جرح کلام

  • ۰
  • ۰

از وهمِ فهم تا فهمِ وهم[1]

 

دکتر مهدی ربیعی * ، دکتر داود نوده ئی**، دکتر محمدحسین ضرغامی ***

* مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

***گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

چکیده

تحقیق حاضر با هدف تحلیل و بررسی مقدماتی در مورد وهم فهم و فهم وهم انجام‌ شده است. این تحقیق به روش واژه کاوی و تداعی مفاهیم و با رویکردی تحلیلی-انتقادی تلاش می کند تا به بررسی وجوه وهم فهم، وهم خودشناسی و حجاب های فهم در انسان بپردازد. سوالاتی که در این پژوهش بررسی و مورد تحلیل قرار گرفتند عبارتند از: وهم و فهم به چه چیزی اشاره می کنند؟ زبان چه نقشی را در وهم و فهم بازی می کند؟ وهم چیست و گستره عمل آن در عملکرد انسان چگونه است؟ حجاب های فهم کدامند و چگونه عمل می کنند؟ نقش قلب(دل) در فهم چگونه است؟ چگونه می توان این حجاب ها را کنار زد تا به فهم حقیقی دست یافت؟ خودشناسی های مدرن چگونه عمل می کنند و ارتباط آنها با ایجاد وهم فهم چگونه است و تفاوت آنها با معرفت به نفس چیست؟

کلمات کلیدی: وهم، فهم، قلب(دل)، خودشناسی، معرفت نفس

ترومایِ وهم

کلمه ی "وهم" در سخن مدلول های مختلفی می گیرد که بعضی از آنها عبارتند از: ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس[2]. در قدیم غرض و غایت کلمه ی وهم برای اشاره به منبع ترس بوده است مثلا "واهمه" کلمه ای است که مترادف های آن صرفا ترس، بیم، هراس و نگرانی می باشند. ابزار اصلی شیطان برای عهد شکنی انسان و فراموشی حق و حقیقت از سوی او در قرآن، تحریک وهم بیان شده تا بتواند هر باطلی را لباس حق بپوشاند[3]. یعنی وهم ایده ی زیر بنایی و غیر قابل بیان (مبهم در شناخت و بیان) برای بیم و ترس است تا آنها به ظهور برسند؛ به محض به ظهور رسیدن آنها چیزی درسیستم روانی غایب می شود، انرژی خرج آنها می شود که می توانست روی چیز دیگر صرف شود. وهم ابزار قدرتمند تاثیرگذار بر سیستم روانی انسان است. معانی دیگری نیز برای وهم آورده اند: رفتن دل به جایی که مراد نبود، و این معنی از حسب نیز آید رفتن دل به سوی چیزی بی قصد (غیاث اللغات)، افتادن چیزی در خاطر کسی (اقرب الموارد)، در دل گذشتن، گمان بردن (غیاث اللغات). گمان به غلط بردن (آنندراج)، آنچه در دل گذرد، یا گمان و اعتقاد مرجوح (از اقرب الموارد،کشاف اصطلاحات الفنون)[4]. در این معانی وجود وهم نشانی است که به اعتقاد مرجوح اشاره دارد. در اینجا منظور از اعتقاد مرجوح اعتقاد اولیه است، اعتقادی که با گذشت زمان فراموش شده و به جای آن معانی یا تفاسیر مجازی نشسته  و در کلافی از واژگان گم شده است. اعتقاد اولیه، یک تجربه ی بشری (حیوان انسان نما) است که فاقد کلام است؛ حضوری یا درکی است بی واسطه، شاهدی است که وجودش برای اثباتش کافی است و شرح آن از طریق واژگان ناممکن است. روانشناسان و روانپزشکان وهم را معادل illusion می دانند که مابه ازای (یا محرکِ) بیرونی ندارد[5] وهم جزء لاینفک انسان با تعریف انسان[6]، است و لازمه ی فهمِ آن گذر است، گذر از وهم (ادراک بی واسطه ی بی زبان) به ادعای دانستن (ندانستن از ندانستن) به دانستن از ندانستن و ندانستن محض (زبانِ ندانستن) است، از اختیار جبری به جبر اختیاری و از قطعیت به قطعیت غیر قطعی بودن. گذری که در اینجا مطرح می شود، توصیف بیرونی گذرکننده است. گذرکننده از نازبان به زبان و سپس به زبانِ نازبانی حرکت می کند، از نانمادی به نماد و از نماد به نمادِ نانمادی، از فقدان تمایز خود از دیگری به جمع و از جمع به "فردیتی در جمع"، از وهمِ محض به وهمِ فهم و از وهمِ فهم به فهمِ وهم گذر کرده است. کسی که نازبانی را بعد از دستیابی به زبان، تجربه کرده و توانسته به زبان بیاورد؛ به یقین رسیده است، وقتی در جمع تکلم می کند، کلامش به واقع و واقعیت[7] به طور همزمان اشاره دارد و شنونده ی صادق به نافهم بودنش اقرار می کند و شنونده ای که فهمیده باید مطمئن باشد که نفهمیده است؛"مبنا را بر سوء تفاهم بگذارید آنجایی که تصور می کنید که فهمیده اید مطمئن باشید که نفهمیده اید[8]". گذر از وهمِ محض به وهمِ فهم و از وهمِ فهم به فهمِ وهم به گذری اشاره دارد که فرد را تماما دربرگیرد، به عبارتی سعی در گذر باید ساعی را دربرگیرد و بنابراین، معیار قرار دادن مدرک نظام دانشگاهی یا حوزوی به عنوان ملاک فهم، یک قرارداد اجتماعی یا قرارداد یک بازی است نه بیشتر. فهمِ وهم نیازمند طی طریق است، فهمی که خالی از طی طریق و فاقد دربرگیری کامل فرد است، پیروی از مد و ارباب و همان وهمِ فهم است. ملاک فهمِ وهم سوژگی فرد است و لاغیر. ملاک دستیابی به سوژگی برای خود فرد و مرجعی که به این مقام دست یافته است، قابل تشخیص است؛ مرجعی که مسیر را خودش مشخص می کند و بر آن نظارت دارد. سوژگی ادعایی نیست، شدنی است باید شد تا بود و ادعایِ شدن با بودن متفاوت است تفاوتی به اندازه ی وهمِ فهم از فهمِ وهم. در نگاه کسی که سوژگی از او غایب است، سوژه و تشخیص آن نامفهوم، دور و از دسترس وی خارج است، حتی عبارت  هایش غیر قابل برداشت است اما برایش منبعِ جوشش و تلاطم، برانگیزاننده ی تضادهای درونی و بیرونی می شود، میل به سوژگی و ناسوژه بودن (ابژه بودن، ابژه ی میل دیگری بودن) نظم موهوم را درهم می شکند و فرد ناسوژه را مجبور به صرف انرژی بالا برای حفظ نظم ارتباطی موجود در تصویر می کند. سوژه ی فهیم در موضع انسان است؛ در موضع کلمه است، در موضع بودن و نبودن به طور همزمان، بین خیر و شر، بین سایه و تن، مستفیض از امکانات سایه، بین موج و ذره، بین دال ها[9]، بین محال و واجب، محو می کند و ثبت می کند، پدید می آورد و معدم می گرداند، به شأن "تغییر[10]" رسیده است، خود را از "دیگری" متمایز کرده و خودخواسته به اعتبارها متعهد می شود و این تعهد ماهیتی کاملا متفاوت از تعهد سایرین دارد و چنین جایگاهی به واسطه ی فهمِ وهم است" کسی که می داند ] می فهمد[ او را در هر حالی عبادت می کند و کسی که آن را نمی داند، در هر حالی او را انکار می روزد[11]". "تضاد ظاهری که بین جریان درونی مداوم تفکر بر اساس تداعی (تفکر تداعی گرا) از یک طرف و حفظ وحدت شخیصت از طرف دیگر وجود دارد، بسیار شبیه رابطه ای است که بین تعریف موجی ذرات مادی از یک طرف و فردیت فناناپذیر این ذرات از طرف دیگر وجود دارد[12]"

در لغت متضاد وهم، یقین است[13]. "هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به این که چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد (از ناظم الاطباء)، بی گمان. (ترجمان القرآن ص 180)، علمی که همراه شک نباشد (از تعریفات جرجانی). علم از روی تحقیق، محقق، به راستی و به درستی و آشکارا و اعتقاد در دریافت رأی: أنا علی یقین منه؛ من به طور تحقیق[14] می دانم آن را (ناظم الاطباء)، عمد (منتهی الارب )، بصیرت (ترجمان القرآن). تصدیق قطعی به نسبت مطابق با واقع که با تشکیک متزلزل نشود، علم، اطلاع، بی گمانی، بی گمان. یَقَن، یَقْن، بی شبهه، یقین چیزی است که زایل نشود به تشکیک مشکک و شک آن است که مساوی الطرفین باشد در وجود و عدم، و الا طرف راجح را ظن نامند و طرف مرجوح را وهم گویند[15]. بنابراین همانطور که گفته شد، وهم اعتقاد مرجوح است و بازشناسی وهم و یقین در خود کلماتشان، آشکار است؛ اما مورد بی توجهی قرار می گیرد. یقین در لغت مترادف عمد است و مراد از سهو - به طورى که گفته اند - مطلق غفلت است[16]، این خراصان در جهالتى عمیق قرار دارند، آن چنان جهل بر آنان احاطه دارد که از حقیقت آنچه به ایشان خبر می دهند غافلند.[17] یعنی وهم نیز مطلق غفلت است. از آنجا که غفلت و وهم جاافتادگی ارتباط است و ارتباط به ساحت تصویر متعلق است[18]، غفلت در بعد تصویر است و نماد را در تصویر جا انداخته اند. در ساحت واقع یکپارچگی و وحدانیت حاکم است، در این ساحت تمییز رنگ می بازد، به عبارتی زبان محو  می شود، هیچ و همه، وهم و فهم، صفر و یک، وجود و عدم، خود و دیگری، غافل و ناغافل جملگی اندر هم اند؛ همگی شهود است. امر واقع ثابت و واضح و دانسته شده و از مقوله ی تجربه است و قلب با اطمینان خود، به انطباق با واقع شهادت می دهد، اطمینانی که در آن نه کلام راه دارد و نه شک، حضور محض است.

 انسان امر بینابینی بشر و آدم است[19]و این بینابینی به خاطر مسلح شدن به زبان است. تغییر بشر به انسان یک تغییر ماهوی نیست، بلکه انسان همان حیوان انسان نما است (با قوه ی زبانی) که به واسطه ی زبان متکلم شده است و این تکلم انسان را از ساحت تصویر به ساحت سمبلیک وارد می کند تا به فهم ساحت واقع راهبری نماید؛ به عبارتی زبان نقش انتقال از وهم به شک و از شک به یقین (فهمِ وهم) یا حضور را بر عهده دارد، از قوه ی زبانی به فعل زبانی و از فعل زبانی به حقیقت اشیاء (آدمیت) یا مرتبه ی بی زبانی. در تجربه ی زندگی اجتماعی، هر سه همزمان و در افراد با کیفیت متفاوت وجود دارد که این تفاوت کیفی نیز درونی افرد است؛ فاقد وجه متمایز کننده ی بیرونی برای اشاره است. زبان مانع درک امر واقع یا کنه اشیاء و در عین حال تنها راه دستیابی به فهم آن و اساس ارزشمندی امر واقع است. این یک قانون کلی است که با غوطه ور شدن انسان در یک پدیده که لازمه اش احاطه آن پدیده بر انسان است، نه تنها فهم و درک پدیده یا حقیقت عالی تر امکان پذیر نخواهد بود بلکه خود همان پدیده نیز قیافه حقیقی خود را به انسان نشان نخواهد داد[20]، به عبارتی انسان (در بند زبان)، صرفا می تواند با واقعیت بیرون از خودش در بعد تصویر ارتباط بگیرد. ورنر  هایزنبرگ می گوید: وقتی که ما از تصویر طبیعت که توسط علوم دقیقه ارائه می شود صحبت می کنیم در واقع منظورمان تصویر طبیعت نیست بلکه بیشتر تصویر رابطه ی ما با طبیعت است[21]. آنچه از انسان ساطع می شود یا انسان به خودش نسبت می دهد، همگی از مجرای زبان است و زبان در برگیرنده ی تاریخ بشر است و قوه ی واهمه به اندازه ی عمر بشر ریشه دارد. طبق یک تقسیم بندی قوای حیوانی به قوای محرکه و مدرکه تقسیم می‌شوند. "قوای مدرکه قوایی هستند که امر ادراک را عهده دارند. قوای مدرکه به دو دسته قوای باطنی و قوای ظاهری تقسیم می‌شوند. یکی از قوای باطنی که معانی جزئی را درک می‌کند، (یعنی معانی که در ذهن در قالب یک صورت یا شکل منعکس نمی‌شود) قوه واهمه یا وهمیه نامیده می‌شود[22]". اگر این وهم بدون صورت، صورت بپذیرد ظن را سبب می شود و این صورت هیچ چیز را از حق بی نیاز نمی کند: "و ما لهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا". بدون فهمِ وهم جزم اندیشی رخ می دهد و در وهمِ فهم رویاپردازی محور اصلی است در این مرحله لازم است "خط تمایزی بین رویاهایمان بکشیم؛ رویاهایی که به نظر درست می رسند؛ آنهایی که به بعد موثر و فراتر از جامعه ی موجودمان اشاره می کنند و رویاهای غلطمان؛ رویاهایی که بازتابِ مصرف گراییِ آرمان گرایانه و خیال پردازانه ]ی روزانه[ ما هستند؛ تصویری آئینه ای از جامعه مان[23]". صفات "فهمیده" و "نافهم" که امروزه رایج است، بر اساس انطباق با معیارهای سرمایه داری مصرف  گرا است. از این رو فهم یا همان فهمِ وهم از مقوله ی سلب است تا ایجاب، یعنی دریافت پیامِ حقیقی وهم و بیان آن و یقین بیانگر وهم کلام شده و احاطه به وهم از طریق زبان است و چنین تبدیلاتی ثابت و پایدار نیست و با یکبار انتقال، معیَّن نمی شوند بلکه یک وضعیت چرخشی تکرار شونده ی مداوم است تا تمام اشارات بی پایان وهم مشخص شود. انسانی که به زبان مسلح شده و مسخَّر اجتماع است به عبارتی، "کلافی از دال ها" مانع یادآوری تجربه ی  ترومای وهم است، باید با کنار زدن واژه ها به تجربه ی آن نائل شود و به اعتقادِ مرجوح برسد و انسانی که در تجربه ی تروماتیک وهم گرفتار است، باید این تجارب را وارد چرخه ی زبانی نماید، در اینصورت است که  ترومای وهم، به گسترش تمدن انسانی می انجامد. از رهبری عقل به جایی نرسیدیم پیچیده تر از راه، بود راهبر ما[24].

حجاب های فهم

کانت می گوید: "دو چیز در من شگفتی و ستایش همیشگی برمی انگیزد، آسمان پر ستاره بالای سرم و حکم اخلاقی درونم[25]". استعداد و نیروی چنین تکاپو و کاوشی در جهت فهم و نیل به حقیقت در ساختار وجودی انسان قرار داده شده است[26]. مهم ترین استعداد انسان که فصل ممیّز اوست، نطق[27] (زبان و کلام) است که پایه اساسی آن، اتصال وجودی با امر واقعِ آفاقی و انفسی، درک ماهیت (حدّ وجود) و ایجاد تصور و اطلاق کلمه برآن و تصدیق و حکم است که در یک ساختار زبانی متجلی می شود که فطری[28] و جبریست.

علمی که از طریق تصورات و کلمات متجلی می شود و انتقال پیدا می کند، علم حصولی است و هر علم حصولی هم مسبوق به علم حضوریست[29] و ریشه در درون انسان دارد[30]. کسی که با کسب علم حصولی می پندارد که به علم و فهم حقیقی رسیده است، گرفتار وهم است. در صورتی که علم حصولی، تا به علم حضوری که در درون انسان حضورِ بسیط و بلاواسطه دارد، رجوع پیدا نکند، علم حقیقی نیست و صرفا" یادگیری مشتی کلمات و اصطلاحات است. رسیدن به فهم بدون دریدن حجاب های کلمه رویایی بیش نیست. هرچند اگر حجاب ها هم کنار برود و فهم حضوری تحقق یابد باز در حد و اندازه وجودی ماست:

   کس سر مویی ندارد از مسما آگهی                     اسم می‌گویند و چندان کاسم گویی دیگر است

        هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو                کی بود مفهوم تو او کو از آن عالی‌تر است[31]

حال سوال این است که حجاب های فهم (وهم فهم) چیست؟ و چگونه می توان این حجاب ها را کنار زد تا به فهم حقیقی دست یافت؟ مرکز اصلی فهم در انسان براساس آیات قرآن قلب است و شرط اساسی برای فهم، قلب سلیم است (اذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ [32]) و قلبی که مریض است به جای فهم، موجب وهم و جولانگاه شیطان می شود (لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی  قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ[33] ). به راستی حقیقت قلب چیست؟ و چه وضعیتی باعث می شود که قلب ادراک و فهم درستی نداشته باشد و به جای فهم موجب وهمِ فهم شود؟

غزالی در کتاب کیمیای سعادت در مورد قلب می گوید: " حقیقت قلب از این عالم نیست و بدین عالم غریب آمده است و به راه گذر آمده است و آن گوشت پاره ظاهر، مرکب و آلت وی است و همه اعضای تن لشگر وی اند، پادشاه جمله تن، وی است و معرفت خدای تعالی و مشاهدت جمال حضرت وی صفت وی است، تکلیف بر وی است و خطاب با وی است و عتاب و عقاب بر وی است، و سعادت و شقاوت اصلی وی راست و تن اندرین همه تبع وی است و معرفتِ حقیقتِ وی و معرفتِ صفاتِ وی، کلید معرفت خدای تعالی است. جهد کن تا آن را بشناسی که آن گوهر عزیز است و از گوهر فرشتگان است و معدن اصلی وی حضرت الهیت است[34]." در واقع قلب[35]، عضوی که در بدن قرار دارد نیست، بلکه حقیقت وجود انسان و مرکز و منبع اصلی شناخت و معرفت است و وجه تسمیه آن با قلب بخاطر تغییر و دگرگونی دائم آن بر اساس واردات و  انعکاس صور است. غفلت و نادیده انگاشتن قلب و صورت های متجلی برآن، جز خسران و محرومیت از معرفت حقیقی (منفعت واقعی) ثمری نخواهد داشت (یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[36]).

 ملاصدرا در کتاب مبدا و معاد به نقل از غزالی در مورد قلب چنین آورده است :" قلب چون آینه ای صیقلی است که صوری پی در پی از برابر آن می گذرند و پیوسته در آن منعکس می گردند و هیچگاه از صورت تهی نیست. قلب انسان چنین وضعی دارد و پیوسته محل آمد و شد صور مختلف است. این صور یا از طریق حواس پنجگانه ظاهری وارد می شوند و یا از طریق حواس باطنی مانند خیال، شهوت، غضب، اخلاق و دیگر صفات انسان ها؛ زیرا قلب صورت ها را به وسیله حواس ادراک می کند و پس از آن تاثیر می پذیرد؛ برای مثال، صورتی شهوی یا غضبی را مشاهد می کند و اثرش در قلب پدید می آید. توقف حواس از نقش برداری، به معنای توقف صور در قلب نیست؛ زیرا صورت های خیالی که در نفس جای دارند، حالات گوناگون برای انسان پدید می آورند و باطن انسان از ناحیه انتقال صور از خیالی به خیالی دیگر پیوسته در تغیر و انقلاب است.کم ترین چیزی که در قلب انسان، حضور دارد، افکار و خاطرات اوست؛ خاطرات و افکاری که ره آورد ادراکات مختلف به شمار می آیند. این خاطرات یا تازه واردند یا در گذشته وارد شده اکنون یادآوری می شوند.[37]" براساس بیان غزالی می توان چنین برداشت کرد که محل اصلی خطورات و تداعی های انسان قلب است. تداعی هایی که راه اصلی ورود به ناخودآگاه و غیب وجود انسان است. آنچه که از ناخودآگاه ساطع می شود، در قلب منعکس می شود که نادیده گرفتن آن محروم شدن از معرفتی ناب در مورد حقیقتِ خود است.

 وضعیت هایی که در آن کارکرد اصلی قلب انسان که ادراک و فهم است، مختل می شود عبارتست از اکنّه (وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ[38]ختم (خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ[39]غفلت (وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا[40]طبع (أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى  قُلُوبِهِمْ[41]انکار (فَالَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ [42]قفل (أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[43]غُلف (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْف [44]رِیب (وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ[45]رَین (کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ[46]زَیغ (فَأَمَّا الَّذینَ فی  قُلُوبِهِمْ زَیْغ [47]قساوت (ثُمَّ قَسَتْ  قُلُوبُکُم[48] ). بررسی و رمزگشایی تفصیلی از تعابیرقرآنی فوق در باب قلب، مجال دیگری می طلبد ولیکن می توان گفت که همه این وضعیت ها بیان کننده حالتی است که در آن، قلب به عنوان مرکز ادراک انسان و به عنوان آینه ای که منعکس کننده صورت های درونی و بیرونیِ خارج از محدوده زمان و مکان است، دچار زنگار و پوشیدگی[49] می شود و خاصیتِ انعکاس دهندگیِ آن مختل می شود. در چنین وضعیتی شنیدن و دیدن هم که مبتنی بر صورت های دیداری و شنیداری است رخ نمی دهد. مراد از شنیدن و دیدن فقط ادراک حسی اصوات و صورت ها نیست بلکه برقرار کردن ارتباط وجودی و قلبی با آنهاست. (وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ کَانُوا لَا یَعْقِلُونَ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ أَفَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَلَوْ کَانُوا لَا یُبْصِرُونَ[50]/ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَ[51]). هنگامی که قلب در پوشیدگی است، تعقل هم صورت نمی گیرد چون قلب کور و کر شده و نمی تواند حقایق را ببیند و بشنود (أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ  یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی  فِی الصُّدُور[52] ).    

یکی از عواملی که باعث می شود قلب دچار چنین حجاب هایی شود، نفاق (بی رویی، بی شکلی[53]، تذبذب). نفاق وضعیتی است که در آن فرد تکلیف خودش را با خودش روشن نکرده و کاملا مذبذب است (مُذَبْذَبینَ  [54]بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى  هؤُلاءِ وَ لا إِلى  هؤُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً [55]). نه مومن است و نه کفر خود را اظهار می کند، کافریست که لباس ایمان بر خود پوشانده است و حتی به اندازه کافر اصالت ندارد. هرچند که کافر هم بخاطر عدم ارتباط با قلب خود، حق را می پوشاند. (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ[56]) منافق نه تکلیف خودش با دیگران روشن است و نه دیگران تکلیف خود را با او می دانند. در ارتباط با دیگران دائم در حال مکر و فریب (خدعه) است در صورتی که ناخودآگاه در حال فریب دادن خود است (یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ[57]).چنین فردی دارای قلب بیمار است و دم به دم بر شدت این بیماری که نهایتا" موجب استحاله ادراکی و عدم فهم می شود، افزوده می گردد (فی  قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ  فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا[58]). یکی از ویژگی های منافق منفعت طلبی است، حقیقت ثابت است اما منفعت ها متنوع و متغیر، لذا منافق بر اساس تغییر منافع، رنگ عوض می کند (الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَإِنْ کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ[59]). ویژگی دیگر منافق حرکت نه براساس حق، بلکه بر اساس هواها و امیالی است که در آن غوطه ور است ونمی تواند آن ها را ببیند، مگر اینکه بتواند از آن فاصله بگیرد و در جایگاه شاهد قرار بگیرد؛ فقط در چنین حالتی است که می تواند حقیقت فریب ها و خسران های خود را ببیند[60]:

تا آب شدم، سراب دیدم خود را                                                  دریا که شدم، حباب دیدم خود را
آگاه شدم، غفلت خود را دیدم                                                   بیدار شدم، به خواب دیدم خود را منافق نمی تواند در جایگاه شاهد قرار بگیرد چرا که اساسا" موضعی  ندارد. بنابراین امیال و هواهایی که قلب منافق را دربرگرفته است، موجب نشنیدن یا تحریف و تخریب کلامِ مغایر با امیالش می شود. (وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ[61]). چنین کسی که  از امیال و از منفعت طلبی ها و به عبارتی فانتاسم خود عبور نکرده و مذبذب و نوروتیک است، چگونه می خواهد به حقیقت دست یابد ؟

حقیقت سرایی است آراسته                                           هوی و هوس گرد برخاسته

نبینی که هرجا برخاست گرد                                        نبیند نظر گرچه بیناست مرد[62]

رسیدن به فهم بدون عشق به حقیقت و تصعیدِ امیال، وهمی بیش نیست و رسیدن به چنین عشقی مستلزم فاصله گرفتن، فهمیدن و معرفت پیدا کردن به امیال و ظلمت ها و فضولات درون است[63]. در روانکاوی، فردی که خواهان روانکاوی است، وجودیست که نمی داند و نمی خواهد بداند اما هنگامی که انتقال ( عشقی که رجوع به معرفت دارد) رخ می دهد او طالب فهم حقیقت وجود خویش می شود و در چنین حالتی است که می تواند دیوهای درونش را ببیند و آن را بشناسد تا راهی برای رهایی از وهم هایش بیابد. مولانا از رهگذر چنین عشقی به چنان معارف نابی از خود و عالم هستی دست یافت. عشقی در جهت کسب معرفت و دانش ناب. عشقی که چون در قلبش جای گرفت تمام زنگارهایش را زدود و حق و حقیقت را منعکس کرد. همان عشقی که به قول مولانا به کلام در نمی آید و چشیدنی و یافتنی است. عشقی که در ساحتِ واقع است:

علت عاشق ز علتها جداست                                            عشق اصطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گر زان سرست                                   عاقبت ما را بدان سر رهبرست

      هرچه گویم عشق را شرح و بیان                                      چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست                                         لیک عشق بی‌زبان روشنترست

        چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت                                       چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

      عقل در شرحش چو خر در گل بخفت                              شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت[64]

خواجه نصیرالدین طوسى  در شرح اشارات بوعلى در مورد چنین عشقی مى گوید: "وَ النَّفْسانِىُّ هُوَ الَّذى یَکونُ مَبْدَؤُهُ مُشاکَلَةَ نَفْسِ الْعاشِقِ لِنَفْسِ الْمَعْشوقِ فِى الْجَوْهَرِ، وَ یَکونُ أَکْثَرُ اعْجابِهِ بِشَمائِلِ الْمَعْشوقِ لِانَّها آثارٌ صادِرَةٌ عَنْ  نَفْسِهِ ... وَ هُوَ یَجْعَلُ النَّفْسَ لَیِّنَةً شَیِّقَةً ذاتَ وُجْدٍ وَ رِقَّةٍ مُنْقَطِعَةً عَنِ الشَّواغِلِ الدُّنْیَوِیَّةِ" چنین عشقی مبدأش هم شکلی ذاتى عاشق و معشوق است؛ بیشترین اهتمام عاشق به روشهاى معشوق و آثارى است که از نفس وى صادر مى گردد. این عشق است که نفس را نرم و پراز اشتیاق و وجد می کند، رقّتى ایجاد مى کند که عاشق را از آلودگیهاى دنیایى منقطع می کند. محبت به سوى مشابهت و مشاکلت مى راند و قدرت آن سبب مى شود که مُحب به شکل محبوب درآید. محبت مانند رابطی است که از وجود محبوب به محب وصل می گردد و صفات محبوب را به وى منتقل می سازد[65].   

 

وهم خودشناسی

خودشناسی[66] ازلحاظ لغوی شناخت و معرفت به خود است ولی خودشناسی‌هایی که در حال حاضر در برخی مسلک‌ها و رشته‌های حوزه روان(مانند روانشناسی، روان‌پزشکی و مشاوره) باب و مد شده است درواقع نوعی دگر شناسی مجزا از خود است، چراکه بر اساس ملاک‌ها و استانداردهای مشخصی عمل می‌کنند و افراد را در جهت همرنگ کردن آن‌ها آموزش می‌دهند. هدف ظاهری چنین خودشناسی های سازگاری، پیشرفت و کنترل و تسلط بر خود و دیگران و ... هست ولی از آنجایی که چنین هدفی اساساً متعارض با ناخودآگاه فردی و موروثی[67] است در نهایت به شکل نمادین در خدمت ناخودآگاه عمل می کند، یعنی با زبان سمپتوم ولی آن طوری عمل می کند که ناخودآگاه می خواهد. به‌بیان‌دیگر "میل دیگری[68]" ملاک و اساس کار است، حال این "میل" می‌تواند میل یک فرد خاص یا فلسفه یا اجتماع خاصی باشد، دگرشناسی که همیشه به شکل کامل و عمیق صورت نمی‌گیرد و یک اثر باقیمانده یا ردپا با خود به‌جای می‌گذارد؛ همان بخشی از واقعیت وجود که به شکل‌های مختلف علوم مذکور[69]درصدد حذف آن برمی‌آیند، هرچند هیچ‌گاه موفق به حذف آن سمپتوم نخواهند شد، سائقی[70] از وجود که واقعی‌تر از واقعیت است. در چنین خودشناسی‌هایی فرد در حالت برزخ[71] بین خود و "دیگری" مواج و در عذاب است. "دیگری" که ظاهراً "دیگری" است. "دیگری" که هر چقدر هم مدرن و پیشرفته بنماید همانی است که ناخودآگاه او می خواهد، کسی که برده میل دیگری است حتی اگر در مسند ریاست بنشیند، عملی فراتر از بردگی از او رخ نمی دهد. اگر ارتباط با "دیگری" اصیل و واقعی نباشد چیزی را می‌گوید که خود از آن نمی‌داند، یعنی از ناخودآگاه خود نمی‌گوید و سوژه سخنگو نیست؛ مثل خیل عظیمی از روان‌درمانی‌ها که ظاهراً در جهت کمک و راهنمایی برآمده‌اند ولی درواقع افراد را در فرمت و مدل‌هایی، مدل‌سازی می‌کنند که بهترین مصرف‌کننده برای کالاهای کاپیتالیسم و مطیع‌ترین خدمتگزاران برای نظام اربابی[72] باشند. درمانگرانی که در چند جلسه به تشخیص و درمان می‌رسند و چیزی را که عمیقاً و به‌طور ناخودآگاه، خود به آن‌ها باور ندارند می‌خواهند به خورد درمان‌جویان بدهند، اگر درمان‌جو هر چیزی را که خارج از مدل‌های مذکور حتی به‌صورت سهوی تداعی کند، نه‌تنها نادیده گرفته می‌شود بلکه ممکن است به دلیل فعال بودن مکانیسم‌های دفاعی از طرف درمانگر و درمان‌جو حتی شدیدتر از قبل واپس زده شود، هدف اصلی آن‌ها سازگاری با محیط اطراف و آرامش است و هدف زیربنایی و ناخودآگاهشان مسخ و بی‌تفاوت کردن افراد به تخریب‌های انسانی و طبیعت است، خودشناسی‌هایی که شدیداً متأثر از سازمان‌هایی[73] هستند که می‌خواهند افراد از ناخودآگاه خود بی‌خبر باشند، ناخودآگاهی[74] که حاصل میلیون‌ها سال تجربه بشریت است و واقعیت‌هایی را در بردارد که تماماً علیه نظام اربابی و تفکر خودمدارانه است. اکثر واکنش‌ها و تعاملات انسان بر اساس جایگزینی و جانشینی ابژه‌های اصلی و اولیه است، یعنی ارتباط بشر با خود و دیگران از طریق واسطه‌هاست، برای مثال عشق و نفرت به پول ظاهراً منطقی و به خاطر خود پول است ولی اساساً مربوط به خود پول نیست یا وسواس نسبت به علم ممکن است مورد ستایش یا تقبیح قرار گیرد ولی اساساً علم به‌خودی‌خود یک جانشین و استعاره است. در خودشناسی‌های مذکور جایگزین‌ها نقش اصل را دارند و محور مداخلات آن‌ها قرار می‌گیرند، حاصل چنین خودشناسی‌هایی زندگی وهم گونه است که هیچ‌چیز آن واقعی نیست، ممکن است زیستن و بلندپروازی آن‌ها از روی ترس از مرگ و نابودی باشد و افتادگی و فروتنی آن‌ها نیز از روی قدرت‌طلبی و تسلط بر دیگران باشد، بستگی به این دارد که فرد چگونه و به چه نحوی به نمایش "دیگری" مشغول باشد. چنین فلسفه و خودشناسی درهرصورت به دنبال پوشاندن واقعیت است حال‌آنکه در ظاهر ممکن است به دیده پیشرفت و شکستن مرزهای دانش نگریسته شود. تکنولوژی، دموکراسی و روانشناسی حاصل از چنین خودشناسی‌هایی در جهت از بین بردن ارتباط واقعی بین انسان با خودش، انسان با انسان و انسان با سایر موجودات است. درواقع در این خودشناسی‌ها فرد از زبان "دیگری" برای نمایش خود استفاده می‌کند، برای مثال اگر اشتیاق ناخودآگاه فرد، جنگ برای احقاق حق باشد ولی نسبت به آن معرفت نیابد ممکن است دربند "دیگری" افتاد که او را به جنگیدن ناحق سوق دهد، یا اگر اشتیاق ناخودآگاه کسی بر هدایت و رهبری دیگران باشد بدون معرفت به آن ممکن است به دنبال "دیگری" باشد که از او یک دیکتاتور بسازد. بنابراین "دیگری" که در دام آن هستیم اگر رمزگشایی شود بهترین و نزدیک‌ترین انعکاس از ناخودآگاه ما خواهد بود. "بزرگ دیگری" که در حال حاضر بشر آن را ساخته، همان چیزی است که به‌صورت ناخودآگاه می‌خواهد، آنچه را که ما در ناخودآگاه می‌خواهیم در دل شعارهای آگاهانه و روزانه ما به‌صورت نمادین موجودند[75]، معرفت واقعی به ناخودآگاه در کیفیت و هدف آن‌ها تغییر ایجاد می‌کند. نمی‌توان با طرد، سرزنش و یا درمان "دیگری" ، از بند"دیگری" خلاص شد، "دیگری" نیاز به اصلاح و درمان ندارد بلکه نیاز به رمزگشایی است، "دیگری" مرده بسیار خطرناک‌تر و قدرتمندتر از "دیگری" زنده است[76]. در خودشناسی‌های تصویری، درمانگر می‌شنود محتوایی را که باید بشنود و درمان‌جو می‌گوید آنچه را که مجاز است در همان چهارچوب بگوید، به‌عبارت‌دیگر درمانگر و درمان‌جو باهم به‌صورت ناخودآگاه پیمان می‌بندند که نشنوند آنچه را که نباید بشنوند[77]، درواقع ژوئی سانس مشترک[78] آن‌ها بر نشنیدن است. این خودشناسی‌ها با تغییر مد و الگو تغییر می‌کنند مانند درمان‌های روان‌شناختی موج اول، موج دوم، موج سوم و... ، جدیداً هیپنوزها و دستگاه‌های مختلف هم به کمک آمدند مانند نوروفیدبک[79] و درمان‌های مجازی[80]... . گویا حق در منظر این رویکردها مدام در حال تغییر است، البته ناگفته نماند که افرادی هم که به دنبال این نوع از خودشناسی‌ها هستند، ژوئی سانس مشترک در پوشاندن خود دارند.  تأکید و ماندن در بعد خیالی و وهمی درواقع واپس زدن نمادها، قراردادها و قوانین نسل‌های گذشته بشری است. نگاه تصویری و وهمی به مقوله زمان که مورد تأکید خودشناسی‌های مذکور است می‌تواند گذشته و آینده را ظاهراً از زمان حال تمیز دهد ولی گذشته و آینده در ناخودآگاه بشر کماکان فارغ از زمان تقویمی وجود دارد. فردی که ساحت تصویر بر آن قالب است به معانی قلاب شده است که به نگاه متفاوت حتی در درون خودش تصلب دارد و تنها امر تروماتیک می‌تواند جای او را لق کند و تا زمانی که با چنین امری مواجه نشود تداعی‌های درونی به جوشش درنخواهند آمد، بنابراین خودشناسی‌هایی که خاصیت تروماتیکی نداشته باشند جای فرد را در همان ساحت خیال و وهم استوارتر خواهند ساخت[81].

معرفت واقعی، معرفت به امر نمادین در درون است که راه‌انداز آن امر واقع بوده است و جز او و خارج از او نمی‌گوید. معرفتی که با هرگونه علمی که ناشی از واقع است ارتباط می‌گیرد و با آن‌ها تناقضی ندارد و با هرگونه علم و مسلکی که دربند و تصلب تصویر است به رادیکال‌ترین شکل ممکن سر ناسازگاری دارد تا پوشالی بودن آن‌ها را افشا کند. معرفتی که فرد را از حالت برزخی، بینابین، وسواسی و حالت التقاطی خارج می‌کند و جز به اشتیاق ناخودآگاه خود، بنده هیچ"دیگری تحریف‌شده" نمی‌شود و می‌داند و آگاه هست که در درون خودش خیل عظیمی از "دیگری‌های تحریف‌شده" وجود دارند و کلام می‌کنند و از خود صدا دارند و می‌توانند خود را به شکل‌های متفاوت غالب کنند. برخلاف خودشناسی‌های تصویری که درمانگر و درمان‌جو محقق بر خود[82] نیستند و هر دو ابژه مطالعه یک "دیگری تحریف‌شده" هستند، طالب معرفت واقعی به همراه راهنما که خود به پایان تحقیق در مورد خودش رسیده است، به تحقیق در مورد خودش می‌پردازد؛ در این تحقیق "دیگری" هم بعنوان جزیی از خود، جدیت دارد و رمزگشایی می شود.

بحث و نتیجه گیری

وهم در قدیم با هدف اشاره به منبع ترس استفاده شده و واهمه به معنای ترس و هراس است. وهم ادراک بدون وجود زبان و نماد و مشترک بین انسان (حیوان ناطق) و حیوان است. تاریخچه ی انسان به بشر به عنوان حیوان انسان نما بر می گردد و وهم یکی از قدرتمندترین و قدیمی ترین قوای ادراکی انسان محسوب می شود. انسان سعی می کند با استمداد از استعداد "گذرکردن" که به مدد زبان فراهم شده است، وهمِ محض را به ابزاری در خدمت گسترش فرهنگ و تمدن قرار دهد. در "گذار" لازم است تاریخ به رسمیت شمرده شود چون این گذار خود حاصل تاریخ است و باید به یادآورده شود، باید وهمِ تاریخی فهم شود تا بتواند در اختیار تمدن قرار گیرد. مرکز اصلی فهم در انسان براساس آیات قرآن قلب است و شرط اساسی برای فهم، قلب سلیم است. و قلبی که مریض است به جای فهم، موجب وهم می شود. حالتی که در آن، قلب به عنوان مرکز ادراک انسان و به عنوان آینه ای که منعکس کننده صورت های درونی و بیرونیِ خارج از محدوده زمان و مکان است، دچار زنگار و پوشیدگی می شود،  شنیدن و دیدن هم که مبتنی بر صورت های دیداری و شنیداری است رخ نمی دهد. مراد از شنیدن و دیدن فقط ادراک حسی اصوات و صورت ها نیست بلکه برقرار کردن ارتباط وجودی و قلبی با آنهاست.رسیدن به فهم بدون زدودن زنگارهای قلب و عشق به حقیقت و تصعیدِ امیال، وهمی بیش نیست و رسیدن به چنین عشقی مستلزم فاصله گرفتن، فهمیدن و معرفت پیدا کردن به امیال و ظلمت ها و فضولات درون است. خودشناسی های مدرن بر خلاف ادعای خود نه تنها باعث معرفت به نفس نمی شوند بلکه به صورت خیالی و تصویری این وهم را در فرد ایجاد می کنند که دچار تحول و انقلاب شخصیتی شده اند که اگر چنین چیزی رخ دهد به درازا نخواهد کشید که یا برخواهند گشت یا نیاز به یک تحول و تغییر خیالی دیگر خواهند داشت. فرق اساسی خودشناسی های مدرن با معرفت به نفس به معنی دقیق کلمه در این است که در این خودشناسی ها فرد به همراه درمانگران خود ابژه میل "دیگری" هستند و نسبت به آن معرفت ندارند، آنها دیگری را جدا از خود دانسته و وهم این را دارند که خود عامل به عمل خود هستند حال آنکه سوژگی در چنین حالتی همیشه در غیبت است و خود را به شکل سمپتوم نشان می دهد.

منابع

- انجمن فرویدی(1398). مبانی آموزش داده‌شده در کلاس‌های آشنایی با فروید و لکان، ، دوره چهل یکم و چهل دوم.

- جان کلمن(1393). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال. چاپ1393.

- جعفری، محمد تقی. شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی، انتشارات موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1386.

- حبیب زاده مهدی (1397). مترجم کتاب کودکی را می‌زنند، مجموعه مقالات زیگموند فروید.

- شریعت تربقانی، انوشه. (1397). عقله المستوفز شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی. موسسه انتشاراتی لاهوت: تهران.

-فروید زیگموند (۱۹۳۳). سخنرانی‌های آشنایی با روانکاوی، سخنرانی ۳۴ توضیحات، کاربردها و راهکارها، {این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی، خدیجه فدائی، پرویز دباغی و فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۴/۲/۳- ۸۴/۲/۱۰- ۸۴/۲/۲۴- ۸۴/۲/۳۱ و ۸۴/۳/۷ کلاس‌های عرصه فرویدی مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است}. سایت انجمن فرویدی

-فروید، زیگموند(1910). مقاله روانکاوی وحشی ترجمه لیلی افتحی و تصحیح به‌وسیله دکتر میترا کدیور. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.

-کدیور، میترا(1396). مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم. نشر اطلاعات.

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی

- مصباح یزدی، محمد تقی (۱۳۷) ، شرح جلد هشتم اسفار اربعه، ج۱، ص۲۶۹، قم، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی

- نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی: http://kelamekalam.blog.ir/

- ضرغامی، محمدحسین؛ نوده یی، داود؛ ربیعی، مهدی(1398). عدلِ سمپتوم: http://kelamekalam.blog.ir/

-نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). نسیانِ انسان: http://kelamekalam.blog.ir/

-ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین (1398). نشانِ علم و عالم: http://kelamekalam.blog.ir/

-Freud Sigmund (1925).  “Negatiom,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

- Freud, Sigmund(1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.

-Freud, Sigmund. (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.

-Freud, Sigmund. (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.

-Lacan, Jacques. .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

-Lacan, Jacques.)1962–1963(, Tenth Seminar, "L'angoisse,"

-Lacan, Jacques.(2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.

- Lacan, Jacques.(1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.

From the illusion of knowledge to the knowledge of illusion

Abstract

The purpose of this study was to investigate and analyze the issue of "illusion of knowledge" and "knowledge of illusion". Morphophonemics and conceptual association analytical-critical approach were used to study different facets of “illusion of knowledge”, “illusion of self-knowledge” and the veils of knowledge in human and emphasis on the following questions: illusion and knowledge (certainty) What they are referring to? What is the role of language in illusion and knowledge? What is the role of the heart to getting the knowledge? How can sheer the veils to capture the real knowledge? How do work modern self-awareness methods? What is their relationship with illusion construction and what are their differences with self-knowledge?

Key words: illusion of knowledge, knowledge of illusion, self-knowledge,self-awareness

 

 

[1]. این مرقومه وام‌دار عشق و اشتیاق زائدالوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است. مسولیت بخش اول مقاله (ترمای وهم) با دکتر محمد حسین ضرغامی، بخش دوم (حجاب های فهم) با دکتر داود نوده ئی و بخش سوم (وهم خودشناسی) با دکتر مهدی ربیعی می باشد.

[2] . لغت نامه ی دهخدا به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis.ir

[3] . مقاله ی نسیانِ انسان از نویسندگان این پژوهش به نقل از وب سایت: http://kelamekalam.blog.ir

[4] . به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis.ir

[5] . از این رو بسیاری از امور عقلی مانند قوانین ریاضیاتی یا حتی جملات که فاقد ما به ازای بیرونی است باید متوهمانه قلمداد شوند. روانپزشکی و روانشناسی در زمان حاضر بدون پرداختن به ریشه ها و متاثر از فرهنگ فست فودی سرمایه داری با هدف سودآوری، با لفاظی، معیارهای فوری برای تشخیص و درمان ارائه  می دهند تا بستر مناسب نظم موهوم را برای ارباب مهیا سازند. کلمه ی "روانپزشکی" گویای ماهیت آن است، علمی که روان (نفس) را به جسم تقلیل  می دهد و بر اساس آن نسخه  می پیچد حال آنکه از فهم روان درمانده است.

[6] . رجوع شود به مقاله ی نسیانِ انسان از نویسندگان این پژوهش در وب سایت: http://kelamekalam.blog.ir

[7]. بین real و reality تفاوت وجود دارد یعنی دو مقوله متفاوت اند (کدیور، 1394)

[8] . لکان به نقل از کدیور 1394

[9] . برداشت از روانکاوی لکانی

[10]. جهان انسان شد و انسان جهانی          ازین پاکیزه تر نبود بیانی

[11] . ابن عربی به نقل از شریعت تربقانی

[12] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور

[13] . برگرفته از https://dictionary.abadis.ir

[14] . رجوع شود به مقاله ی نشان علم و عالم نویسندگان به آدرس اینترنتی: www.kelamekalam.blog.ir

[15] . https://dictionary.abadis.ir

[16] . رجوع شود به مقاله ی نسیانِ انسان نویسندگان به آدرس:

[17] . علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه ی قُتِلَ الخْرَّصونَ الَّذِینَ هُمْ فى غَمْرَةٍ ساهُونَ یَسئَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ

[18] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور

[19] . رجوع شود به مقاله ی نسیانِ انسان نویسندگان به آدرس: www.kelamekalam.blog.ir

[20] . علامه جعفری1386

[21] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور

[22] . محمد تقی مصباح یزدی، 75

[23]  با ژیژک در سینما: دومی‌ها (1966) ؛ مردی در رویا گم شد برگرفته از وب سایت: apparat.com

 

[25] به نقل از مجموعه  آثاراستاد شهیدمطهرى، ج 4، ص: 520

[26] به نقل از استاد و دروس (ادبیات، هنر، نقد)، استاد علی صفایی ؛ ص58

[27] انسان حیوان ناطق است.

[28] برگرفته از دیدگاه نوام چامسکی درباره فطری بودن ساختار زبان

[29] به نقل از کتاب فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی

[30] برای توضیحات بیشتر به مقاله نشانِ علم و عالم مراجعه شود.

[31] عطار نیشابوری

[32] صافات، آیه 84

[33] حج، آیه 53

[34] به نقل از کتاب کیمیای سعادت غزالی، ص 21

[35] در ادبیات فارسی و در بیان عرفا از آن به دل تعبیر شده است.

[36]شعرا، آیه 88و 89

[37] به نقل از کتاب ترجمه و شرح بخش نخست مبدا و معاد صدرالمتالهین شیرازی، محمد ذبیحی ص 383

[38] اسراء، آیه 46/ انعام، آیه 25

[39] بقره، آیه 7

[40] کهف، آیه 28

[41] نحل، آیه 108

[42] نحل، آیه 22

[43]محمد، آیه 24

[44] بقره، آیه 88

[45] توبه، آیه 45

[46] مطففین، آیه14

[47] آل عمران، آیه 7

[48] بقره، آیه 74

[49] در رفع حجب کوش نه در جمع کتب (ابوسعید ابالخیر)

[50] یونس، آیه 42و 43

[51] اعراف،آیه 179

[52] حج، آیه 46

[53] به نقل از کتاب مسئولیت و سازندگی استاد علی صفایی، ص 225

[54] مذبذب اسم مفعول از ماده ذبذب است و در اصل به معنى صداى مخصوصى که به هنگام حرکت دادن یک شی ء آویزان بر اثر برخورد با امواج هوا بگوش میرسد و سپس به اشیاء متحرک و اشخاص سرگردان و متحیر و فاقد برنامه مذبذب گفته شده است  ( به نقل از تفسیر نمونه،ج 4، ص178).

[55] نساء، آیه 143

[56] بقره، آیه 8

[57] بقره، آیه 9

[58] بقره، آیه 10

[59] نسا، آیه 141

[60] برای مطالعه بیشتر به مقاله نسیان انسان از همین نویسندگان مراجعه شود.

[61] محمد، آیه 16

[62] بوستان سعدی

[63] برای مطالعه بیشتر به مقاله عدل سمپتوم و نسیان انسان از همین نویسندگان مراجعه شود.

[64] مثنوی معنوی مولانا

[65] مجموعه آثاراستادشهیدمطهرى، ج 16، ص: 264

[66] . خودشناسی:{ خوَدْ / خُدْ ش ِ } (حامص مرکب ) اطلاع بر خود. شناخت خود. عارف به نفس خود (لغت‌نامه دهخدا)

[67] . ارجاع به مقاله ناخودآگاه مورثی(L’Inconscient Héréditaire) دکتر میترا کدیورhttps://freudianassociation.org

[68] . اصطلاح دیگری و بزرگ دیگری برگرفته از متون هگل، روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[69] . مانند روانشناسی، روان‌پزشکی و مشاوره

[70] . اصطلاح سائق  برگرفته از متون روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[71] . اشاره به افراد نورتیک و مذبذب که در بین خود و دیگری قرار می‌گیرند و نمی‌توانند از این حالت سمپتماتیک خلاص شوند

[72] . اشاره به گفتار اربابی در روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[73] . مانند سازمان‌های تاویستوکی و فراماسونری، برای اطلاعات بیشتر به مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی رجوع شود

[74] . اشاره به ناخودآگاه موروثی بر اساس روانکاوی فروید- لکان و مقاله ناخودآگاه موروثی دکتر میترا کدیور

[75] . برای مطالعه بیشتر به مقاله عدلِ سمپتوم از همین نویسندگان رجوع شود

[76] . پدر مرده از پدر زنده قدرتمندتر است(زیگموند فروید)

[77] . شک دارم به ترانه که زندانی و زندانبان هم‌زمان زمزمه می‌کنند( حسین پناهی)

[78] . اصطلاح و فهم ژوئ سانس مشترک برگرفته از روانکاوی فروید-لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[79] . Neurofeedback

[81] . برگرفته و استنباط از ارتباط بین سه ساحت خیال، نمادین و واقع در روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور

[82] . برای مطالعه بیشتر به مقاله نشانِ علم و عالم از همین نویسندگان رجوع شود

  • ۹۸/۱۱/۲۷
  • محمد حسین ضرغامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی