جرح کلام

  • ۰
  • ۰

گردآب گرانسنگ های ابدی: عدم قطعیت، قطعیت و زبان

دکتر محمد حسین ضرغامی*

چکیده: انسان در زندگی روزمره بیشتر از هر روش شناختی، به استقرا متکی است و گزاره های خود را از تعمیم تجربه های دم دستی اش خلق می کند گزاه هایی که چشمان زندگی وی است. چنین شناختی مبتنی بر شرطی شدن است، کمترین انرژی روانی را صرف می نماید و در بشریت ریشه دارد. در این نوشته نویسنده از روش تداعی معانی بهره گرفته است تا نقشی که قوهای سیاه در شکست باورمندی سمبلیک انسان دارند را به ساحت سمبلیک وارد نماید.

 قوی سیاه[1] به رویدادی اشاره  می کند که تصور  می شود امکان اتفاق آن وجود ندارد. مثال  معروف در محدودیت استقرا به عنوان یکی از راه های شناخت که اتفاقا پایه ی بسیاری از علوم است، مثال پیدا شدن قوی سیاه است، پیدا شدن قویی که برخلاف تمام قوهای قبلی سیاه بود[2]. انسان ها محرک ها را از محیط  می گیرند و تبدیل  می کنند به دانش به عبارتی از محیط، دانش کشف  می کنند. این همان استعداد انسان در ایجاد روش علمی، فلسفه ورزی در طبیعت وجود و ارائه ی الگوهای پیچیده ی ریاضی برای ذهن، زندگی و عالم است. اما این استعداد با شکاف ها و اشکالات بنیادین روبرو بوده هست و خواهد بود. پزشکان قبلا داروهایی را تجویز  می کردند که به تجویز آنها خیلی مطئمن بودند ولی اکنون پزشک در یک حوزه ی کوچک نیز صاحب نظری قطعی نیست؛ در حوزه ی سرمایه گذاری تغییرات شگرفی اتفاق افتاده است؛ در حوزه ی ارتباطات، ارزش ها به شدت دچار تغییر شده و فاقد اطمینان سابق است. مختصات آینده مختصات گذشته نیست، ماهیتی متفاوت دارد؛ الزامی ندارد که آینده فرزند گذشته با اکتساب مشخصات ژنتیکی والدینش باشد. در حال حاضر ادعاهای قدیمی در هر کدام از حوزه های برشمرده، مضحک و احمقانه به نظر  می رسد و اطمینان به آنها خیلی احمقانه تر. گرفتاری اصلی این است که هر چیز پذیرفته شده خارج از الگو و پارادایم های فرد یا جامعه برای آنها غیرقابل دیدن است به عبارتی این نظریه است که مشاهده را  می سازد[3]. وقتی در نظریه چیزی به اسم ویروس وجود ندارد، انتقال ویروس هم غیر قابل فهم است. فقدان اطلاعات مهم و حیاتی به ناتوانی در دیدن منجر  می شود. مثال جالبی وجود دازد که این مطلب را روشن تر می سازد. بومیان آمریکا ناتوان از دیدن کشتی کریستف کلمب بودند، چون در ایده های آنها کشتی وجود نداشته است به عبارتی زبان آنها زبان در معنای langue نه parole- فاقد sign کشتی بود و شِمن قبیله از روی تغییرات موج دریا کم کم چشمانش به دیدن کشتی باز شد و سایر بومیان با زبان شِمن به وجود آن پی بردند و کشتی وارد زبان شد.

بنابراین اتفاقات انسان را غافلگیر  می کند نه به خاطر تصادفی بودن اتفاق، بلکه به دلیل محدود بودن چشم انداز وی. در صورتی که این موضوع (ان شا الله) فهم شود  می تواند به تغییر و گسترش چشم انداز سیاست و برنامه منجر شود. وقتی همه ی تصورات از قو، قوی سفید است و سفیدی از قو جدا نشدنی است وجود قوی سیاه مانند "کلمه ای اضافه در جمله  می ماند[4]" که کاملا معنای جمله را به هم  می ریزد و به تلاش مضاعف برای حذف کلمه از سوی باورمندان به قعطیت جمله منجر می شود، تلاشی خنده دار و بی ثمر و این نظام سمبلیک کهنه و فرسوده است که [5]در نهایت از هم  می پاشد و جمله را تمام و کمال  می پذیرد و تصور  می کند جمله متعلق به وی است و خودش را صاحب آن  می داند و بر مجدد بر قطعیت جمله ی جدید اصرار  می ورزد. به خاطر وجود همین قوی سیاه اندیشه ای از بنیان فرو  می ریزد، ثروتی در بازار سهام از دست  می رود، عقیده ی مذهبی در هم پاشد، افراد خانواده دشمن های خونی  می شوند، فهمی توهم  می شود و توهمی فهم[6]. اما اثر قوی سیاه بر همه یکسان نیست و تعداد آنها تا زمانی که زبان هست، یعنی تا زمانی که انسان هست، بی نهایت است و ندیدن آنها در یک محدوده ی زمانی به معنای نبودن آنها نیست. اثرگذاری قوی سیاه وابسته به باورمندی آنها، میزان اطلاعات و گستره ی چشم انداز دارد. مثلا اگر فرد تمام زندگی اش را به یک چیز که از آن مطمئن و آگاه است اختصاص دهد و به آن اصرار بورزد، باید بداند که این اطمینان ناشی از اطلاعات وی است ولی آیا اطلاعات دیگری موجود نیست که متفاوت با اطلاعات فرد باشد؟ بی شک موجود است. حداقل اطلاعات اضافه، سبب تغییرات شگرفی  می شود که آگاهی از آن مانع ظهور قوی سیاه در یک موقعیت  می شود. قوی سیاه در کالبد اندیشه ی اجتماعی نیز به وفور یافت می شود. به عنوان مثال کشف کوپرنیک، داروین و فروید بسیاری از اندیشه های قبل از خود را مخدوش کرد، خط انداخت و زندگی اجتماعی را دچار تغییر کرد. کشف کوپرنیک اتوریته ی انجیل و کلیسا را زیر سوال برد ولی برای حرکت جامعه ی اروپا کمک کننده بود و کشف فروید آنقدر باورمندی را دچار تزلزل کرد که هنوز هم "آثار فروید به زبان خود فروید[7]" به سمبلیک اجتماع وارد نشده و عمدتا آنچه تحت عنوان روانکاوی است روانکاوی تحریف شده است، روانکاوی است در خدمت صاحبان قدرت، ثروت و خواب کننده های جهانی، روانکاوی تقلیل یافته به روانشناسی[8].

عادات فکری غلط انسان در حال حاضر نیز ترمیم نشده است به عنوان مثال آیا آینده مثل گذشته است که همه ی تصمیمات بر اساس گذشته باشد. فرهنگ دیکتاتوری اصرار بر تثبیت شرایطی دارد که خودش آن را به باور مردم خورانده است اما به زودی بر فراز چنین تفکر دیکتاتور مآبانه ای قوهای سیاه ظاهر خواهند شد. این موضوع به معنای گسست کامل بین گذشته و آینده نیست. رابط بین گذشته و آینده را حال تشکیل  می دهد نه یک رابطه ی خطی، بلکه یک رابطه ی کاملا پیچیده ی غیر خطی احتمالی از منظر زبان که در اینجا قصد پرداختن به آن را ندارم. فاکتورهای ناشناخته ی بسیاری وجود دارد که پیوند بین گذشته و آینده را تحت تاثیر قرار  می دهند فاکتورهایی که در تحقیق به آنها متغیرهای مزاحم  می گویند و من آنها را شکاف  می نامم؛ شکاف هایی که در ساحت زبان، هرگز تمام شدنی و پر شدنی نیستند. بنابراین هر لحظه و هر دم نیاز است که داده ها تغییر یابند و دانش جدید تولید کنند. سر راست ترین الگو، صرفا برای بیان منظورم در مورد آینده مدل شبکه ی بیزی است که داده های جهان سمبلیک پیشین در بردارنده ی کلافی از متغیرهای بسیار، باید در داده های حال، ضرب شود تا تصویری تار از آینده ترسیم نماید و چون حال در هر لحظه، گذشته  می شود، این مدل یک مدل پویا خواهد بود، چیزی که مدل قادر به وارد کردن آن نیست، امر واقع یا قوهای سیاه اند، امری که به تاری تصویر آینده  می انجامد ولی با این وجود تصویری از آینده فراهم  می شود.

برای گوسفندانی که در مزرعه ی یک کشاورز هر روز تحت حمایت وی  می باشند و شرطی محیط اند فرداها همان روز قبل است اما اگر فردا روز عید قربان باشد چه؟ حامی دیروز قصاب فردا خواهد بود. بنابراین آینده کاملا متکی بر گذشته؛ مخصوصا مبتنی بر داده های تک بعدی یک پدیده،  می تواند نتایج بسیار وخیمی داشته باشد. دیگر خطای انتظار[9] خطای تایید است به بیان ساده یعنی، پیدا کردن شواهد برای اثبات نتایج گذشته. سیستم روانی انسان تمایل دارد، شواهد موجود در رد باورهای پیشین را نادیده بگیرد چون از قبل در مورد آینده تصمیم گرفته است. بنابراین تلاشش را انجام  می دهد تا اهمیت آنها را نادیده بگیرد و آنها را زیر سوال ببرد. برای نمونه اگر با مواردی مانند "تغییرات آب و هوایی یک توطئه است" یا "کرونا یک حمله یتروریستی است" و امثال آن در حوزه ی شخصی و اجتماعی روبرو شود و بعد به عنوان مثال، مستندی ببینید که معتقد به دست ساز بودن کرونا است، بنابراین در جستجو به دنبال چیزی  می گردد که این مستند را زیر سوال ببرد چیزی که ساختار ذهنش را عوض نکند. تغییر "موضع ذهنی" گران ترین تغییر پیش روی انسان ها است صلبی است که در تعداد کمی شکسته می شود. "خطای انتظار" به شایستگی نشانگر مدلول خود اند انتظار از آینده بر اساس گذشته.  

در طول فرآیند تکامل مغز انسان دست به طبقه بندی اطلاعات زده است تا بقا داشته باشد، مثلا برای دفاع از خود طبقه بندی محیط ضروری بوده است. اما چنین طبقه بندی هایی در محیط بسیار پیچیده ی کنونی افتضاح اند، و نیازمند تغییر موضع ذهنی می باشند. خطای روایت[10] یکی از خطاهای مربوط به دسته بندی است که انسان در زمان توضیح یک وضعیت به آن دچار  می شود یعنی تولید روایت خطی برای توضیح یک وضعیت. اطلاعاتی که سیستم روانی ما دریافت  می کند بیشتر از آن چیزی است که بتوانیم همه ی آنها را روایت کنیم؛ از این رو مغز به دسته بندی اطلاعات  می پردازد و اولویت بندی کرده و مهمترین اطلاعات را برای توضیح وضعیت ارائه  می دهد. به عنوان مثال یک شخص  می تواند اولین فردی که بعد از بیدار شدن از خواب دیده است را به یاد آورد اما یاد آوری تمام افرادی که در طول روز در مترو و خیابان و غیره دیده غیر ممکن است یعنی با این که آنها از سیستم حسی وی گذشته و جزء تجربه اش محسوب  می شوند اما به هر دلیلی به خاطر آورده نمی شوند. به عبارتی هر روز بیت های اطلاعاتی بسیار بسیار زیادی از تجربه گم  می شوند. با این که هر دو نوع اطلاعات یعنی اطلاعات به یاد آورده شده و به یاد آورده نشده هر دو ورودی مغز اند ولی مغز دست به انتخاب زده است، انتخابی نا آگاهانه در روش. با این وجود یادآوری شده ها در قالب یک روایت منسجم عرضه  می شوند یعنی در قالب داستانی یکپارچه از تمام وقایع روز، داستانی با خط سیری به ظاهر منطقی و تصویری ثابت. مثلا وقتی فرد در باره ی زندگی کنونی اش توضیح  می دهد، وقایع خاصی را برجسته  می کند تا نشان دهد که موقعیت فعلی اش حاصل یک سری رخدادها است و این رخدادها همان روایت وی  می باشند. بهترین نمونه ی روایت که هر روز با آن سر و کار داریم یک فیلم، رمان یا یک مصاحبه است. روایت به لحاظ روابط علی و معلولی خود بسنده است و همه تبیین ها را در خود دارد. مثلا فردی  می گوید من عاشق شنیدن داستانم چون پدرم در روستا وقتی  می خواستیم بخوابیم، در شب های سرد زمستان برایمان داستان تعریف می کرد، در اینجا علت "عاشق شنیدن داستان" در روایت مشخص شده است.  اما ساختن این روایت ها راه خوبی برای شناختن جهان نیست چون روایت صرفا با یادآوری اطلاعات بسیار ناچیز گذشته و برجسته ساختن "پاره ای از توضیحات" ساخته  می شود. یک داده ی خیلی کوچک جا افتاده،  می تواند اثر زیادی بر جریان روایت بگذارد و یک روایت تازه بسازد چیزی شبیه "اثر پروانه ای[11]". رابطه ی علت و معلولی یک رابطه ی بسیارعمیقی است که بخش آگاه سیستم روانی انسان فاقد قدرت تبیین آن است چون به صورت استدلالی (تاکید  می شود به صورت استدلالی) راهی برای برگشت قدم به قدم به گذشته ندارد و از این رو برای توضیح برآیند نهایی، انسان در دسترس ترین ها را انتخاب  می کند یا حتی آنها را  می سازد. در چنین حالتی، داده های مقیاس ناپذیر و مقیاس پذیر بسیاری گم شده است. علاوه بر این داده های مقیاس پذیر و مقیاس ناپذیر خود مشکل را چندین برابر می کند. به عنوان مثال با داشتن توزیع قد جامعه  می توان میانگین آن را بدست آورد اما در مورد سازه های روانشناختی چگونه ممکن است بتوانیم همین حداقل اطلاعات، یعنی میانگین را بدست آوریم. یعنی در اینجا ساختار سازه ی روانی در زبان،  شبیه یک ساختار کوانتومی است که عدم قعطیت یا احتمال، ذاتی آن است نه ناشی از جهل انسان. کسی که با سازه ی روانی مانند قد رفتار  می کند در گمراهی سختی است که هدفش پر کردن شکاف های فهمش  می باشد نه پذیرش و باور این شکاف ها.

با این وجود، انسان ها برای مراقبت از خودشان به مدیریت ریسک دست  می زنند مثلا بسیاری از بیمه ها مصداقی از همین مدیریت ریسک است و حتی دولت ها این مدیریت را در بسیاری زمان ها اجباری  می کنند. بیمه یعنی کاهش عواقب متصور از نتایج اتفاقات. از این رو، انسان دست به اندازه گیری ریسک  می زند تا خطر احتمالی را تخمین بزند. در چنین شرایطی یکی از خطاهای انسان که از بقایای خود مرکز پنداری نوزادی وی نشات  می گیرد، بیش برآورد کردن و وزن بالا دادن به آگاه خودش در مدیریت ریسک است. انسان باید به جای این که ریسک را به یک بازی از قبل تعیین شده با قوانین مشخص و ثابت کاهش دهد، بهتر است به اصالت کلمه ی ریسک باور داشته باشد. ریسک یعنی خطر یعنی جایی که آگاهی دچار است.  می توان قبل بازی برنامه و قراردادی برای آن در نظر گرفت اما تقلیل ریسک به بازی خود یک ریسک است. بزرگترین تهدید علیه "برنامه" چیزی است که در آگاه انسان ها جای نمی گیرد و جای آن در تصویر و زبان شکاف است. این یک اشتباه محض است که تصور شود انسان به ریسک ها تسلط دارد چنین تسلطی مانند مصرف قرص خواب آور با دوز بالا است. شایسته تر آن است که انسان جهل خود در چنین مواقعی را بپذیرد. "دانش قدرت است" اما در اینجا برای یک انسان یا  اجتماع انسان ها، دانشی که قدرت است بخش بسیار کوچکی از آن به گستره ی زبان وارد شده است و همیشه باقیمانده ی بزرگی در خارج از گستره ی زبانی اش خواهد ماند همان که عدم قطعیت را قطعی  می سازد و قطعیت را به عدم قطعیت بدل  می کند. تکیه بر دانشی که در گستره ی آگاهی است مانند ریختن علف بر روی شکاف های یک دره ی عمیق است؛ یک اطمینان باد کرده که با سر سوزنی در هم  می شکند یک حباب اطمینان، خوارکی است برای پدیدار شدن قوی سیاه.

 اگر بتوان محدوده ی ندانسته ها را مشخص کرد  می توان دامنه ی ریسک را کاهش داد. دانستن حوزه ی نادانسته ها به ارزیابی مطلوب تری منجر  می شود تا یقین به دانسته ها و چسبیدن به آنها. برای نیافتادن در دام اطمینان شناخت باید ابزارها و محدودیت های آن را شناخت تا ریسک تصمیم گیری های بد، کم دامنه تر شوند. مثلا آگاهی به تعصبات شناختی سبب  می شود که فرد وقتی جستجویی را انجام  می دهد به دنبال تایید تعصباتش نباشد و حوزه ی وسیع تری را ببینید، حوزه ی فرصت ها و تهدیدهای خفته را. چنین فردی از ارائه ی روایت های ساده برای توضیح یک پدیده اجتناب  می کند و برای دستیابی به تصویری منطبق تر بر واقع شک و عدم قطعیت را ارج  می نهد. دانستن محدودیت ها، حوزه امید واهی را کاهش  می دهد و رفتار واقعی تری بروز  می کند. ظرفیت محدود ما در فهم پیچیدگی های امر واقع را نمی توان کاری کرد، استیصالی است که سر هر مستکبری را خم  می کند. کاری که  می توان کرد این است که آسیب های ناآگاهی و غفلت را سبک کرد. انسان اصرار دارد آینده را پیش بینی کند اما در این حوزه بسیار جاهل و عقیم است و با تاکید بیش از اندازه به دانسته هایش از پذیرش "اختگی" خود فرار  می کند، به روش هایی که به نظرش منطقی  می آیند زیادی اتکا  می کند، نادانسته هایش را خیلی دست کم  می گیرد، از تعریف اتفاقات تصادفی سر باز  می زند و این ناتوانی را نادیده  می گیرد، رفتارهای نمایشی از خود بروز  می دهد و به اعتباریات  می چسبد و با تصاویر پوسیده و بالا رفتن از چارت های سازمانی دلخوش است. قوهای سیاه باگ های تصمیم گیری اند که بربلندای دریاچه ی خیال شیرجه  می روند و خیال را اشفته و خواب را پریشان کرده اند. مثال های تاریخی که  می توان از چنین قوهایی در حوزه ی تجربیات اجتماعی مطرح کرد عبارتند از جنگ جهانی اول، فروپاشی شوری، ظهور وب، حمله ی یازدهم سپتامبر، طاعون، کامیپوترهای شخصی، ظهور داعش، سقوط بازار سهام، تغییر در باورهای دینی، کرونا و غیره و در حوزه ی تجربه ی شخصی هزاران مثال که نزد خواننده است.

کلاغهای سفید در راه اند.

30 فروردین 1399

 

* هیات علمی مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده‏ سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله، تهران، ایران. Zar100@gmail.com

[1] . برگرفته از کتاب قوی سیاه: اندیشه‌ورزی پیرامون ریسک  نسیم طالب.

[2]. برای مطالعه‏یبیشتر به کتب فلسفه علم رجوع شود.

[3]. اشاره به سخن البرت انیشتین برگرفته از کتاب جزء و کل‏هایزنبرگ

[4] . برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس https://freudianassociation.org/

[5] . برگرفته از مقاله‏یاز وهم فهم تا فهم وهم ربیعی، نوده ئی و ضرغامی به ادرس http://kelamekalam.blog.ir

[6] . مقاله‏ی از وهم فهم تا فهم وهم ربیعی، نوده ئی و ضرغامی به آدرس: http://kelamekalam.blog.ir/

[7] . در ایران همت آموزش‏های انجمن فرویدی بر انتقال دانش فرویدی از زبان خود فروید است. جمله‏ی مذکور برگرفته از سخنرانی‏های خانم دکتر میترا کدیور است.

[8] . مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی ربیعی، ضرغامی و نوده ئی به آدرس: http://kelamekalam.blog.ir/

[9] . expectation error

[10] . narrative error

[11]. Butterfly effect

  • ۹۹/۰۱/۳۰
  • محمد حسین ضرغامی

نظرات (۳)

سلام

چه وبلاگ قشنگ و کاربر پسندی دارید :)

از وبلاگ منم بازدید کنید :)

ممنون

  • حسین درجزینی
  • به شدت متنِ دقیق و درستی بود،جامعه ی ایرانی در حال حاضر واقعا نیازمندِ همچین نقدها و تحلیل هاییه

    وقتی در نظریه چیزی به اسم ویروس وجود ندارد، انتقال ویروس هم غیر قابل فهم است. فقدان اطلاعات مهم و حیاتی به ناتوانی در دیدن منجر می شود. مثال جالبی وجود دازد که این مطلب را روشن تر می سازد. بومیان آمریکا ناتوان از دیدن کشتی کریستف کلمب بودند، چون در ایده های آنها کشتی وجود نداشته است به عبارتی زبان آنها –زبان در معنای langue نه parole- فاقد sign کشتی بود و شِمن قبیله از روی تغییرات موج دریا کم کم چشمانش به دیدن کشتی باز شد و سایر بومیان با زبان شِمن به وجود آن پی بردند و کشتی وارد زبان شد.

     

     

    حاجی چی میزنی ؟

    توصیه میکنم به یک روانپزشک حاذق مراجعه کنی با روش فست فودی بهت آنتی سایکوتیکی چیزی بده سریع ازین وضعیت مضحک خلاص بشی ، شاید توهم و هذیون ت کنترل بشه بتونی در هنر ( نه علوم عقلی ) یه چیزی بشی.

    نه که بقول دکتر مردیها مثه فیلسوفان آلمانی و فرانسوی دیوونه بشی و خودکشی کنی 

     

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی