میشوند[119]. این افراد و گروهها نهتنها نمیخواهند به روانکاوی و فروید بازگردند بلکه میخواهند در ظاهر به روانکاوی وفادار باشند ولی عمیقاً آن را دور بزنند[120]، ایدهای که نهتنها از صلاحیت برنمیخیزید بلکه از "تفکر پدرکشی و دور زدن حق"[121] ریشه میگیرد و حاصلی جز فریب و تبعیض نخواهد داشت، تفکری که حاصل آن "متخصصان خود خوانده[122] و انجمنهای خالی از صلاحیت" خواهد شد، این فرایند نهتنها در مورد روانشناسان، مشاوران، روانپزشکان و روانکاوان وحشی بلکه در مورد فیلسوفانی مانند اسلاوی ژیژک هم که خود را به روانکاوی میچسبانند ولی نمیخواهند کاملاً زیر بار سختیهای روانکاوی بروند نیز مصداق دارد، ژک آلن میلر آنها را مانند پول تقلبی میداند که نقش پول اصل را خوب بازی میکنند ولی غیرواقعی هستند[123]. زمانی که اخلاق و امر واقع راهنمایی قانون نباشد زمینه را برای دور زدن قانون و ناکارآمد شدن قانون فراهم میکند، چراکه ملاک افراد، حق و اخلاق به معنی دقیق کلمه نیست تا نقصهای قانون را انعکاس دهد[124]. در این حالت، قانون به جنگ با اخلاق و امر واقع به پا میخیزد تا بر هرگونه ترومایی که ناشی از امر واقعی ایجاد میشود، پوشش ایجاد کند و آن را واپس زده و به شکل نفی آن را به نمایش بگذارند[125]. بنابراین ما یا باید "طی طریق" کنیم تا شایستگی و صلاحیت یک عمل را پیدا کنیم یا باید با فریبکاری مسیر را دور زده و به هدفی که دست رنج دیگران است برسیم و بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه آن را به اسم خود تمام کنیم[126]. حاصل دور زدن حق، افرادی خواهند بود که تولید و هنر یک فرد دیگر را درراه باطل استفاده میکنند، چراکه اساساً انرژی این افراد در جهت فریبکاری صرف میشود. این فرایند را در افرادی که به ناحق در یک جایگاه یا موقعیت اجتماعی هستند میتوان دید که حاصل آن ظلم به خود و دیگران است[127]. در این حالت هنری تولید نمیشود ولی فرد خاطی هنر دیگران را به اسم خود به ابتذال میکشد، این نمونهها را تاریخ بسیار به خود دیده است[128]. "هنر" یعنی روایت حقی که تاکنون به کلام و عمل درنیامده است. از این منظر تولیدی هنر محسوب میشود که حق را روایت کند[129] نه اینکه حق را بپوشاند و جز ابتذال و آسیب نتیجه برای بشر نداشته باشد.
این موضوع را میتوان در بخشی از مستند "چهرهها مکانها"[130] بهوضوح دید که مزرعهداری به تنهای با ابزارهای مدرن کشاورزی تمام فعالیتهای کشاورزی چند هزار هکتار زمین را مدیریت و اجرا میکند، درحالیکه سابقاً برای انجام چنین فعالیت با این حجم از زمین، همکاری چند صد نفر نیاز بوده است ، در این حالت با پیشرفت ظاهری ماشین ظاهراً انباشت تولید حاصلشده است ولی اساساً انسان از صحنه زندگی حذفشده است. تولید چنین کشاورزی نصیب چه کسانی میشود و این نوع تولید در جهت حق است یا از بین بردن حق؟ این تولیدات در جهت عدالت و رفع تبعیض عمل میکند یا انباشت سرمایه برای خواص و فقر برای اکثریت ایجاد میکند؟ آیا میتوان به این تولیدات، هنر نام نهاد؟ آیا تولیدات صنعتی و غیر صنعتی که به این میزان باب شده است، با همین هدفی که به کار بسته میشود، به وجود آمده است؟ آیا دین به همین شکل و هدفی که به کار بسته میشود به وجود آمده است؟ آیا سوءاستفادههای که از فلسفه و علم میشود را میتوان به هدف دانشمندان واقعی آن نسبت داد؟ آیا کمونیست را میتوان به مارکس نسبت داد؟ آیا این روانکاوی که بهوسیله روانکاوان وحشی به کار بسته میشود را میتوان به فروید نسبت داد؟
گویا هرچقدر بشر از معرفت شخصی فاصله میگیرد به همان نسبت میخواهد آن را در برون از خود بیابد ولی چنین عملی جز به یغما بردن هنر دیگران و تحریف و بکار بستن نامناسب آن و از بین بردن انسانیت حاصلی دربر ندارد[131]. بهعبارتدیگر، اگر ایگو(ego) وجود اید(id) را به رسمیت نشناسد و یک ارتباط سرراست با آن نگیرد متوسل به تحریف خود و دیگری خواهد شد[132]. نمیتوان با توجیه "بیشترین منفعت و کمترین هزینه" مسیری که حاصل تجربه بشر است را کوتاه یا دور زد، چراکه حاصل آن منفعت زیاد ولی به قیمت "دور زدن اخلاق و حق" تمام خواهد شد[133].
اتفاقی که به یکشکل دیگر در مورد روان انسان از طریق "روانشناسان، مشاوران، روانپزشکان و روانکاوان وحشی" در جهان و ایران نیز رخداده است، به صورتی که هرروز تکنیکهای رنگارنگی را ناقص و ناکامل که شدیداً متأثر از رویکردهای اصیل مانند روانکاوی است به یغما میبرند و آن را با کلمات متفاوت تحریف و به اجرا درمیآورند که حاصل آنها برای خود و دیگران چیزی جزء مصرف ایدهها و تولیدات نظامهای غالب و امیال باطل نخواهد بود[134]. این روند بهقدری فراگیر و خطرناک شده است که برای قالب کردن ایدههای خود دست به ائتلاف قدرتمندی میزنند تا افرادی که صلاحیتدارند و در جهت حق عمل میکنند را از صحنه خارج کنند تا راحتتر به اهداف باطل خود دست یابند، تشکیل "کنگرهای جعلی[135]، همایشها، کارگاه و طرحهای تحقیقاتی[136]" که بدون صلاحیت صورت میگیرد و تماماً باهدف رواج و توجیهی برای چنین انحراف انجام میشود و توجیه چنین اعمالی با استدلال "تفاوت در رویکردها و نسبیگرایی تفکر[137]" صورت میگیرد. گویا این سبک از عمل و تفکر بیشتر از اینکه برحسب واقعیت و حق باشد نشان از ائتلاف افراد و گروهها با یکدیگر علیه افراد باصلاحیتی است که تعدادشان اندک ولی به دلیل یقین و ایمان بهحق " کلامشان برندهتر از شمشیر است[138]"، علاوه بر این، همه خواهی و سطحی بودن که ویژگی افراد نورتیک است ازجمله علت دیگر برای نسبیگرایی تفکر است، مهمترین ویژگی این افراد این است که ظاهراً با آن سبکفکری که مدعی پیروی از آن هستند، همانندسازی کردند ولی درواقع این پوشش ظاهری داستان است و اساساً منفعتطلبی و خودخواهی تأمینکننده انرژی این سبک تفکر برای آنهاست، به خاطر همین این افراد هیچگاه بهصورت کامل یک طریق را تماماً طی نمیکنند[139]. ازآنجاییکه رسیدن به این مرحله از معرفت بسیار دشوار و برای خیلی از افراد حتی غیرممکن است، اکثریت ترجیح میدهند که خود خوانده این صلاحیت را برای خود قائل شوند[140].
شاید قدرت و ثروت برای مدتزمانی به نفع افراد و گروههای فاقد صلاحیت باشد، کما اینکه در دنیا این فرایند به شکلهای مختلف رخداده است و حتی سازمانهای دولتی و امنیتی حافظ منافع آنها شده است[141] ولی انتقام نیروی روانی[142] این افراد از خود آنها که در جهت باطل و حق کشی است و در جهت والایش نیست، چیزی جز اجبار به تکرار[143] و وهم فهم[144] نخواهد بود.
همانطور که فروید در مقالههای"روانکاوی وحشی و آنالیز با پایان و بدون پایان" میگوید دشمنان واقعی روانکاوی افرادی هستند که صلاحیت انجام چنین کاری را ندارند[145]. این بیان فروید، در مورد حوزه دینی[146]و هر علم دیگر نیز مصداق دارد . این افراد بهظاهر متخصص و درواقع دشمنان واقعی روانکاوی، انسان را تا "سطح رفتار" کاهش میدهند تا بتوانند آن را کنترل و دستکاری کنند.
«برای لکان یک تمایز اساسی بین عمل (act) و رفتار (behavior) وجود دارد. رفتار چیزی است که از همه حیوانات سر میزند. عمل فقط از انسان سر میزند و در آن مسئولیت فرد کاملاً هویدا است. یعنی هر آدمی مسئول عمل خودش است. عمل چیزی است که شخص مسئولیتش را بر عهده دارد و این مسئولیت در روانکاوی خیلی فراتر از مسئولیت در قانون است. در روانکاوی عمل یک عمل اخلاقی است و عملی است که از اشتیاق روانکاو ناشی میشود.»[147] «سوژه خوب گفتهشده» «میداند که اشتیاق تسکین نمیخواهد عمل میخواهد. ببینید که تا چه حد از تکلیفات مصرف به دوریم[148].
بنابراین روانکاوی برعکس دانشهای بیشماری که در جهت کاهش تنش و آرام کردن آنها در مقابل خیلی از ناحقیهاست، خواب بشر را آشفته میسازد[149] و او را با چیزهای روبرو میکند که سابقاً به آنها کور و کر[150] بوده است، پس بیدلیل نیست که روانکاوی به این میزان دچار لعن و نفرین قرار میگیرد و به شکلهای مختلف قلم به تحریف آن میبرند.
نتیجه عدم صلاحیت متخصصان حوزه روان تهی کردن روانکاوی از اندیشه های صائب و عمیق فروید و ارائه ی ملغمه ای در جهت اهداف استثماری و تحکیم گفتمان نظام سرمایه داری با تأسیس سازمان ها و اتاق فکرهای مخفی و مخوف همانند فراماسونری و "تاویستوک" باهدف "کنترل ذهن"[151] انسان ها، نمونهای از تلاش های سیستماتیک آنها در جهت تحریف کلمه "روانکاوی" است. درصورتیکه هدف روانکاوی کمک به ظهور حقیقت انسانی و در دقیقترین معنا، یک عمل اخلاقی است[152]. درواقع روانکاوی کمک می کند که فرد بداند انرژی روانیاش تحت کنترل چه گفتار، تمایلات و ایده های ناخودآگاه است تا بتواند آن را در جهت اهداف متعالی و تمدن بشری تصعید کند[153]. نظامهای تحریفکننده از طریق قدرت هژمونیک خود این امر را ترویج و القاء می کند که فروید معتقد بوده است، برای رها شدن از بیماری های روانی ناشی از سرکوب میل جنسی، بایستی به آزاد کردن غریزه جنسی پرداخت و هر مانعی در جهت ارضاء آن را از میان برداشت.
"این در حالی است که فروید هرگز از تکرار این نظر خود خسته نشد که بر طبق آن نوروز یک شکست در والایش امیال جنسی است و از آنجائی که فرهنگ و تمدن اجازه برآورده شدن این امیال را نمیدهد نوروتیک ناچار به سمپتوم سازی است تا بتواند در این سمپتوم ها امیالش را برآورده سازد. روانکاوی هم تنها یکراه طاقت فرساست برای دست برداشتن از سمپتوم ها و فراگرفتن والایش غرایز جنسی و … غریزه مرگ"[154]
مخالفان روانکاوی در ایران[155] متأثر از روایت تحریفشده از فروید، بوده و هستند. حالآنکه برای کشف حقیقت، نیازمند "بازخوانی و یادآوری فروید از زبان خود فروید[156]" می باشند. نتیجه ی فقدان چنین بازخوانی و فراموشی آن ، محرومیت از گنجینه دانش ارزشمند و انسانساز روانکاوی را به همراه دارد و نتیجه فراموشی آن به شکل سمپتوم خود را نشان خواهد داد[157]. از سوی دیگر همراهان چنین روایت تحریفشدهای، تحت تسلط "دیوهای درون" خود، نهتنها از نیروی آنها در جهت حفظ و تعمیق فرهنگ غنی و میراث چند هزارساله بشر استفاده نکردهاند، بلکه به آزادسازی آنها پرداختهاند[158]، همان امر خطرناک و شیادانه ای که خود فروید از آن بهعنوان "روانکاوی وحشی[159]" یادکرده است. همانطور که گفته شد و تاریخ نشان میدهد افرادی که در مسیر حق عمل میکنند و به مرحله یقین و فرزانگی میرسند تعدادشان انگشتشمار است ولی وجود اینها فراموششدنی نیست و کلام اینها ماندگار و پایدار است. ایران باسابقه تاریخی و فرهنگی عمیق و چند هزارساله خود فرزانگان بسیاری را به خود دیده است، در حوزه روانکاوی نیز فعالیتهای بیشماری از طرف افراد غیر روانکاو و روانکاوان خود خوانده انجامشده است که به دلیل عدم صلاحیت در این حوزه بهصورت خودآگاه و ناخودآگاه در جهت تحریف روانکاوی عمل کردند.
در سال 1385، سازمان مردمنهاد "انجمن فرویدی[160]" بهعنوان تنها نهاد رسمی روانکاوی در ایران با مجوز وزارت کشور و تحت ریاست دکتر میترا کدیور[161]- که تنها روانکاو آموزشدیده و معتبر کشور در سطح بینالمللی است[162]- شکل گرفت. تلاش های دلسوزانه، مسئولانه، متعهدانه، قانونی و اخلاقی این انجمن، در جهت تحریف زدایی از فروید و روانکاوی و "بازگشت به فروید" بوده است تا بتواند نتایج روانکاوی در باب شناخت روح و روان انسان را احیا کند و آن را بهعنوان گفتاری توانمند در برابر "گفتار اربابی" مطرح نماید. چنین هدف والا و مجاهده ای به رسوایی عاملان تحریف فروید و روانکاوی ("مافیای روان" و "کاسبان روان") منجر شده است. در مقابل، این افراد ("مافیای روان" و "کاسبان روان") دائم در جهت ممانعت از چنین حرکت مصلحانه ای دست به هر اقدامی باهدف سرکوب حق می زنند، تا هیچ مانعی بر سر راه اهداف شوم و منفعت طلبانه خود برای سوءاستفاده و تحریف روانکاوی، نداشته باشند. نکته عجیب و درعینحال غمانگیز ماجرا حداقل تابهحال اینگونه بوده است که دستگاه قضایی و امنیتی کشور بجای برخورد و ممانعت از فعالیتهای مافیا و کاسبان روان، برای دکتر میترا کدیور که بهحق انسانی عالم و فرزانه است و در جهت ترویج روانکاوی حقیقی و تحریف زدایی از روانکاوی، تلاش و مجاهدت خالصانه می کند و اعضای انجمن فرویدی که بهراستی طالب و عاشق حقیقت هستند، ممانعت و اذیت و آزار زیادی داشتهاند.
- ۹۸/۱۰/۲۹