جرح کلام

  • ۰
  • ۰

انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی 

دکتر داود نوده ئی*، دکتر محمدحسین ضرغامی**، دکتر مهدی ربیعی***

* مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

***گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

چکیده

مقاله حاضر یک مطالعه  ی مقدماتی است که باهدف تبیین و تصریح انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی انجام‌شده است، روش تحقیق حاضر از نوع مروریروایتی(narrative review) با یک رویکرد تحلیلی-انتقادی در حوزه روانشناسی و روانکاوی است. در این تحقیق، انحراف روانشناسی در حوزه  های هستی  شناسی، معرفت‌شناسی، روش  شناسی و کارکرد فردی و اجتماعی آن بررسی و تفاوت آن با روانکاوی تصریح و تحریف  های صورت گرفته در روانکاوی مشخص و تمیز داده‌شده است. این مقاله از سه بخش[1] نسبتـاً متمایز، تشکیل‌شده است. در بخش اول به هستی  شناسی و معرفت  شناسی نفس و روان پرداخته شد، سپس انحراف صورت گرفته در پژوهش  های روان‌شناختی در مقایسه با تحقیق در حوزه  ی روان مطرح شد و در بخش نهایی، انحراف روانشناسی از خاستگاه لغوی خود و تمایز آن از روانکاوی و تحریفات صورت گرفته در روانکاوی تصریح شد. نتایج این تحقیق روایت از آن دارد که "روانشناسی" از ریشه‌های خود جدا و از مسیر حقیقت‌یابی در حوزه روان خارج‌شده است و ازآنجایی‌که "روانکاوی" این ریشه‌ها را یادآوری و پیگیری می  کند، به‌صورت خودآگاه و ناخودآگاه با مقاومت روبرو می  شود که یکی از پیامدها و تبعات آن، تحریف روانکاوی است[2].

کلیدواژه‌ها: هستی  شناسی، معرفت‌شناسی، روش  شناسی، روانشناسی، روانکاوی، تحریف، انحراف.

بخش اول

همه گرفتاری‌های انسان ازآنجاست که برای خودش وجودی مستقل قائل است و نمی‌خواهد از هستی وهمی خود دست بشوید و "او" را به‌جای "خود" ببیند و "وجود احد" را به‌جای "ماهیت واحد" خود ببیند (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ[3]) احد به این معنا که ذات خداوند را از حیث وجود و هویتش در نظر بگیرد که تمام تعینات و مفهومی‌ات، حتی مفهوم ذات، وجود و هویت، در این مرحله نفی شود. این مرتبه هیچ اسم و نشانی ندارد و معرفت و ادراک، به آن تعلق نمی‌گیرد، نه مقید به تعیّن است و نه مطلق از آن و این اطلاق، امر سلبی است که مستلزم سلب جمیع اوصاف و احکام و نعوت، از اوست[4]. امام علی علیه‌السلام هم در اولین خطبه نهج‌البلاغه به این امر اشاره می‌کنند: أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ اَلتَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ وَ کَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ[5] "آغاز دین شناخت اوست، و کمال شناختش باور کردن او، و نهایت از باور کردنش یگانه دانستن او، و غایت یگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات از اوست".

بنابراین باید بپذیرم که من وجودی وابسته  ام ، وجودی توخالی و پر از خلأ که هیچ امری که چون خودم ماهیتی توخالی است نمی‌تواند آن را پر و سرشار کند جز وجودی که هیچ خلأیی فی ذاتِ ندارد و صمد است (اللَّهُ الصَّمَدُ[6]). به همین دلیل یک‌عمر به دنبال چیزهایی می‌روم که خلأ ذاتی خود را پرکنم غافل از اینکه هیچ‌کدام از آن‌ها صمد نیستند و درنهایت من می‌مانم و احساس خلأ همیشگی که هرگز برشدنی نیست. یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ[7] فهم عمیق این امر که گاهی یک‌عمر را می‌طلبد نتیجه‌ای جز تسلیم در برابر "دیگری بزرگ‌تر از هر دیگری بزرگ" که الله‌اکبر است، ندارد. رسیدن به این مرحله فقط از راه سلب همه اموری می‌گذرد که ما آن‌ها را اله فرض کرده‌ایم ( لا اله الا الله) . پس‌ازاین سلب مدام است که می‌توان به ایجاب اعظم دست‌یافت (سُبْحَانَکَ! مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ[8]). عمل من که حقیقت را پوشانده‌ام عمل نیست سراب است و سراب زاییده وهم است؛ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا[9] . "ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻛﻔﺮ ورزیده‌اند، ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺳﺮﺍﺑﻲ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﻛﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﺏ می‌پندارد ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥ می‌رود، ﻭﻟﻲ هنگامی‌که ﺑﻪ ﺁﻥ می‌رسد ﺁﻥ ﺭﺍ ﭼﻴﺰﻱ نمی‌یابد". معنای لغوی کفر، پنهان کردن و پوشاندن است و کافر درواقع کسی است که حق را می‌پوشاند و یا پنهان می‌کند[10]. عمل کافر همانند سراب است چون به دنبال مدلول  هایی است که آن‌ها را دال صمد پنداشته است اما هنگامی‌که به هرکدام می‌رسد پوشالی بودن آن‌ها را ادراک می  کند و همچنان احساس خلأ باقی می‌ماند به همین دلیل است که در این آیه قرآن بیان می‌کند که حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا. یعنی "عمل کافر او را به هیچ‌چیز می‌رساند" درحالی‌که "چیزی که همانندی برای او نیست[11]" فقط خداست (وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ[12]). کافر باقدرت و ثروت و شهرت و شهوت و با دور زدن حق و حقیقت و اخلاق می‌خواهد صاحب این دال شود و به همین دلیل همه اعمال او دچار "حبوط[13]" می  شود و فرومی‌ریزد: وَ مَنْ یرْتَدِدْ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ فَیمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِک حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فیِ الدُّنیا وَالآخِرَةِ[14] "هر کس از شما از دین خود برگردد و به حال کفر باشد تا بمیرد چنین اشخاصی اعمالشان در دنیا و آخرت ضایع و باطل گردیده" و خود صاحب عمل هم که بر اساس وهم پیش رفته است دچار "هبوط[15]" می  شود مگر اینکه به هدایت حق گردن نهد و تسلیم او باشد که در چنین حالتی همه خلأهای او از بین خواهد رفت و به وجودی متصل خواهد شد که هیچ ترس و حزنی بر او عارض نخواهد شد: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ[16] "گفتیم که همگی از آن (ملأ اعلی) فرود آیید، پس اگر از جانب من هدایتی برای شما آمد ، کسانی که از راهنمایی من پیروی کنند نه آنها را ترسی باشد و نه اندوهی خواهند داشت". بسیاری هستند که توهم می  کنند در حال عمل هستند و آن‌هم عملی که زیبا و محکم است درحالی‌که همه اعمال آن‌ها که معطوف به بعد دانی (پست) وجودشان بوده تباه‌شده است و به چیزی نرسیده  اند و ثمری برای آن‌ها نداشته است اما مع‌الوصف آن‌ها این حقیقت را نمی‌توانند ادراک کنند و همچنان در توهم عمل می‌مانند یعنی کسانی هستند که عمل نمی‌کنند و نمی‌دانند که عمل نمی‌کنند و همین باعث می  شود که همه سرمایه‌های خود را برای چیزی از دست بدهند که درواقع، هیچ و پوچ است. لذا در قرآن از چنین کسانی به‌عنوان زیانکارترین افراد یادشده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً[17] "بگو (اى پیامبر!) آیا من شمارا آگاه بنمایم بر آن‌کسانی که اعمالشان زیان‌بارتر است‌؟! آنان کسانى هستند که سعى و کوشش آن‌ها درراه تحصیل زندگانى پایین‌تر و پست‌تر گم‌شده است درحالى‌که خودشان مى‌پندارند که از جهت کار و کردار، نیکو عمل مى‌نمایند". دلیل اینکه اینان دچار چنین خسارتی شده‌اند آن است که آنان نسبت به نشانه‌های پروردگارشان و لقاء او دچار کفر و استهزا و تمسخر آیات و رسولان حق شده‌اند: أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً[18]؛ "کفر هم به معنای پوشاندن حق و حقیقت است بنابراین معلوم است که عمل کسی که می‌خواهد حق را بپوشاند عمل نیست و صرف انرژی بیهوده است چراکه هرگز نمی‌توان حق را پوشاند ولو اینکه چنین توهمی داشت".

چنین عملی همانند آن است که کسی بخواهد با دهان خود ، نور حق را خاموش کند: یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ[19]؛ "آن‌ها می‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولی خدا نور خود را کامل می‌کند هرچند کافران خوش نداشته باشند" و این حقیقتی است که گفته‌اند:

چراغی که ایزد برفروزد                              هر آنکس پف کند ریشش بسوزد[20]

زمانی من می‌توانم از این خسارت‌ها رهایی یابم و به معنای واقعی کلمه عمل کنم که ایمان آورم، مهم‌ترین چیزی که باید به آن ایمان آورد، "غیب" است (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ[21]). دایره غیب آن‌چنان فراخ و وسیع است که هرآن چه را خارج از محدوده حواس و آگاهی انسان است[22]، در برمی‌گیرد. ایمان به خدا، رسولان، معاد، ملائکه، روح و تاریخ پیشینیان از مصادیق بارز ایمان به غیب است. آگاهی از غیب نصیب هرکسی نمی  شود بلکه افرادی که به مقام اجتباء رسیده  اند، می  توانند به بخشی از غیب آگاهی یابند. ازاین‌رو، خداوند می‌فرماید: وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشَاءُ[23] این‌گونه نیست که خدا شمارا از غیب آگاه سازد; بلکه او از میان پیامبران، عده‌ای را به مقام اجتباء اختصاص داده و آنگاه آنان را بر امور غیبی آگاه می‌سازد! بنابراین تا زمانی که من به وجود چنین غیبی ایمان ندارم نمی‌توانم دم از عمل بزنم و همچنان در دایره خسران زده‌ها هستم که توهم عمل دارم: وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ[24]  "سوگند به عصر که انسان‌ها همه در خسران و زیانند مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند و یکدیگر را به‌حق سفارش کرده و به صبر توصیه نموده‌اند". وقتی پس از ایمان، به مقام عمل رسیدم می‌توانم دیگران را به‌حق دعوت کنم و در مسیر حق و سختی‌ها و دشواری این راه دیگران را به صبر دعوت کنم. بنابراین تا زمانی که من به ایمان و عمل نرسیده‌ام نمی‌توانم تواصی به‌حق و صبر داشته باشم. برخی خیال می‌کنند بدون پرداختن به خود و طی این مسیر می‌توانند دیگران را به‌حق دعوت کنند درصورتی‌که اینان همان کسانی هستند که در توهم و خیال باطل به سر می‌برند.‌ از دیدگاه قرآن، بیان آنچه فرد در آن فاعلیتی ندارد عامل خشم خداوندی است. کسی که اهل ایمان حقیقی است چیزی را نمی‌گوید که خود در آن فاعلیتی ندارد: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ[25] "اى کسانى که ایمان آورده اید چرا چیزى می‌گویید که انجام نمی‌دهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که بگویید آنچه را که انجام نمی‌دهید". برخی خیال می‌کنند که با فراموش کردن خودشان و با صرف خواندن کتاب بدون نیل به علم انفسی و به یادآوردن خود می‌توانند دیگران را به‌حق دعوت کنند که خیالی است باطل: أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ[26] "آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید درحالی‌که شما کتاب را تلاوت می‌کنید؟! آیا نمی‌اندیشید؟!". بنابراین تا زمانی که من به خود نپردازم و آن را به یاد نیاورم نمی‌توانم به‌حق بپردازم و حتی نمی‌توانم رب (پرورش‌دهنده) خود را بشناسم به همین دلیل فرموده‌اند: مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ [27]، "شناخت خود، سودمندترین معرفت‌ها است" و در حدیث دیگری این شناخت خود را نه به‌صورت کلی و در قالب معرفت النفس بلکه صورت اختصاصی و منحصر بفرد مطرح می کند‌: مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه[28]یعنی "هرکسی که به خود(ش) معرفت پیدا کند به رب(ش) معرفت پیدا می‌کند". بنابراین باید ایمان داشت به غیب تا از جرگه خسران زده‌ها خارج شد و به عمل حق رسید.

بخشی از غیب مربوط به وجود من است که خارج از حواس و آگاهی من واقع‌شده است و از آن تعبیر به روح و قلب و نفس شده است. حقیقتی ورای حواس و آگاهی من: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً[29] "و از تو درباره روح سؤال می‌کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکى از دانش، به شما داده نشده است". روح از امر پروردگار است و امر پروردگار کلام است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ [30]. قلب در انسان چه حقیقتی است که وسعت آن از آسمان‌ها و زمین فراتر و جایگاه حضرت حق است به‌شرط آنکه قلب عبد مؤمن باشد: لَایَسَعُنِی أرْضِی وَلاسَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ [31] یعنی "گنجایش مرا ندارد نه زمین من و نه آسمانم، بلکه دل بنده مومنم گنجایش مرا دارد". نفس در انسان چه حقیقتی است که هفت مرتبه دارد (نفس اماره[32]، مسوله[33]، لوامه[34] ،ملهمه[35]، مطمئنه[36]، راضیه[37] و مرضیه[38])؟ چگونه می‌توان به شناخت این مراتب پرداخت و پس از شناخت و آگاهی این مراحل را طی کرد؟ چه حقیقتی در ورای این بدن طبیعی و محسوسات واقع‌شده است که امام علی علیه‌السلام عالم اکبر را در وجود انسان می‌داند و همه دردها و درمان‌ها را در خود انسان می‌داند؟

دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ                                          وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ

    وَ تَحْسَبُ أَنَّکَ   جِرْمٌ   صَغِیرٌ                                        وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ

وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی                                       بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر[39]

"اى انسان، داروى تو در درونت وجود دارد درحالی‌که تو نمی‌دانى و دردت هم از خودت هست اما نمی‌بینى. آیا گمان می  کنى که تو موجود کوچکى هستى درحالی‌که عالم اکبر در تو نهفته است؟! اى انسان، تو کتاب روشنى هستى که با حروفش هر پنهانى آشکار می‌شود[40]". یا اینکه مولانا انسان را نسخه نامه الهی و آیینه جمال شاهی می‌داند:

ای نسخه نامه الهی که توئی                          وی آینه جمال شاهی که توئی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست           در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی

این چه بخشی از وجود انسان است که اگر تحت عبودیت حق قرار گیرد به مقام ربوبیت می  رسد و اراده  اش، همانند اراده حق می  شود؟ چنان‌که امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: اَلْعُبُودِیَّةُ جَوْهَرة کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ اَلْعُبُودِیَّةِ وُجِدَ فِی اَلرُّبُوبِیَّةِ وَ مَا خَفِیَ عَنِ اَلرُّبُوبِیَّةِ أُصِیبَ فِی اَلْعُبُودِیَّة[41] "عبودیت و بندگی حق، جوهری است که کنه و حقیقت آن ربوبیت است آنچه انسان در عبودیت از دست می  دهد در ربوبیت به دست می  آورد". یا در حدیث قدسی دیگری چنین آمده است که: یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ یَا اِبْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ - أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِشَیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ[42] . "اى فرزند آدم، من غنى هستم و احساس نیاز نمى‌کنم، تو در فرمان‌هایم مرا اطاعت کن تا تو را غنى گردانم که نیازمند نشوى. اى فرزند آدم، من زنده‌اى هستم که نمى‌میرم، در فرمان‌هایم اطاعتم نما تا تو را زنده‌اى گردانم که نمیرى. اى فرزند آدم، من به هر چیزى بگویم باش، موجود مى‌شود، تو در فرمان‌هایم طاعتم کن تا تو را به مقامى برسانم که به هر چه گفتى باش، موجود شود". حال سوال اساسی این است که چگونه می‌توان این غیب وجود و این بعد اسرارآمیز و شگفت‌انگیز خود را که با عناوین متفاوتی از آن یادشده است، شناخت؟ چگونه می‌توان به این کتاب درونی دسترسی پیدا کرد و حروف این کتاب را خواند تا به‌واسطه آن پنهانی‌ها را آشکار کرد؟ یکی از راه‌های مهم چنین شناختی توجه به آیه‌ها و نشانه‌های انفسی است: وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ[43] "و در زمین برای اهل یقین نشانه‌هایی است و در وجود شما [نشانه‌هایی است] آیا نمی‌بینید؟" و جالب اینکه در قرآن بیان‌شده است که خدا این نشانه‌ها را در وجودمان برای ما نشان خواهد داد تا از طریق آن نشانه‌ها، حق را دریابیم: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ[44] "به‌زودی نشانه‌های خود را در کرانه‌ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی تردید او حق است".

استاد مطهری در کتاب مساله شناخت در بحث مربوط به شناخت آیه‌ای در بخشی از مباحث خود ضمن اشاره به آیه فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى [45] "خدا آگاه به راز است و آگاه به پنهان  تر از پنهان است"؛ به بیان این سوال می‌پردازد که منظور از این "پنهان  تر از پنهان" که در آیه مطرح‌شده است چیست؟ سپس به بیان روایتی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام اشاره می‌کند که فرموده‌اند: سِرّ یعنى چیزى که در دل خود پنهان می‌کنى و مخفی‌تر از سِرّ آن چیزى است که قبلاً به قلب تو خطور کرده و فراموشش کرده‌‌اى[46].

ایشان بعد از بیان این حدیث به "روان ناخودآگاه" اشاره می‌کنند و به بیان این امر مهم می‌پردازند که بخش ناخودآگاه درواقع غیبِ غیب وجود انسان است که فروید به‌عنوان قهرمان روانکاوی[47] آن را کشف کرده است.: "روان ناخودآگاه- که امروز ازنظر علم یک حقیقت مسلّم شناخته مى  شود- نسبت به روان خودآگاه یعنى «غیب» نسبت به «شهادت». روان ناخودآگاه، غیب وجود انسان است  . قبلًا هم غیب و شهادت مى  گفتیم [ولى این‌طور معنا مى  کردیم  ]: شهادت یعنى این بدن و غیب یعنى روان (همین روان خودآگاه). امروز ثابت‌شده که نه‌تنها شهادتى داریم (یعنى بدن) و غیبى داریم (یعنى روان) بلکه یک غیب غیبى هم داریم که همان روان ناخودآگاه است.[48]"

علامه طباطبایی هم در تفسیر المیزان در مورد ناخودآگاه می‌فرماید : "روانکاوانى که پیرامون خواص نفس بحث مى  کنند شکى در این معنا ندارند که در آدمى شعورى هست نفسى و باطنى، که چه‌بسا در آحادى از افراد انسان پیدا مى  شود، و درى از غیب به رویش مى  گشاید از عالمى که وراى این عالم است و درنتیجه به عجایبى از معارف و معلومات دست مى  یابد، وراى آنچه در دسترس عقل و فکر است، و تمامى علماى نفس چه قدماى دانشمندان اسلامى خودمان، و چه روانکاوان به این حقیقت تصریح کرده  اند."[49]

استاد مطهری در بخش دیگری از مباحث خود در کتاب مساله شناخت به دو ویژگی اساسی ناخودآگاه اشاره می‌کند : "یک خصوصیت آن این است که حاکم بر روان خودآگاه است. روان ناخودآگاه فرمان مى  دهد، روان خودآگاه مى  پذیرد. ازاین‌جهت گفته  اند [مثل این دو] مثل یک کارخانه عظیمى است که دستگاه موتور و دستگاه انتقال نیروى این کارخانه در زیرزمین نهاده شده است و قسمت‌های رویین آن‌که عملیات نهایى را انجام مى  دهد در قسمت بالا قرار دارد. آن‌کس که نگاه مى  کند، قسمت بالا را مى  بیند و خیال مى  کند که کارخانه همین قسمت بالا است؛ نمى  داند که قسمت بالا تابع و مسخّر قسمت پایین است و اساس، آن قسمت پایینی است؛ اگر بالا حرکتى هست به دلیل حرکت‌های طبقه زیرین و به دلیل نیروهایى است که در طبقه زیرین وجود دارد. خصوصیت دوم این است که علاوه بر اینکه طبقه زیرین روح ما [یعنى  ] روان ناخودآگاه فرمانده است و روان خودآگاه فرمان‌بر، بخش روان ناخودآگاه بسى عظیم  تر و وسیع  تر و گسترده  تر است."[50]

 با توجه به مطالبی که تاکنون ذکر شد، سوال اساسی این است که این نشانه‌ها در درون من چیست که از طریق آن می‌توانم ناخودآگاهم را بشناسم؟ این نشانه‌ها چه چیزهایی از ناخودآگاه را می‌تواند به من بنمایاند؟ با چه روشی می‌توان با بهره‌گیری از این نشانه‌ها به ناخودآگاه راه یافت؟ چه عواملی باعث می  شود که من این نشانه‌ها را نمی‌بینم یا نادیده می‌گیریم یا فراموش می‌کنم؟

بخش دوم

هر فعل انسان به عنوان حیوان ناطق، منبعث از التزام آگاهانه یا ناآگاهانه به وجود است[51]. سنگ بنا و پیش فرض اولیه  ی دانستن و شناخت، وجود[52] است. شناخت از طریق کلام جاری می  شود و قابلیت انتقال می  یابد. وجود  شناسی هر چیزی از طریق کلمات (واژگان) صورت می  پذیرد. وجودشناسی کلمه یا واژه، مستلزم استفاده از کلمات است و مبتلا به دور (تسلسل)، و انقطاع این تسلسل با بیان "در آغاز کلمه[53]" بود، رخ می  دهد. فراتر از کلمه، وجود یا امری است که در کمند واژگان قرار نمی  گیرد[54] و به "راز" یا "سر" تعبیر می  شود که قابل گفتن (به زبان آوردن، کلام کردن) نیست[55] و انسان در بیان آن ناتوان است. بسیاری "سر" را چیزی می  دانند که نباید گفت، بلکه "سر" چیزی است که نتوان گفت[56] و فقط به تجربه  ی شخصی در می  آید و بیانگر اوج فردیت و تجربه  ای ناب منحصر به فرد است. از این رو کلمات آغازین دال  های بدون مدلول  اند. دالی بر آمده از ناممکن زبانی که خارج از وصف قرار می  گیرد[57]. "امر واقع"ی که ورود زبان و وابسته  های آن( مانند دانش)، به ساحت آن ممنوع است و چیستی و ماهیتش همیشه برای خودش محفوظ است. این موضوع یادآور، تولد کیهان است. به تعبیر کیهان  شناسان، کیهان از بیگ بنگ شروع شد و برای قبل از بیگ بنگ عدم را پیشنهاد می  دهند. عدم نه به معنای نیستی، بلکه به معنای نیستی ساحت این جهانی، یعنی در ظرف این جهان و مدل  هایش قرار نمی  گیرد. خلقت با کلمه آغاز شده است[58]. کلمه  ی قرار گرفته در موضع خویش[59]، قدرت آفرینندگی دارد و اساس، ریشه و ذات رابطه (رابطه به ماهوی رابطه)، کلمه است.

زمانی که کلام بوجود آمد یا به انسان تعلیم داده شد[60]، انسان از حیوان متمایز شد[61] و اجتماع انسانی شکل گرفت. اجتماع انسان مرهون کلام است. در بستر اجتماع انسانی، تولید واژگان به تاسی از مقتضیات فضا-زمانی رخ می  دهد (تولید واژه یک رخداد فضا-زمانی است)، ارتباطات انسانی (اجتماعی) را شکل می  دهد، آنها را تسهیل و تحکیم نموده و مانع از فروپاشی آن می  شوند. بنابراین هر واژه، حمل کننده  ی تاریخچه  ی فضا-زمان خود است. در اجتماع انسانی، هر واژه زنجیره  ای از واژگان (دال) دیگر را با خود حمل می  کند تا به مدلولی اشاره نماید و معنایی را منتقل سازد و ارتباطی را شکل دهد. واژه  های تولید شده در طول زمان به لحاظ آوایی و به لحاظ معنایی تغییر داده می  شوند. در خیلی از موارد، یک واژه به لحاظ آوایی در طول سال  ها ثابت باقی می  ماند، اما معنای اولیه  ی خود را نه تنها از دست می  دهد، بلکه به معنایی کاملا متفاوت با معنای اولیه خود تبدیل می  شود، به عبارتی در فرم و لباس فضا-زمان تولید واژه ظاهر می  شود و به مدلول دیگری اشاره دارد (مانند واژه  ی دین که به تجربه ی سالک حق اشاره دارد اما اکنون به مذهب تقلیل یافته است). بر عکس، زمانی تولید واژه  ی جدید، با هدف حذف بار معنایی و تاریخی واژه  ای دیگر، تولید می  شود (مانند واژه  ی اختلاس که به جای دزدی بکار می  رود)، تا معنایی که واژه  ی اول همراه داشته است را تغییر دهد و با معنایی جدید جایگزین نماید. بنابراین از آنجا که واژگان تمام هستی رابطه را شکل می  دهند، تحریف واژگان به نسبی  گرایی و هرج و مرج روابط می  انجامد. علامه طباطبایی در مورد دلالت الفاظ موضوعه با تغییر شکل موضوع له تغییر نمی یابد، ذکر می کند " لکن باید این را هم بدانیم که اگر ما الفاظ را وضع کردیم، برای آن چیزی وضع کردیم که فلان فائده را بما می دهد، حالا اگر آن چیز شکل و قیافه اش تغییر کرد، مادام که آن فائده را می دهد، باز لفظ نام برده، نام آن چیز هست، توضیح این  که: اشیائی که ما برای هر یک نامی نهاده  ایم از آنجاکه مادی هستند، محکوم به تغیر و تبدلند، چون حوائج آدمی رو به تبدل است، و روز به روز تکامل می یابد، مثلا کلمه چراغ را ما در اولین روزی که بزبان جاری کردیم، بعنوان نام یک ظرفی بود، که روغن در آن می ریختیم، و فتیله ای در آن روغن می انداختیم، و لبه فتیله را از لبه ظرف بیرون گذاشته، روشن می کردیم، تا در شب های تاریک پیش پای ما را روشن کند، و هر وقت کلمه(چراغ) به زبان می آوردیم شنونده چنین چیزی از آن می فهمید، ولی روز بروز در اثر پیشرفت ما، چراغ هم پیشرفت کرد، و تغییر شکل داد، تا امروز که بصورت چراغ برق در آمد، بصورتی که ازاجزاء چراغ اولیه ما، هیچ چیز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالی آن هست، نه روغنش، و نه فتیله اش، ولی در عین حال باز به لامپ میگوئیم چراغ، برای چه؟برای اینکه از لامپ همان فائده را می بریم که از پیه سوز سابق می بردیم.

و همچنین کلمه میزان یا ترازو، که در اولین روزیکه آنرا بزبان آوردیم، طبق قرار قبلی برای، این آنرا وضع کردیم، که شنونده از آن چیزی را بفهمد که کالا و اجناس ما بوسیله آن سنجیده می شود، ولی امروز آلاتی درست کرده  ایم، که با آن حرارت، و برودت، را هم می  سنجیم، پس این هم میزان هست، چیزی  که هست میزان الحرارة است، و همچنین کلمه سلاح که در روز اول چوب وچماق بود، بعدا شمشیر و گرز شد، و امروز توپ و تفنگ شده است.

پس بنا بر این هر چند که مسمای نامها تغییر کرده، بحدی که از اجزاء سابقش نه ذاتی مانده، ونه صفاتی، و لکن نامها همچنان باقی مانده است، و این نیست مگر بخاطر اینکه منظور روز اول مااز نام گذاری، فائده و غرضی بود که از مسماها عاید ما می شد، نه شکل و صورت آنها، و مادام که آن فائده و آن غرض حاصل است، اسم هم بر آن صادق است، در نتیجه مادام که غرض سنجش، ونورگیری، و دفاع، و غیره باقی است نام میزان، و چراغ، و اسلحه، نیز باقی است.

بنابراین باید توجه داشته باشیم، که ملاک و مدار در صادق بودن یک اسم، و صادق نبودن آن، موجود بودن غرض، و غایت، و موجود نبودن آنست...(طباطبایی،1374)".

 حق کلمه این است که در جای خود بنشیند و بکاربستن کلمه در موضع غیر خود[62]، انحراف، تحریف و خیانت به کلمه محسوب می  شود که بزرگترین خیانت  ها است[63]. به عنوان مثال کلمه  ای که در بستر نظام توحیدی شکل گرفته است را نمی  توان در قالب نظام سرمایه  داری بکار گرفت. اما نظام سرمایه  داری به گونه  ای است که صرف تمام کلمات را مجاز می  شمارد، شانی برای کلمات قائل نیست و تنها معیار آن سودآوری اقتصادی است (مثلا برای فروش چای به هر کشوری از اسامی مورد اعتماد همان کشور استفاده می  کند یا برای فروش مواد غذایی به هند از روغن گاو استفاده نمی  کند(ژیژک،1395).

دو واژه  ی مرسوم در حوزه  ی کندوکاو علمی، تحقیق و پژوهش است. تحقیق در لغت به معنای حقیقت کردن و به کنه مطلب رسیدن و واقع چیزی را بدست آوردن، است(داعی السلام، 1348). اما، پژوهش به معنای جستجو است و در قدیم به معنای مواخده و بازخواست بوده است. امروزه واژه  ی پژوهش جایگزین واژه  ی تحقیق شده و بزرگترین تحریف در هدف تحقیق، در تغییر کلمه  ی تحقیق به پژوهش رخ داده است. تحقیق هدف خود را دستیابی به امر واقع قرار می  دهد و زمانی به پایان می  رسد که به امر واقع نائل شده باشد ولی پژوهش صرفا جستجو کردن است، هدف آن عمل جستجو است و زمانی که فعل جستجو انجام می  شود، پژوهش به هدف خود رسیده است. پژوهش در یافتن حقیقت، به زود ارضائی مبتلا است. اگر فردی اشتیاق تحقیق کردن داشته باشد، فعالیتی را برای خود برگزیده است که نیازمند تلاش، تمرکز و تاب آوری زیاد در گسترده  ی وسیعی از زمان است. "انتقال دانش بر اساس اشتیاق است (کدیور،1380)". محقق در گام اول باید محصل باشد باید طلبه باشد، باید بتواند مسولیت اشتیاق خود را بر عهده گیرد. اشتیاق "بر اساس مایه گذاشتن از وجود (کدیور،1380)" بنا می  شود. تحصیل در فرم ایرانی خود (مکتبخانه) مشروط به وجود چنین شوقی است. آموزش عالی (دانشگاه) در ایران به فرم نوین و آکادمیک، سابقه یکصد ساله، و به صورت جامع بدوران نظامیه و حتی ساسانی باز می‌گردد[64]. خانم دکتر میترا کدیور (1380) به شایستگی، در بخشی از یک درسنامه  ی خود با عنوان "روانکاوی در ژرفا و روانکاوی در پهنا به مقایسه  ی مدارس قدیمی ایران (مکتب خانه) و دانشگاه های کنونی می  پردازد.

 "مدارس قدیمی ... ساختاری کاملاً متفاوت با ساختار دانشگاه داشتند و ارزش هایی کاملاً متفاوت در آن جا حکمفرما بود که اتفاقاً یکی از ارزش هایی که در آن جا حکمفرما بوده، همین انتقال دانش بر اساس اشتیاق است و یکی از علل عدم انسجام موجود در دانشگاه در کشور ما، هم اتفاقاً دلیلش همین است که خوشبختانه تا حالا هنوز موفق نشده که ریشه های خودش را که در اعماق همین مدارس قدیمه داشته، آنها را بخشکاند. هنوز رگه  های اشتیاق که خوب نبض این مدارس بودند، در جای جای دانشگاه مدرن گاه گداری به چشم می خورند. کمتر و کمتر البته."

بنابراین انحراف نه تنها در تحقیق می  تواند اتفاق بیافتد، بلکه به وضوح در مسیر کسب دانش در حال رخدادن است.

"دانش در آن زمان ها، حالا در غرب در زمان آنتیک در یونان باستان و در شرق تا همین چند وقت پیش یک روند پویایی بوده است که هر روز خودش را به محک می گذاشته است و ادامه حیات خودش را مرهون صلابت خودش بوده است نه آن چنان که دانش امروزی است. دانش امروزی، قبلاً هم گفته ام، یک دانش کارمندی بیش نیست که در همه جای دنیا در یک زمان یک محصول بی مزه را مدام غرغره می کند و استاد هم هر سال می آید توی همان سالن، همان مطالب را تکرار می کند. فقط یک دسته از شنوندگان بدون اشتیاق و بی انگیزه جای خودشان را به یک دسته ی دیگر با همان مشخصات می دهند. در گذشته، چه در شرق و چه در غرب، در مکتب استاد و محصّل ثابت بودند و این دانش بوده که تعالی پیدا می کرده است و تغییر می یافته، رشد می کرده، به عظمت می رسیده و جاودانه می شده است و این روند کلّاً بر اشتیاق استوار بوده است. دانش یک بدنه ی خشک و متحجّر و از پیش تعیین شده نبوده که بدون توجه به زمان و مکان و شرایط اجتماعی و اوضاع جوّی همچون اورادی تکرار بشود. بلکه دانش بر اساس طلب محصل و اشتیاق استاد شکل می گرفته است. یک طلب در کار بوده، محصل سؤال می کرده و مدرس پاسخ می داده است. ... در مدرسه هیچ برنامه ی از پیش تعیین شده ای وجود نداشته، برنامه را سؤالات محصلین تعیین می کردند و جهت می دادند. مدرس هم از آن جایی که مواجب بگیر هیچ بوروکراتی نبوده و ملزم به رعایت هیچ گونه سرفصلی برای دروس، این امکان را داشته که جریان انتقال دانش را وابسته به اشتیاق طلبه کند. در گفتار روانکاوی هم انتقال دانش در یک چنین Institutionی صورت می گیرد: در مکتب. ... اگر در دانشگاه دانش در یک چرخه ی بسته جریان دارد که در آن مدرس در طی سال مطالبی را ابراز می کند و در آخر سال دانشجو همان مطالب را به صورت امتحان به استاد پس می دهد، در مکتب روند انتقال شعاعی است و در مسیر خودش هم چنان افراد بیشتری را در بر می گیرد. محصل به استاد جواب پس نمی دهد، امتحان پس نمی دهد؛ به دیگری پس می دهد: به نفر بعدی و نفر بعدی و نفر بعدی. پس یک چرخه ی بسته نیست. یک روند شعاعی است. اگر در دانشگاه ورود بر اساس موفقیت در بهتر به انجام رساندن آیین خشک مغزانه کنکور است، در عوض در دانشگاه خروج یک پدیده ی اتوماتیک است. پس از طی یک مدت زمان مشخصی بالأخره این کار انجام می گیرد. حالا دو سال زودتر، یک سال دیرتر. یک چند واحدی گذرانده می  شود، از قبل مشخص است. ۱۰۰ تا، ۱۴۰ تا، ۱۵۰ تا، چه می دانم، هر چه که هست و اینها را بالأخره شخص به هر بدبختی باشد، طی می کند و از آن طرف خارج می  شود، می رود. یک سری آیین هایی در وسط راه انجام می  شود ولی بالأخره یک خروجی است که یک تضمینی هم به صورت یک مدرکی که به شخص می دهند، به دنبال دارد. این مدرک هم، همچون رأی دادگاه الهی عمل می کند، بدون چون و چرا.

صاحب مدرک دارای مهارت ها و دانش هایی فرض می  شود و هیچ احدی هم به خودش جرأت این را نمی دهد که در مورد آنها تردیدی بکند. در رشته ی خود من که رشته ی پزشکی است، این به نوع مفتضحانه ای وجود دارد. یعنی هر کس که صاحب این مدرک باشد، دیگر پزشک شناخته می  شود و هر کار که حالا بخواهد می تواند انجام بدهد و نه فقط در ایران، که در هیچ یک از کشورهای دنیا آن ضوابطی که باید، وجود ندارد. در شرایطی که پزشکان جان آدم ها را در دست‌های‌شان دارند. حالا درست برعکس اگر یکی این مدرک را نداشته باشد، خود به خود به این معنی است که این مهارت ها و این دانش را هم ندارد. یک کسی ممکن است خودش نشسته باشد و بسیار مطالعه کرده باشد، کما این که همه ی ما در زندگی‌مان تجربه ی این آدم ها را داریم، ولی دلش نخواسته برود دانشگاه، به هر دلیلی. ولی هیچ کس برایش آن مهارت ها را قائل نیست. در مکتب درست برعکس؛ هر کسی اجازه ی ورود به مکتب را دارد، خروجی هم از آن متصوّر نیست، مگر به عنوان متارکه. هیچ آیینی وجود ندارد و هیچ مدرکی توزیع نمی  شود. هیچ مهارت و هیچ دانشی یک بار برای همیشه بر هیچ کس مفروض نیست. مهارت و دانش می بایست هر روز تولید بشوند، هر روز مورد باز بینی قرار بگیرند و هر روز به محک آزمایش گذاشته بشوند. کسی این امکان را ندارد که به مدرکش لم بدهد و یک عمر ارتزاق بکند. امتحان هر روزه است.  

جایگاهِ، حالا من این کلمات را هر یک به جای دیگری به کار می برم. برای من معادل هم اند: دانش‌جو، محصل، طلبه؛ همه ی اینها. جایگاه محصل، دانش‌جو، طلبه، جایگاه جستن است. جایگاه کسب کردن است. جایگاه طلبیدن است. نه امتحان دادن. این جایگاه استاد است، جایگاه مدرس است که جایگاه امتحان دادن است. او بایستی که قادر باشد که به این جستن و طلب کردن پاسخ در خور را بدهد و به خاطر همین هم مجبور به امتحان دادن هر روزه است. وقتی که امام علی (ع) مکرراً از پیروانش می خواهد که از او سؤال کنند، مگر نه این است که مدام خودش را در معرض امتحان می‌گذارد و به همین ترتیب پیروان اش را در جایگاه طلب کننده قرار می دهد؟"

محقق باید پا را از کسب دانش فراتر بگذارد، محقق در گام اول تحقیق لازم است حقیقت اشتیاق خود را بیابد. تحقیق در حوزه  ی روان با پژوهش روانشناسی متفاوت است. تحقیق در حوزه  ی روان فرد را متصل می  کند به معرفتی عظیم از روان بشر. همانطور که واژه  ی تحقیق هدف خود را درون خود جای داده است، تحقیق در حوزه  ی روان نیز هدف خود را دستیابی به حقیقت فرایندهای روانی قرار داده است و این امر میسر نیست مگر از طریق روانکاوی (کدیور،1397). اولین بخش تعریف روانکاوی از دیدگاه فروید (1922) روانکاوی را روش  تحقیق در فرایندهای روانی معرفی می  کند که از را  ه  های دیگر تقریباً غیر قابل دسترسی  اند (کدیور، 1397). اریک فروم (1386) بیان می  کند، "روش فروید یعنی روانکاوی دقیق  ترین و کامل  ترین بررسی روح انسان را امکان  پذیر ساخت. در "آزمایشگاه" کاوشگر روح وسایل و ابزار ویژه  ای یافت نمی  شود. او نمی  تواند یافته  های خود را توزین یا شمارش کند. اما از خلال رویاها، تخیلات و تداعی تمایلات و تشویش  های پنهانی بیماران خود به کنه مساله راه می  یابد. همچنین، با اتکا به مشاهده، استدلال و تجارب شخصی درمی یابد که تشخیص بیماری فکری و روانی بدون توجه به مسایل اخلاقی ممکن نیست و بیمار به آن جهت مریض شده است که نسبت به نیازهای روحی خود بی  اعتنا بوده است. روانکاو یک عالم الهی یا فیلسوف نیست و ادعای صلاحیت در این زمینه ها را هم ندارد، اما به عنوان پزشک روح با همان مسایل فلسفه و الهیات، یعنی روح انسان و مداوای آن سر و کار پیدا می  کند".

 تحقیق خود محقق را تماما دربر می  گیرد و محقق و مورد تحقیق یکی می  شوند. "ملاّصدرا بر اساس نظریه «اتحاد عقل و عاقل و معقول» معتقد است در معرفت، قوه مدرکه و ادراک‌‌کننده و ادراک‌‌شونده، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند و نمی‌‌توانند باشند (اراکی، 1383)". از این رو فقدان اندیشمند بزرگ و برآمده از نظام دانشگاهی در ایران موید فقدان تلمذ و تحقیق علمی، است. پژوهش روانشناختی، انجام رفتاری بدون اشتیاق، در بند نظام سرمایه  داری است و امکان تحقیق در بستر فکری چنین نظامی ناممکن است. ساختارهای نظام دانشگاهی، تحقیق را تا حد پژوهش، کاهش می  دهند. آیین  نامه    های ارتقاء اعضای هیئت علمی، استاندارهای ارزشیابی عملکرد، وجود سیستم ارزشیابی، ترویج مقاله  نویسی[65]، فقدان چهارچوب اندیشه (هستی شناسی، معرفت شناسی و روش  شناسی) در امر پژوهش، عدم پاسخگویی و نظارت مراکز مسول و متولی پژوهش، ارزشیابی مقالات، تالیفات علمی، معیارهای جذب دانشجو، معیارهای مصاحبه های ورودی، گسترش روز افزون انواع مختلف دانشگاه، مدرک گرایی، نهادینه شدن علم، وابستگی پژوهش به منابع مالی، دولتی شدن، امرار معاش کردن از طریق پژوهش، کارگاهی شدن علم، زمانبندی برای پژوهش، بوروکراتیک کردن فرآیند پژوهش، اعطای بورس تحصیلی، تشکیل دپارتمان  های پژوهشی در کمپانی  ها و بنگاه  های اقتصادی، نتیجه  گرایی، فقدان مسولیت در قبال پژوهش  های انجام شده، فقدان علاقمندی مشخص پژوهشگران، انتخاب رشته  ی منبعث از ارزش  های اجتماعی و موارد دیگر از این دست، همگی نشان می  دهند که پژوهشگری در خدمت نظام سرمایه  داری در جریان است و دستش از گرایش فطری حقیقت طلبی، کوتاه است و چیزی که مبتنی بر فطرت انسانی نباشد، نتیجه  ای جز هلاک کردن انسان ندارد. شک نیست که جریان حاضر پژوهش دانشگاهی در ایران، قدمت نظام دانشگاهی غرب را ندارد و از حداقل  های پژوهش به معنای غربی آن نیز تهی است. به عبارتی تفکر سرمایه  داری حاکم بر نظام دانشگاهی ایران، حداقل، مولفه های سرمایه دارانه حاکم بر فضای دانشگاهی غرب را ندارد.

در بسیاری از رویدادها حداقل یک بخش اساسی یا یک مولفه یا جزء اصیل آن، نادیده گرفته و واپس زده می  شود. بخش جاافتاده مانند چشمان اسفندیار[66] دنیا را می  نگرد اما از نگریستن به خود غافل می  ماند. دیدن این بخش مستلزم تلاش فراوان است و دانشی است که "بدون فشار و زور[67]" کسب نمی  شود. روانپزشکان هر روزه از راهنمای تشخیصی-آماری استفاده می  کنند و برچسب  های مرتبط با اختلال روانی به افراد می  زنند[68]، حال آنکه قریب به اتفاق آنها از تکنیک  های آماری استفاده شده برای طبقه  بندی اختلالات روانی نه تنها بی  اطلاعند[69]، بلکه اصلا نمی  دانند یکی از اساسی  ترین ارکان این راهنما، علم آمار به عنوان یک بخش از علم ریاضیات است یا دانشمندان و کسانی که به کسب اطلاعات در بسیاری از شاخه  های علوم مشغولند، از مهمترین بخش تولید علم شاخه  های خود، یعنی انسان غافل  اند. انسان بودن انیشتین، بور، هیلبرت، فرگه، گودل و سایرین، در تولیدات علمی آنها به فراموشی سپرده می  شود. در مدل استاندارد کیهان شناسی، ماده معمولی، ماده تاریک و انرژی تاریک را جرم  های کیهانی بر شمرده  اند و نسبت انرژی تاریک و ماده  ی تاریک به کل جرم کیهان را بیش از% 95محاسبه کرده  اند. این کشفیات، یافته  های پژوهش  های انسانی  اند. به عبارتی از "دستگاه روانی" انسان  ها گذشته و ارائه شده است و در وهله اول بازنمودی از خود انسان  اند. حال آنکه در این یافته  ها جایگاه خود این سیستم روانی (یا انسان بودن محققین) جا مانده و مغفول است. این موضوع در مورد تمام علومی که به مطالعه  ی چیزی غیر از انسان می  پردازند، صادق است. به عبارتی بیشتر یافته  های علوم به جای این که اثبات کننده  ی چیزی باشند، در گام اول اثبات کننده  ی بخشی از وجود انسان اند. به نظر می  رسد در پژوهش پژوهشگران و اکتشافات دانشمندان، انسان بودن نادیده گرفته شده است.

در حکمت  هایی که موضوع مطالعه  ی آن خود انسان نه به عنوان یک کل (بشر) بلکه به عنوان مطالعه  ی یک فرد، توسط خودش، به راهنمایی مرادش، می  باشد مانند دین، عرفان و روانکاوی، دانش از نوع "معرفت[70]" منحصر به فرد یا یگانه است و کسب معرفت مستلزم طی طریق. در اینجا طی طریق به معنای فرقه  ای کردن معرفت نیست، بلکه به مسولیت فردی طلبه و مرید معرفت اشاره دارد. به عبارتی چنین معرفتی اندوختنی و انباشتنی نیست. معرفت کسب شده برای فرد در این علوم یک معرفت منحصربه فرد و یگانه است که تنها در نزد سالک طریقت آن، وجود دارد. درجه  ای کیفی است که تمام وجود محققین را در برمی  گیرد. جای شکی نیست که چنین علومی ماهیت کاملا متفاوتی با علوم دانشگاهی دارند و کسب آنها از طریق دریافت مدرک دانشگاهی نه تنها میسر نیست، بلکه دانشگاه، نمی  تواند آن را در رحم خود بپروراند و برای ادامه  ی حیات خود ناچار است آن را سقط نماید. تنها با تحریف چنین حکمت  هایی است که نظام دانشگاهی پذیرای آنها می  شود و این حکمت  ها را به "مارهایی که دندانش را کشیده باشند[71]" تبدیل می  کند. به عبارتی خصلت نهیب زدن و نعره زدن به انسان نورتیک در بند نظام سرمایه  داری را از آن حکمت  ها می  گیرند و به مارهایی تبدیل می  کنند که برای بساط سیرک و سرگرمی و پرده خوانی و دوره گردی، مناسب  اند تا مردم را سرگرم کنند.

دین، عرفان و روانکاوی حکمت  های مبتنی بر ذوق و شوق و اشتیاق  اند و سالکین حقیقی "مسولیت اشتیاق" خود را به خوبی بر عهده می  گیرند. گفتار سرمایه  داری به طور کامل گفتار برخاسته از این حکمت  ها را واپس می  زند و تا جایی که ممکن باشد، می  خواهد "کلام برنده تر از شمشیر آنها" شنیده نشود و مردم را از خواب گران بیدار نکند. دیوانه  شان می  خواند، حکم ارتداد می  دهد، دست به تحریف می  زند و نوشته  های آنها را "اسرار درجه اول نظامی و حکومتی[72]" قلمداد می  کند. تحریف نظام سرمایه  داری به اندازه  ای است که وقتی علی (ع) در مسجد به شهادت می  رسد می  پرسند، علی در مسجد چه می  کرد؟ انا الحق حسین بن منصور حلاج را انا الحق خود می  دانند و خود را بر سر دار می  کنند تا بخشی از وجود خود را کشته باشند و به خیال خام خود دیگر آن را نبینند، حال آنکه نه تنها از بین نمی  رود بلکه با قدرت بیشتر برمی  گردد. انقلاب ایران را به اندازه  ای تحریف می  کنند که سخنان امام خمینی، شهید بهشتی، شهید مطهری و انقلابیون اولیه را توپ زدن در زمین اپوزیسیون می  شمارند و از باز پخش آنها خودداری می  کنند، روانکاوی را به اندازه  ای تحریف می  کنند که نوشته  ی خود فروید را دیدگاه مخالف فروید قلمداد می  کنند و بی    مطالعه به تخریب چهره  ی فروید می  پردازند. همه  ی آنها سری را هویدا می  کنند که افشای آن جرم بزرگی است و حذف آنها با کشتن، تطمیع، به بند کشیدن، تحریف کردن، تهمت زدن، ترساندن و هر راه دیگری که بشود، در اولویت اول نظام سرمایه  داری قرار می  گیرد. به بیان دیگر چنین حکمت  هایی مانند "کلمه  ای اضافی در جمله" می  مانند که کل ساختار جمله را در هم می شکنند.

در این میان، سرگذشت علم و تحقیق روانشناسی مضحک و روانپزشکی مضحک  تر است. کلمه  ی روانشناسی به شناخت روان اشاره دارد. معنای لغوی این علم نشان می  دهد که هدفش کسب معرفت و دانستن نیست، بلکه می  خواهد دست به شناخت بزند. بنابراین برای شناخت روان لازم است دست به تعریف روان بزند و بگونه  ای این تعریف را تنظیم نماید که در گستره یا محدوده روش  های علمی با تعریف مشخص و محدودهای برخاسته از آن، قرار گیرد. بنابراین ناچار است از فلسفه جدا شود با این هدف که بتواند مورد تایید قرار گیرد، به عبارتی روانشناسی در کسوت یک کانفورمسیت است و کاملا قابل انتظار است که نهایت درمانش نیز سازگار کردن افراد با هنجار جامعه باشد.

"پسیکولوژی در این عصر و زمانه تبدیل شده است به Ethology، Ethology مطالعه  ی رفتار حیوانات در محیط طبیعی آنها است و پسیکولوژی، مطالعه ی رفتار آدم  ها در محیط طبیعی شان. هیچ بالاتر از Ethology نیست و این یعنی مطالعه در بعد تصویری، اگر سمبلیک را از آدم ها بگیریم با حیوانات دیگر فرقی ندارند و روان  شناسی دارد همین کار را با آدم ها می کند(کدیور، 1380)".

 بنابراین روان را به رفتار تقلیل داده و به تبع آن، شناخت روان به شناخت رفتار تقلیل می  یابد. به جای تعریف کلیت روان، به تعریف سازه  های روانی دست می  زند و تعریف سازه  های روانی را به تعریف عملیاتی آنها تقلیل می  دهد (غالب شدن دیدگاه عملیات  گرایان). در مثال مشهوری آلفرد بینه هوش را آنچیزی می  داند که آزمون  های هوش آن را می  سنجند. تعریف عملیاتی مفهومی آشنا برای هر پژوهشگر دانشگاهی است. تمام پروپزال  های پژوهشی، تمام استانداردها و فرم های پژوهشی و همچنین بسیاری از کارهای انجام شده در حوزه  ی پژوهش روانشناختی، مبتنی بر تعریف عملیاتی پیش رفته  اند. تعریف عملیاتی یک مفهوم، را تا حد ابزار سنجش آن کاهش می  دهد. روش  شناسی چنین پژوهش  هایی به مجموعه داده  ها، تحلیل  های آماری و گزاره  های دانشی منتهی می  شوند که حتی خود پژوهشگر را در بر نمی  گیرد. پژوهش  های دانشگاهی از آنجا که بر اساس روابط تعریف شده در نظام دانشگاهی، انجام می شوند، ذاتا نمی  توانند قدمی فراتر از فرهنگ حاکم بر محیط خود بردارند و لاجرم نمی توانند بدنبال حقیقت باشند. دلیل چنین تقلیلی، تسریع و فشرده سازی تحقیق است! ولی آیا مگر امکان تقلیل تحقیق وجود دارد؟! مسلما خیر.

 اسکلت اصلی پژوهش  های روانشناختی کنونی را تحلیل  های کمی با استفاده از نرم افزارهایی که با این هدف ایجاد شده اند، تشکیل می  دهد. تمام نتیجه  گیری  ها، تمام گزاره  ها و تمام منابع مالی رد و بدل شده، در صورتی که منطق ریاضیاتی یا آماری بکار گرفته غلط باشد، نه  تنها اسراف شده است، بلکه انجام  دهندگان آنها بر دیدگاه غلطی که دست یافته اند، اصرار می  ورزند تا موقعیت، پول، شهرت و یا زمان صرف شده برای این موضوعات را توجیه کنند[73]. منظور از منطق ریاضیاتی به کار گرفته شده، صرفا انجام تحلیل  های درست با نرم افزار نیست. این کار صرفا یک کار اپراتوری دست چندم است و در رسیدن به حقیقت موضوع مورد مطالعه، ابتر است. منظور این است که وقتی گزاره  ای از یک پژوهش روانشناختی به عنوان گزاره  ی دانشی نتیجه می  شود، تبدیل زبان ریاضیاتی به زبان روزمره به عنوان گزاره  ی دانشی، تنها در اختیار کسی است که به هر دو زبان مسلط باشد. مدلول  های زبان ریاضیاتی با مدلول  های گزاره  ی دانشی، کاملا متفاوت است. ریاضیات زبان خوبی برای بازنمایی ویژگی  های روان است و به خوبی می  تواند پیچیدگی  های آن را نشان دهد. اما از آنجایی که اکثر پژوهشگران روانشناسی نه با روان و پیچیدگی  های آن و نه با دانش ریاضیات، آشنایی ندارند، نمی  توانند بین زبان آن دو ربط برقرار نمایند. بیشتر استفاده ریاضیات در روانشناسی، در بهترین حالت، به مدلسازی داده  های تجربی ختم می  شود. سازه  های روانشناسی به قدری پیچیده  اند که نمی  توان آنها را مدل بندی نمود. بنابراین زمانی که از مدل بندی در حوزه  ی روانشناسی صحبت می  شود. در واقع مدل  بندی داده  ها است که به آن مدل تجربی گویند چون بر اساس داده  های تجربی بدست می  آید. بر اساس چنین مدل  هایی، هرگز نمی  توان فعالیت  های پیچیده روانی را گزارش کرده و یا تحلیل نمود. در این حوزه در واقع مدل داده وجود دارد یا سازه  ی تجربی. بنابراین سازه  های تجربی کاملا تقلیل یافته  ی سازه  های روانشناختی  اند. در ساده  ترین حالت، مدل روانشناختی از محرک  ها، پاسخ  ها و روابط بین پاسخ  ها و محرک  ها، تشکیل شده است. اما، محدودیت موجود در مدل  های تجربی، به معنی محدودیت سازه  های روانشناسی نیست.

  چنین پژوهش  هایی تبعات اجتماعی به همراه دارند: تصمیمات بسیار مهمی بر اساس همین گزاره  های دانشی غلط گرفته شده و بیت المال در این راه حیف و میل شده است و استعداد انسانی فراوانی بر اساس چنین طبقه  بندی  هایی، هدر رفته   و در موضع ناحق قرار گرفته  اند. بر اساس چنین سبک پژوهشی یک فارغ  التحصیل رشته  ی روانشناسی، مجاز به داشتن مطب می  شوند و قانون از فعالیت وی حمایت می  کند، بدون هیچ نظارتی. به عبارتی صلاحیت افراد همان مدرک افراد است. چنین تقلیلی در تحقیق روان، سبب می  شود تا بهترین و دقیق  ترین پژوهشگر روانشناسی، کامپیوتر باشد. وقتی برنامه  های کامپیوتری ساخته می  شود که با بزرگترین شطرنج بازان جهان رقابت می  کنند و آنها را شکست می  دهند، برنامه  های کامپیوتری می  توانند بهترین پزشک و روانپزشک و روانشناس بالینی در تشخیص بیماری و بهترین پژوهشگر در حوزه  ی پژوهش روانشناسی باشند. نظامی که انسان را به بدن و موضوعات عینی تقلیل می  دهد، به عبارتی وی را به ماشین فرو می  کاهد، باید انتظار داشته باشد که ماشین اداره کننده  ی کامل حیاتش باشد و همواره از تسلط ماشین بر خود بیم داشته باشد.

وقتی امر تعالی  بخش تحقیق در بطن دانشگاه به عنوان تئوریسین نظام سرمایه  داری- قرار می  گیرد، انتظارات نظام فست فودی را برآورده می  سازد. پژوهش روانشناختی با چنین انتظاراتی به خوبی همخوان است به عبارتی سرعت (در نوشتن مقالات، انجام پایان نامه  ها، انجام طرح  های پژوهشی، درمان، اتمام دوره  های کارورزی و کسب مدرک دانشگاهی)، رقابت (در جذب مشتری، در گسترش گرایش های مختلف)، نرمال  سازی (تسهیل همرنگی با اجتماع، فقدان معیار حقیقت طلبانه مستقل از اجتماع) و منفعت طلبی (کسب درآمد، ارتزاق از بیت المال با عنوان پژوهش)، سودآوری، بیگاری کشیدن از دانشجویان و افراد ضعیف  تر، پرستیژخواهی (یدک کشیدن عنوان پژوهشگر، مدرس و درمانگر) و شهرت  طلبی مولفه  های آن را تشکیل می  دهد. هیچ شکی نیست که چنین پژوهش  هایی نه در خدمت حق کلمه  ی تحقیق بلکه وابسته به موقعیت  اند و ابزاری هستند برای رسیدن به هدف دیگر. 

در طول تاریخ، علم روانشناسی از والد خود، فلسفه جدا افتاده و بی  توجه به ریشه  ی خود، گمگشته شده و بهترین ابزار نظام سرمایه  داری در هماهنگ کردن و بر چسب زدن به افراد نامنطبق بر این نظام، خدمتگزاری می  کند. روانشناسی همان علمی است که در آسیب  شناسی خود، نمی  تواند تعریفی برای آسیب، فراتر از هنجار آماری بیابد. معیار اختلال و برچسب  های مطلوب و نامطلوب اجتماعی، ناهماهنگی با توده یا اکثریت است. تکرارهای هر روزه  ی خود را با تمام وجود درک می  کند و درگیر آنها است اما گوش شنوا و چشم بینا برای شنیدن و دیدن آنها را از دست داده است و یا می  خواهد از دست بدهد. تاریخچه  ی خود را فراموش می  کند و غم انگیزتر آنکه فراموشی را تنها راه حل مساله می  داند. پژوهش روانشناسی فردیت را نادیده می  گیرد و گزاره  هایی برای کل افراد انسانی محلی یا جهانی- ارائه می  دهد.

 یکی از مهمترین اقدامات کاهش  گرایانه یک موضوع، حذف یا تحریف تاریخچه  ی آن موضوع است. این اقدام کاهش گرایانه در علم، می  تواند به جداسازی یک علم از ریشه های آن و نهادینه  سازی آن به عنوان یک علم مستقل باشد، اما غافل از آنکه هر چیزی علاوه بر این که از ریشه  ی خود غیر قابل تفکیک است، به ریشه  ی خود بر می  گردد[74]. زمانی که روان  شناسان سعی کردند روان  شناسی را به یک علم پوزیتیویستی نزدیک کنند تا در قالب علم به معنای  science قرار دهند، اولین قطع ریشه  های روانشناسی، یعنی فلسفه که خاستگاه مطالعه  ی موضوعاتی مانند نفس و روان انسان بود، اتفاق افتاد. روانشناسی در چنین وضعی، به مانند درختی است که از ریشه جدا شده ولی هنوز میوه  ی آن بر شاخسارش موجود است. هر چه زمان بیشتری بگذرد، میوه  ی درخت شناخت روان از دست می  رود و آهسته آهسته از بخش  های ضعیف  تر شروع به خشکیدن می  کند و در اجاق نظام سرمایه  داری می  سوزد.

روان  شناسی به واسطه  ی موضوع مورد مطالعه  اش، نمی  تواند خود را سردمدار مطالعه  ی روان انسان، عرضه نماید. روان  شناسی در نظام دانشگاهی کنونی با گرفتار شدن در روش  شناسی پوزیتیویستی، با گذشت زمان، تنها می  تواند، بخش کوچکی از شناخت روان را که با اغماض بسیار، در گستره  ی روش  شناسی تجربی باقی می  ماند، حفظ نماید. خود را به عنوان کل جا می  زند، در حالی که شناخت روان را به شناخت رفتار تقلیل داده است، اما همچنان عنوان روان  شناسی را یدک می  کشد و در اینجاست که انحراف در روان  شناسی با تحریف کلمه اتفاق می‌افتد. در مقام تولید علم، روان  شناسی اسیر روش مطالعه  ی خود است. روشی که دریافت حسی را تنها منبع درست قابل اعتنا در شناخت می  داند. در چنین روش  شناسی دریافت  های غیر حسی جایگاهی ندارند و یا به یک موضوع حسی   تقلیل می  یابد، حال آنکه زندگی هر روزه یک انسان، تجربه  ی لاینقطع از موضوعات غیر حسی است. "غالبا کسانی که از متدها و روش  های گوناگون مطالعه  ی اشیاء که در علوم مختلف معمول است آگاهی ندارند، خیال می  کنند که تنها روش و یگانه اسلوب صحیح مطالعه  ی موجودات همان روش تجربی است و تنها نظریه  ای قابل قبول است که بتوان آن را با آزمایش و تجربه تایید کرد و آنچه را از این قبیل نیست جز فرضیات خیالبافانه باید شمرده شود، و چون نظریه  ی فوق گواهی از تجربه ندارد و در آزمایشگاهها و لابلاتوارها تایید نشده است و عملا در خارج نمی  توان آن را نشان داد، پس قابل قبول نیست. همین قدر در پاسخ به این شبهه کودکانه می  گوییم به اتفاق دانشمندان، ما برای تشخیص امور ذهنی و اعمال نفسانی و کیفیت و نحوه  ی وجود آنها، هیچ راهی بهتر از مراجعه مستقیم به ضمیر خود و درون بینی نداریم و این نحوه مطالعه اگر با تجهیزات منطقی و فلسفی کامل شخص مطالعه کننده، توام باشد، به نتیجه  های قطعی و یقینی می  رساند (طباطبایی، 1364)".

 بخش سوم  در انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی 2

 
  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

نشانِ علم و عالم[1]

 

دکتر مهدی ربیعی*، دکتر داود نوده یی** ، دکتر محمد حسین ضرغامی***

*گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

*** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

چکیده

تحقیق حاضر با هدف تحلیل و بررسی مقدماتی حقیقت علم و عالم انجام شده است. تحقیق حاضر به روش تداعی مفاهیم و با رویکردی تحلیلی-انتقادی و با هدف تاکید بر سوالاتی که در ادامه ذکر می شوند انجام شد: ابژه های مورد مطالعه علم کدامند؟ آیا علم به معنای دقیق کلمه می تواند آسیب زا باشد؟ آیا علم می تواند در طبقه بندی عینی (ابژکتیو) بودن یا ذهنی (سوبژکتیو) بودن قرار بگیرد؟ علم آموختنیست یا یافتنی؟ آیا برای تولید علم می توان بر اساس پروتکل ها، استانداردها یا دستورالعمل های از پیش تعیین شده عمل کرد؟ یافته های این تحقیق در سه بخش علم به مثابه سمپتوم، حقیقتِ علم و تحقیقِ پژوهش ارائه شده است[2].

 

کلید واژه: علم، عالم، سمپتوم، تحقیق، پژوهش، روانکاوی

علم به مثابه سمپتوم

دانش و علم را می توان از سه منظر(تصویری، نمادین و واقع[3]) مورد بررسی و تحلیل قرار داد. کسب دانش در بعد تصویری(خیالی) با هدف ابهام زدایی، کمک به بشر و منفعت گرایی دست به مدل سازی می زند که اساساً با واقعیت انطباقی ندارد، انسان با این مدل ها به یک آرامش ظاهری می رسد ولی زمانی که ذهن از آن محدوده مشخص مدل ها خارج می شود، دچار اضطراب و وحشت می شود[4]. ذهن از قاعده زنون پیروی می کند[5] و اگر تمام بخش های متناقض و دیالکتیک به کلام درآیند، در آنی از زمان، مدل سازی های موجود از هم می پاشد، نتیجه چنین دانشی در بهترین حالت علامت سوالی ایجاد می کند که فرد را از درون به برون روانه می کند، چنین دانشی ذهن را از تجربه فردی دور می سازد. ذهن به وجود آمده است تا به بشر کمک کند ولی اگر ذهن بخواهد با بشر و طبیعت یکی شود نیاز به بی نهایت تقسیم دارد. دانش در بعد تصویر بجای کمک به بشر باعث تبعیض و طبقه بندی می شود، پایه چنین علمی بر حسادت و رقابت و تمیز یافتن و امتیاز بیشتر گرفتن است[6]. در واقع بشر از طریق چنین علمی، مشکل و مسئله ایجاد می کند تا موجودیت خود را توجیه کند. بنابراین چنین علمی  برای حل نیامده است بلکه با هدف ایجاد معما تحول یافته است. برای مثال از زمانی که روانشناسی و روانپزشکی به وجود آمده است، هر روزه برکشف تعداد اختلالات روانی نیز افزوده می شود، گویا روانشناسان و روانپزشکان به شکل موجود به شناسایی اختلالات و ایجاد معمایی بیشتر نیاز دارند[7]. این داستان در مورد حیطه های مختلف علمی  دیگر نیز صادق است، قطعاً این داستان رفته رفته پیچیده تر هم می شود، گویا علم به شکل تصویری نیاز دارد تا از بابتی بسیار انتزاعی تر و معما گونه تر شود تا موجودیتش ضرورت بیشتری یابد. در بعد تصویر فرد تمام تلاشش بر این است تا آنچه را که مربوط به دیگران است، به اسم خود تمام کند، فرد علاوه بر اینکه موفق نخواهد شد، خود را نیز به شکل سمپتوماتیک و در دل همان اطلاعات دزدیده شده ارائه خواهد کرد و خبر از واقع خود فرد نیز می دهد[8]. علم در بعد تصویری، میل بشر رو ارضا نمی کند اتفاقاً خودش میل تولید می کند و هر روز آرزوها و تمایلات بشر رو بیشتر می کند چرا که هدف ذاتی و ناخودآگاه چنین علمی کمک نیست بلکه نوعی خودخواهی و خودشیفتگی است، اگر دقت داشته باشیم هر روز به سوالات بشر افزوده می شود، برای مثال شاید بشر قبلاً به این اندازه متمایل به تولید ابزار آلاتی که با سرعت نور حرکت کنند، نبود، ولی این امیال با تولید ماشین و هواپیما وسعت و شدت بیشتری یافته است، گویا علم بجای ارضا، بشر را حریص تر می کند[9].

"من دانستم که نمی دانم" یکی از شعارهایی است که فلاسفه و عالمان از آن به غایت سوءاستفاده کردند، ژستی از ندانستن که تماماً حمل بر دانستن است[10]، در واقع این افراد برای اینکه خود را در جایگاه بالا فرض کنند و دیگران را تحقیر کنند بر این عقیده می شوند که چیزهای وجود دارد که دیگران اصلاً نمی دانند که هست ولی آنها می دانند که هست و برای  اینکه خود را متمایز کنند و بر دیگران فخر بفروشند و سلطه خود را بر دیگران تحمیل کنند وانمود می کنند که چیزهای است که آنها می دانند که هست ولی دیگران از آن با خبر نیستند چرا که آنها حتی نمی دانند که نمی دانند، فرض "من نمی دانم" دلالت بر این دارد که حقیقتی در پشت پرده وجود دارد که افرادی که می گویند من می دانم نمی توانند به آن برسند، بنابراین حقیقت در بعد تصویر را همین افرادی که می گویند من دانستم که نمی دانم آفریدند. زمانی که بر این باور باشیم که چیزهایی است که نمی دانیم باید دنبال رمز و رازی باشیم تا خود را نیز فریب دهیم، باید مسائل را برای خودمان و دیگران پیچیده کنیم، مسائل را به هزاران شکل و لعاب در آوریم و عقب و جلو کنیم و خود را گیج کنیم تا خود را در وادی ای قرار دهیم که حالت دیوانگی دارد تا باور کنیم که چیزهای است که ما نمی دانیم. این داستان می تواند تا جایی پیش رود که فرد حقیقت وهمی  بسازد تا نشان دهد که حقیقت وجود دارد، چنین حقیقتی جدا از فرافکنی های فرد نخواهد بود و بیشتر از اینکه واقعیت بیرونی را روایت کند واقعیت های درونی فرد را انعکاس خواهد داد[11]. این افراد احساس گناه زیادی دارند و خود و دیگران را بیشتر سرزنش می کنند و همان هایی هستند که از بودن خود به همان شکلی که هستند می ترسند. به خاطر همین از این افراد علمی گزارش می شود و به نمایش در می آید که کپی برداری شده از دیگری است که نه کاملاً دیگری است و نه کاملاً با خود فرد انطباق دارد. چنین فردی همیشه در برزخ بین خود و دیگری در عذاب است، محصول گرایی و تولید گرایی نیاز به همرنگی و همانند سازی ظاهری با دیگری دارد[12] و دلیلی بر دزدی و به یغما بردن دیگری خواهد بود، اتفاقی که همیشه با شکست مواجهه خواهد شد.

اگر تمام فکر و ذهن بشر بر این باشد که دقیقاً همانی که هست را به همان شکلی که هست وصف کند، هستی و وجود به کلام در خواهد آمد و خواهد گفت که بهر چه هست[13]. اگر خودشیفتگی و من بودن و خواستن ها زبان باز کنند از بابتی بشر تکلیفش با خود و دیگران مشخص تر است، می داند که چه می خواهد و دیگران چه می خواهند. تا زمانی که افراد خودشیفتگی ها و موضع های خود را برای خود رسوا نکنند، نادانسته دگرپرست خواهند بود، غافل از اینکه سرراست ترین راهی که مبلغ آن هستند نه تنها برای دیگران بلکه برای خودشان نیز بیراهه است. پیروان اگر خود را کلام کنند دقیقاَ متوجه خواهند شد که چقدر با مدلهای که از آنها پیروی می کنند انحراف دارند و مدل مخصوص به خود دارند. تداعی آزاد نیز به نوعی در همین به کلام درآوردن خودشیفتگی و خود پرستی رخ می دهد. ما از کودکی یاد گرفتیم که در مورد چیزهایی که درست است کلام کنیم و نادرست ها را نگوییم و بر اساس مدل های از پیش تعیین شده کلام و عمل کنیم، همین داستان باعث می شود که ما همیشه بر میل های خودخوهانه خود حداقل در کلام سرپوش بگذاریم. حال فرض کنید که ما تماماً خودشیفتگی و خودخواهی ها را کلام کنیم چه می شود؟ قطعاً نزدیک ترین راه این است که درست نماها فرو خواهد ریخت، مظلوم نمایی ها و نمایش فرهیختگی ها نقش برآب خواهند شد و فرد متوجه خواهد شد که چه بود و چه به نمایش می گذاشت. در دنیای امروز علم در این جایگاه نشسته و حکم های مطلقی می دهد که بسیار خطرناک تر از دیکتاتورهای دیروز است که شعار حقیقت سر می دادند، میزان پذیرش دیکتاتورهای سابق به دلیل رفتارهای واضح و عینی آنها، نسبی بود ولی علم جایگاه بسیار انتزاعی را اشغال کرده است و عموم افراد آن را بعنوان حق و حقیقت باور دارند و خود را خط می زنند و تفکرات و ایده های نقادانه خود را انحرافی می دانند و دست به سانسور آگاهانه و ناآگاهانه خود می زنند، به عبارت دیگر علم زبان ناگفته ها و فرافکنی های بشر شده است، به خاطر همین علم از این منظر خطرناک ترین و دروغی ترین تولید بشر است، علم در بعد تصویر شکاف را می پوشاند. بسیار مهم است که افراد بر این مسئله باور داشته باشند که ایده های آنها انحرافی نیست بلکه وجود دارد تا نادرستی درست ها را برملا سازند و از بردگی خود جلوگیری کنند (وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا: از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولند[14]) ، در دنیای امروز بشر به جایی رسیده که شدیداً به طرف همسان شدن می رود بدون اینکه بداند این حالت، وهمی  و طبعاً نادرست است، حال آنکه افراد اساساً متفاوت و منحصر به فردند[15]. بشر امروزی به قدری مسحور جایگاه علمی شده است که هر گونه فکر و ایده ی خارج از این جایگاه را انحرافی می داند و آن را در نطفه خفه می کند. کلام فرد اگر تماماً دیده و شنیده شود به همان نسبتی که می خواهد در جایگاه حق و حقیقت بنشیند و خدایی کند، بر علیه خود و فرو ریختن این جایگاه عمل می کند(القید کفر ولو بالله) ولی از آنجایی که این جایگاه بسیار مسحور کننده و فریبنده است، فرد ممکن است بخش بزرگی از کلام خود را سانسور کند تا نشنود که چقدر از کلام اش بر علیه این جایگاه عمل می کند. تا زمانی که بشر این بخش از کلام خود را بر علیه خود و دیگران نشنود و حس نکند، برده یک بخشی از خود و به تبع آن برده نماینده همان بخش از کلام در بیرون از خود خواهد بود. در واقع اساس بردگی از سانسور کلام نشات می گیرد. کِلام نقد است و اگر سرکوب شود، بردگی پایه ریزی می شود و روان درجا می زند و پویایی خود را در تکرار می یابد[16]. در دنیای امروز قسمت نقد کلام به درستی عمل نمی کند چرا که مدام به طرف دیگری نشانه رفته است در حالی که نقد بایستی به طرف خود عمل کند تا اثر گذار باشد. در واقع سوژه در این نقد است که ظهور می یابد و از سوی دیگر تداعی آزاد به معنی دقیق کلمه در همین جا رخ می دهد. نقد باعث می شود که توجیهات در جایگاه درست نمایی عمل نکند. دانشی را می توان علم حقیقی دانست که بتواند غیبی را آشکار کند و به واقع اشاره داشته باشد. هیچ سوژه انسانی را نمی توان نادیده گرفت و از او انتظار تولید علم و حکمت داشت. خیلی از تولیدات ظاهراً علمی؛ نوعی الکلیسم روانی است تا شکاف واقعی سوژه را بپوشاند[17]، در بُعد سمبلیک بایستی همه جرح ها که مولد سمپتوم هستند به کلام تبدیل شوند.

در واقع آن بخشی از افراد که قبول کردند به دنبال منفعت و ثروت و جایگاه به شکل خودمحورانه هستند یک قدم جلوتر از افرادی هستند که با زبان انتزاعی به دنبال همان تصاویر یعنی قدرت و ثروت و جایگاه و مقام و پول هستند ولی قبول نمی کنند و آگاه نیستند که همان ها را می خواهند (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم‌ بِالاخْسَرِینَ أَعْمَـالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی‌ الْحَیَو'ةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا)[18]: بگو (ای‌ پیامبر!) آیا من‌ شما را آگاه‌ بنمایم‌ بر آن‌ کسانی که‌ اعمالشان‌ زیان‌بارتر است‌؟! آنان‌ کسانی‌ هستند که‌ سعی‌ و کوشش‌ آنها در راه‌ تحصیل‌ زندگانی‌ پائین‌تر و پست‌تر گم‌ شده‌ است‌ در حالی که‌ خودشان‌ می‌پندارند که‌ از جهت‌ کار و کردار، نیکو عمل‌ می‌نمایند!). به عبارت دیگر آگاهی ما از اینکه در مرحله تصویر هستیم باعث خواهد شد که تعیین تکلیف کنیم که در همین مرحله می خواهیم بمانیم و به تصاویر بچسبیم و عواقب آن را بپذیریم یا بخشی از سائق های خود را بخاطر حقیقت قربانی کنیم[19]. اگر چنین باشد تازه وارد مرحله نمادین خواهیم شد و از چیزهایی لذت خواهیم برد که جانشین سائق ها هستند و ناشی از قربانی کردن بخشی از سائق ها هستند. مشکل اصلی سیستم آموزشی و دانشگاهی امروز این است که در بعد تصویر عمل می کند ولی نمی خواهد قبول کند که چنین است، اساتید و دانشجوها علم و دانش را مدارک و مدارجی می دانند که از طریق آن می توانند به سرمایه و قدرت و جایگاه دست یابند، با این تفاوت که آنها را به زبان نمی آورند و در مرحله انکارند، عناوینی که بر آن می نهند علم، دانش، رشد، توسعه و ارتقاء است، سوال این است که آیا با این مقالات، پایان نامه ها، ترجمه ها، کنگره و همایش و سمینارها، کتاب ها و غیره که اکثراً حاصل فریب و دزدی و بازی است چیزی جز همان ثروت و قدرت آن هم با ایجاد تبعیض، بی عدالتی و دروغ و نابودی انسان و طبیعت، علمی تولید خواهد شد؟ اساتید و دانشجویان در سیستم دانشگاهی کنونی باید اول بدانند و آگاه شوند که در حال دزدی اند تا در مرحله بعد تصمیم بگیرند که کماکان می خواهند به دزدی خود ادامه بدهند به اسم دزدی یا نه؟ بخش بزرگی از افراد متوجه آن شده اند و تصمیم دارند که کماکان و آگاهانه دنبال منفعت و دزدی از دیگران باشند و عده قلیلی هم بر آن شدند که از دزدی و منفعت گرایی شخصی به نفع حقیقت دست بردارند. این امر فقط در سیستم دانشگاهی حاکم نیست بلکه در سایر امور زندگی مانند زندگی شخصی، سیاست و اقتصاد هم مصداق دارد.

 در این حالت عالم و علم جدا از هم هستند و هر کسی که ثروت و قدرت داشته باشد می تواند در مسند و جایگاه عالم بنشیند و برای خودش مقاله، کتاب و اثر تولید کند، حال آنکه اساساً و عمیقاً عالم و علم جدا از هم نیستند و علم واقعی فقط از یک عالم قابل تولید شدن است[20]، عالمی که بر خود شناخت دارد و بخشی از سائق های خود را به نفع دیگران و طبیعت قربانی کرده است تا حق مطلب را همان گونه که هست بیابد. بنابراین علم با تحول عالم و کشفیات درونی او حاصل می شود. علم واقعی همان هنر است که بخشی از حق روایت نشده در عالم واقع را نمادین و روایت می کند. افرادی که در ظواهر، منفعت طلبی و تصویر گیرکردند و بدتر از آن منکر این حالات خود نیز می باشند با شعار و فریب، فقط علم دیگران را به یغما می برند و به اسم خود تمام می کنند که در نهایت رسوا خواهند شد. تا زمانی که علم را ابژه برون از خود بدانیم که هر کسی بتواند به هر روشی به آن دست یابد نتیجه چیزی جز دانش تصویری نخواهد بود، مسئله این است که تا زمانی که یک عالم واقعی و حق طلب نباشد علم تولید نمی شود و اگر هم تولیدی رخ دهد دزدی از عالمان دیگر و به کار بردن نادرست علم و سواستفاده از آن است و برای بشر و طبیعت آسیب در پی خواهد داشت (ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ[21]: به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده، فساد در خشکى و دریا نمودار شده است، تا [سزاى‌] بعضى از آنچه را که کرده‌اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند).

جایگاه و مقام علمی  را نباید با سنجه سرمایه داری ارزیابی کرد بلکه باید عالم را از شخصیت و حقیقت جویی و عملکرد او در کمک به دیگران و طبیعت سنجید. زمانی که تولیدی نفع شخصی برای یک عده و آسیب به اکثریت و طبیعت دارد نمی توان آن را علم و عاملش را عالم دانست. علم فقط از افرادی می تواند تولید شود که خودشان از لحاظ شخصیتی عالم شده باشند. به عبارت دیگر هنر و علم از سوژه رخ می دهد نه ابژه ای که خود برده یک ابژه دیگر است[22]. سیستم آموزشی کشور در حال حاضر با ملاک ها و استانداردهای تصویری جهان سرمایه داری دست به ارزیابی برونداد های خود می زند و به خیال باطل امیدوار است پیشرفت نیز داشته باشد، با این روش نه تنها پیشرفت به معنی دقیق کلمه نخواهد داشت بلکه به دروغ و فریب سرمایه عمومی  را نیز به هدر خواهد داد. اگر علم را دانستن بدانیم، تولیدات جهان امروزی چگونه دانستنی است که به این اندازه در جهت نابودی طبیعت و بشر عمل می کند؟ غیر این است که این دانستن یا از روی ندانستن است یا از عالم رخ نمی دهد و یا از عالمان به یغما می برند و به شکل تحریف شده به کار می گیرند.

حقیقت علم

معرفت، امری است مقدس که خداوند به انسان عطا نموده، اساس این معرفت، شناخت آن حقیقتی است که «جوهر اعلی» بوده و تمام لایه‌های وجود و همه اشکال کثرت در مقایسه با آن، جز اعراض نمی‌باشند[23]. در آموزه های دینی از علم با عنوان "نور" یاد شده است که اکتسابی نیست و از طرف حضرت حق اعطاء می شود و جایگاه آن "قلب" است : وَ فِی حَدِیثِ عُنْوَانِ اَلْبَصْرِیِّ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : لَیْسَ اَلْعِلْمُ بِکَثْرَةِ اَلتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اَللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِذَا أَرَدْتَ العلم فَاطْلُبْ. چنین علمی  نصیب کسی می شود که "طالب" باشد. ریشه اصلی کلمه طلبگی هم در همین طلب نهفته است. اولین وادی از هفت وادی یا هفت شهر عشق که عطار بیان کرده است، وادی طلب است:

چون فرو آیی به وادی طلب                 پیشت آید هر زمانی صد تعب

چون نماند هیچ معلومت به دست           دل بباید پاک کرد از هرچه هست

چون دل تو پاک گردد از صفات             تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشکار              در دل تو یک طلب گردد هزار

هرکسی که طالب است، مطلوبی دارد و به میزان شوقی که مطلوب در او بر می انگیزد طالب است. کسی که علم(نور) به قلب او اعطاء می شود طالب چه چیزیست؟ أَوَّلاً فِی نَفْسِکَ حَقِیقَةَ اَلْعُبُودِیَّةِ وَ اُطْلُبِ اَلْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اِسْتَفْهِمِ اَللَّهَ یُفَهِّمْکَ. چنین کسی طالب حقیقت عبودیت، طالب علم برای عمل و طالب فهم است. مقصود از حقیقت عبودیت هم سه امر است: عدم توهم مالکیت نسبت به چیزی، عدم تدبیر برای خود و اشتغال همیشگی به امر و نهی حق؛ " أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیْهِ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِهِ؛ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ اللهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ." بنابراین کسی شایسته دریافت چنین علمی (نوری) است که براساس فطرت الهی خویش، در جستجوی حقیقت و فهم آن است (اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ[24]/ یا رَبِّ أَرِنِی الْحَقَّ کَمَا هُوَ عِنْدَکَ[25]) و چنین علمی را هم برای عمل و نیل به مراتب وجودی بالاتر طلب می کند (اللَّهُمَّ أَرِنِی الْحَقَّ حَقّا حَتَّی أَتَّبِعَهُ وَ أَرِنِی الْبَاطِلَ بَاطِلًا حَتَّی أَجْتَنِبَهُ وَ لَا تَجْعَلْهُمَا عَلَیَّ مُتَشَابِهَیْنِ فَأَتَّبِعَ هَوَایَ بِغَیْرِ هُدًی مِنْکَ[26]).

یکی از ابتکارات ملاصدرا در بحث حقیقت علـم آن اسـت کـه وی علـم را از "ماهیـت" خارج کرده و از سنخ "وجود" می داند و بر این باور است که نمی توان برای آن تعریف حقیقی به حد یا رسم ارائه کرد، اما همانگونه که وجود که اعرف اشیاء است برای کشف و وضوح نیاز به تنبّه و توضیح دارد، می توان برای وضوح بیشتر علم نیز تعاریفی نه از نوع حقیقی بلکه از باب تنبّه عرضه داشت[27]. ملاصدرا در یکی از تعاریف خود در باب علم می گوید: علم امری سلبی همانند تجرد از ماده یا امری اضافی نیست بلکه امری بالفعل وجودی و نه بالقوه است و شدت علم بودنش به همان اندازة خلوصش از عدم است[28] یا در تعریف دیگری علم را امر مجرد نزد جوهر ادراک کننده می داند[29]. علاّمه طباطبائی هم علم را چنین تعریف کرده است:" فالعِلمُ حُصُولُ أَمرٍ مُجَرَّدٍ مِنَ المَادَّةِ لِأَمرِ مُجَرَّدٍ، وَ إِن شِئتَ قُلتَ: حُضُورُ شَیءٍ لِشَیءٍ: علم عبارت است از حصول امری مجرّد از مادّه برای امری مجرّد از مادّه و نیزمی‌توان گفت: حضور چیزی برای چیزی.[30] علم را بر دو گونه دانسته اند: علم حضورى یعنى علمى که عین واقعیت معلوم پیش عالم (نفس یا ادراک کننده دیگرى) حاضر است[31] و عالم شخصیت معلوم را مى یابد، مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجدانى و ذهنى خود. علم حصولى یعنى علمى که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر نیست، فقط مفهوم و تصویرى از معلوم پیش عالم حاضر است؛ مثل علم نفس به موجودات خارجى[32] . علامه طباطبایی هر نوع علم حصولی را مسبوق به علم حضوری می داند[33] و آیت الله شاه آبادی ملاک علم را "حضور" می داند[34]. بنابراین علم به معنای حاضر بودن معلوم در نزد عالم و به عبارت دیگر اتحاد عالم و معلوم است[35]. در واقع و در نظر عمیق و دقیق، این علم حضوری است که فقط معلوم بالذّات را نشان می‌دهد و کاشفیّت از ماورای معلوم بالذّات تنها به اعتبار عقل است. از این ‌رو، مقصود از منتهی شدن علوم حصولی به علوم حضوری آن است که در حقیقت، همة علوم حضوری‌اَند.[36]

درباره تفاوت بین علم حصولی و علم حضوری می توان به این موارد اشاره کرد: "علم حضوری بدون واسطه است، ولی علم حصولی با واسطة مفاهیم و صور. علم حضوری علم به وجود است، علم حصولی علم به ماهیّت و مفهوم ؛ علم حضوری نیاز به ذهن ندارد، ولی علم حصولی دارد. در علم حضوری، علم عین معلوم است، ولی در علم حصولی علم غیر از معلوم است. در علم حضوری احتمال خطا معنا ندارد، ولی در علم حصولی دارد. علم حضوری اصل است، علم حصولی فرع؛ زیرا اگر علم حضوری نباشد، علم حصولی نیز نخواهد بود[37]." علم حضوری زمانی رخ می دهد که واقعیت نفس انسان با امر واقع، اتصال وجودی برقرار می کند و سپس قوه مدرکه (قوه خیال) صورتى از آن مى سازد و حفظ مى کند و آن را با علم حصولى پیش خود معلوم مى سازد.[38] علم حضوری انسان شامل علم به "عین وجود " یعنی وجود خود و علم به "مراتب و ملحقات وجود خود" یعنی علم حضوری نسبت به آثار و افعال نفسانی خود (حالات روانی، احساسات و عواطف) و ابزار و قوای نفسانی خود (نیروهای ادراکی و تحریکی) است. بنابراین اگر ما واقعیت هر چیزی را با علم حضورى بیابیم یا "عین وجود ما" و یا از "مراتب و ملحقات وجود" ماست. علم حضوری، حاصل اتصال وجودی با امر واقع است. هرچه مرتبه وجودی انسان در حرکتِ جوهریِ دورانی (استعاره نوار موبیوس[39]) تعالی یابد، اتصال وجودی با بخشی از امر واقع رخ می دهد که متناسب با آن و کاملا منحصر بفرد است و مرتبه وجودی خاص و عدد منحصربفرد خود را دارد.

عدم توجه به این واقعیت مهم موجب شده است که برخی دچار این پندار باطل شوند که علم به معنای علم حصولی است و تنها روش نیل به چنین علمی  مشاهده و آزمون است و تنها نظریاتی قابل قبول است که بتوان آن را با آزمایش و تجربه تایید کرد و اگر چنین امری میسر نباشد نمی توان چنین نظریه ای را به عنوان علم پذیرفت و بایستی جزء فرضیات خیالبافانه تلقی کرد. علامه طباطبایی در پاسخ به این تلقی نادرست چنین بیان می کند: "ما برای تشخیص امور ذهنی و اعمال نفسانی و کیفیت نحوه وجود آنها، هیچ راهی بهتر از مراجعه مستقیم به ضمیر خود و درون بینی نداریم و این نحوه مطالعه اگر با تجهیزات منطقی و فلسفی کامل شخص مطالعه کننده توام باشد به نتیجه های قطعی و یقینی می رساند[40]".

      به عنوان مثال درمورد علیت که مقوله اصلی در مطالعات علّی نیز هست، هیچ راهی برای اثبات آن جز از طریق مراجعه به درون نفس و علم حضوری نیست: "مطابق این اصل که «هر علم حصولى مسبوق به علم حضورى است» و تا ذهن نمونه واقعیت شیئى را نیابد نمى تواند تصورى از آن بسازد خواه آن که آن نمونه را در داخل ذات نفس بیابد و یا آن که از راه حواس خارجى به آن نائل شود. نمونه علت و معلول را ذهن ابتدا در داخل نفس یافته و از آن تصورى  ساخته و سپس موارد آن تصور را بسط و گسترش داده است. همچنان که سابقاً گفته شد نفس، هم خود را مى یابد و هم آثار و افعال خود را از قبیل اندیشه ها و افکار، و این «یافتن» به طریق حضورى است نه حصولى؛ یعنى نفس با واقعیت خود، عین واقعیت آنها را مى یابد و چون معلولیت عین واقعیت و وجود این آثار است پس ادراک این آثار عین ادراک معلولیت آنهاست[41]".

حال سوال اساسی اینست که پس جایگاه علم حصولی چیست؟ آیا علم حصولی ارزشی ندارد؟ امام علی علیه السلام می فرماید: الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ[42]. علم دو نوع است، علم مطبوع که برآمده ازطبع و سرشت انسان (فطرت) است و علم مسموع، علمی که مبتنی براستماع[43]( شنیدن) است و نه تصویر و مشاهده. علم مسموع نافع نخواهد بود اگر علم مطبوع وجود نداشته باشد. علم حصولی جایگاه خاص خود را دارد و در آموزه های دینی هم برآن بسیار تاکید شده است. امام سجاد علیه السلام می فرماید:" لَوْ یَعْلَمُ النّاسُ ما فى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْکِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ. اگر مردم بدانند آنچه را که در طلب علم هست، هر آینه به طلب علم خواهند رفت اگر چه خون های ایشان ریخته شود و به دریاها فروروند[44]". اگرچه طلب علم حصولی ارزشمند است اما اگر متصل به علم حضوری نشود ممکن است صرفا درگیر واژه ها و اصطلاحات شود و آن ها را علم بپندارد و لذا مانع و حجاب اتصال فرد به امر واقع شود (العِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَر). در صورتی که عالم به معنای واقعی کلمه کسی است که بتواند از حجاب چنین علمی خارج شود و با امر واقع اتصال وجودی پیدا کند تا پس از این مواجهه و به کلام درآوردن آن از طریق مفاهیم و تصورات بتواند بر علم موجود بیفزاید و آن را یک قدم جلوتر ببرد در غیر این صورت جز تکرار مکررات و رکود علمی ثمری نخواهد داشت ولو اینکه مدعی علم ده ها کتاب و مقاله منتشر کند. حال سوال اینست که چرا ما در علم حصولی و آن هم به صورت ناقص و آشفته در دانشگاه گرفتار و دچار رکود شده ایم؟ و اینکه چگونه و از چه راهی می توانیم به علم حضوری و درک مستقیم و بلاواسطه امر واقع نائل شویم ؟   

تحقیقِ پژوهش

دو واژه ی مرسوم در حوزه ی کندوکاو علمی، تحقیق و پژوهش است. "تحقیق در لغت به معنای حقیقت کردن و به کنه مطلب رسیدن و واقع چیزی را بدست آوردن، است(داعی السلام، 1348)". در حکمت خالده از عقل شهودی  به معنای شهود حقیقت و رسوخ به کُنه آن یاد شده است. شأن عقل شهودی «دریافت مستقیم حقیقت» است بدون آنکه به واسطه گزاره‌ها و به طور غیرمستقیم به آن نایل آید[45]. اما، پژوهش به معنای جستجو است و در قدیم به معنای مواخذه و بازخواست بوده است. نقطه ی آغاز تحقیق سوالی است که از ناخودآگاه محقِّق نشات گرفته باشد. کسی که قصد تحقیق دارد در گام اول پذیرفته است که حق وجود دارد یعنی وجود حق پیش فرض وی است. محَقِّق کسی است که حق را با کلمات محَقَّق می کند[46]. حق واژه یا اسمی است که به لحاظ واژگانی موجودیت دارد و شکی در وجود آن در جهان واژگان نیست. هر اسم و واژه ای که ساخته یا برساخته می شود، باید مراد اولیه ی از ساخت یا برساخت آن اسم یا واژه با دقت فراوان مورد توجه قرار گیرد "... باید توجه داشته باشیم، که ملاک و مدار در صادق بودن یک اسم، و صادق نبودن آن، موجود بودن غرض، و غایت، و موجود نبودن آنست...(علامه طباطبایی،1374)". فضل بن احمد طبرسی در تفسیر مجمع البیان[47] در شرح و تفسیر لغوى آیه 7 سوره انفال و جاهایى که واژه "حق " به کار رفته است، چنین مى نویسد: "حق آن است که شى ء در موضع خود واقع شود "حق " هم معناى"عدل " است و این معنا بر تمام مصادیق «حق » قابل تطبیق است (رستمی زاده، 1379). حق خود کلمه چیست؟ حق کلمه این است که در جای خود بنشیند چنانچه کلمه در موضع غیر خود[48]، بکار گرفته شود، انحراف، تحریف و خیانت به کلمه محسوب می شود که بزرگترین خیانت ها[49] و فتنه انگیزترین حالات ممکن است. تحقیق به عنوان یک کلمه، نیازمند بازشناسی غرض و غایت آن است تا انطباق فعلی که به عنوان "تحقیق کردن" صادر می شود، معلوم و آشکار گردد. راغب اصفهانى در مفردات می گوید: اصل حق به معناى مطابقت و موافقت است (رستمی زاده، 1379). در اینجا به معنای مطابقت دادن رفتار "تحقیق کردن" با غایت کلمه تحقیق و موافقت (رد و قبول) فقط بر اساس این انطباق می باشد. تحقیق کردن اگر چه به ظاهر دو وجه دارد، یعنی محقق و "مورد تحقیق"، اما این دو وجه نه تنها قابل تفکیک و جدا شدن نیستند، بلکه به محض تفکیک، ماهیت اصلی خود را از دست می دهد و آنچه رفتار می شود را نمی توان "تحقیق کردن" نامید. این جدا سازی، "مورد تحقیق" را به عنوان ابژه ای مستقل از محقق در نظر می گیرد تا بتواند دست به ساده سازی (فست فودی کردن) و طبقه بندی "مورد تحقیق" بزند و در چهارچوب نظام دانشگاهی به عنوان تئوریسین نظام سرمایه داری قرار دهد. تحقیق، خود محقق را تماما دربر می گیرد و محقق و "مورد تحقیق" یکی می شوند. "ملاّصدرا بر اساس نظریه «اتحاد عقل و عاقل و معقول» معتقد است در معرفت، قوه مدرکه و ادراک‌‌کننده و ادراک‌‌شونده، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند و نمی‌‌توانند باشند (اراکی، 1383)". قبول پیروی از حکمت جاوید، مستلزم این است که نه تنها ذهن محقق، بلکه سراسر وجود او وقف آن گردد[50]. لازمه آن، تعهد و التزام کامل است که بسیار زیادتر از آن چیزی است که بسیاری از پژوهشگران مایل به پذیرش آن هستند[51]. تعیین ملاک تصدیق چنین یکپارچگی در مقام ایجاب و قضاوت، چندان ساده نیست، با این وجود درک چنین تصدیقی کاملا حضوری است. اما به راحتی می توان در مقام سلب به شاخص هایی اشاره کرد که تحقیق و "تحقیق کردن" را از غیر آن متمایز می کند. تحقیق اگر با هدف، رقابت، شهرت، ابزار امرار معاش، ارائه ی گزارش یا توضیح به نهاد، مقام یا شخص دیگر یا حتی انجام وظیفه بر اساس مسئولیت باشد، از موضع خود خارج شده و نقطه ی مقابل حق کلمه ی تحقیق است. یکپارچگی محقق و مورد تحقیق اکتسابی نیست بلکه شوقی است. از آنجایی که "تحقیق کردن" به فاعل نیاز دارد و ذات فاعلْ علت فاعلی می باشد، اشتیاق به اندریافت کنه مطلب و رسیدن به حق آن، سوخت موتور تحقیق است. شوقْ مشخصه ی پایان ناپذیری آن است. پژوهش های زود ارضاء پژوهش هایی عاری از اشتیاق اند که منتظر تایید، دریافت امتیاز، ارتقاء پست و مرتبه شغلی، کسب شهرت، دریافت پول، نمایش اگو، تثبیت شرایط و مخلص کلام، در بند ارباب و زایل کننده ی زمان اند. در چنین شرایطی فعالیت پژوهشی ابزاری است تا حقیقت یابانه و چنانچه به حقیقتی نائل شود، خالی از علت غائی است و به عنوان یک فعالیت تحقیقی، ابتر است. تصمیم بر انجام دادن تحقیق متکی بر شوقی است که اصالتا به غایت کلمه تعلق می گیرد، غایت کلمه ی تحقیق مشخصاً عاری از هر گونه دیگری است مگر خود حق به عنوان بزرگ دیگری.

تحقیق پیوند قریبی با تاریخ دارد. به عبارتی تحقیقی در مسیر درست گام بر می دارد که منقطع از تاریخ خود نباشد. در اینجا مراد از تحقیق، همانطور که گفته شد محقق است و اشاره به جزء یعنی محقق یا تحقیق، اشاره به هر دو به طور همزمان است. محقق زمانی می تواند به حق دست یابد که تاریخچه فردی و قومی خود را شناخته و درنوردیده باشد. آیا نظام آموزشی و دانشگاهی موجود در ایران می تواند پرچمدار آموزش و تحقیق باشد؟ آموزش عالی (دانشگاه) در ایران به فرم نوین و آکادمیک، سابقه یکصد ساله و به صورت جامع به دوران نظامیه و حتی ساسانی باز می‌گردد[52]. نظام آموزشی و پژوهشی حال حاضر ایران به دلیل ساختار غیر بومی و تلاش برای استاندارد کردن خود مبتنی بر استانداردهایی که غرب تعیین کرده (مانند آئین نامه ارتقاء اعضای هیات علمی) است، مانع تحقیق به معنای دقیق کلمه است. بر اساس آئین نامه ی ارتقاء اعضای هیات علمی، "هرگز نمی توان انتظار داشت که ما از این طریق و در این سیستم، یک دانشمند تولید کنیم، زیرا در این سیستم هر کس که بتواند ضوابط کمی را به طور ظاهری برآورده سازد، رشد خواهد کرد و هر دانشمندی که با علاقه به کار عمیق بپردازد ارزشی نخواهد یافت (رفیع پور، 1381)". گریبان چنین نظام آموزشی را بیماری "ولع ارتقاء" گرفته است و جهت دهنده ی مسیر فعالیت پژوهشگرانش را نه شوق تحقیق بلکه ویروس آن بیماری تعیین می کند. "اگر ما در گذشته اساتید برجسته ای داشته ایم که در جهان حرف اول را می زدند، اساتید "توسعه ای" نبودند. آنها به دنبال ارتقاء بر اساس معیارهای ظاهری و کمی نبودند. زیرا مدل توسعه بیرونی وجود نداشت، که در قالب آن ریل های تشویق و توبیخ بر اساس معیارهای ظاهری آن گذاشته شود. امروز هم اگر دانشمند به درد بخوری داریم، استاد توسعه ای نیست. او به این معیارها و تشویق ها و توبیخ های ظاهری برخی سازمان ها که وجودشان با این معیارها شکل می گیرد و مایلند استاد توسعه ایِ تایید کننده ی خود را تولید کنند، نیستند. آئین نامه ی ارتقاء به شکل کنونی محقق پرور نیست. باید دید که از بین کسانی که ارتقاء می یابند چه تعداد واقعا به مرحله ی تولید علمی رسیده اند، تعداد نه چندان اندکی، نمی توانند به پیشرفت علمی ایران کمک کنند. این آئین نامه مقلد پرور است (رفیع پور، 1381)". بر اساس چنین شاخص های اجباری که نظام آموزشی بر ایران و ایرانی تحمیل کرده است، نه تنها دانشمندنما در موضع محقق ظاهر شده است بلکه هر نوع تحقیقی را در نطفه خفه می کند. ماشین های مقاله نویسی یا "مدیران پروژه ی پژوهشی" که بسیاری از همین آثار نازل شان برونسپاری است، بر اساس شاخص های کمی آئین نامه ای، می خواهند راهبران اصیل تحقیق شوند، زهی خیال باطل. از اینجاست که آقای کانتوسکی در مورد سیستم آموزشی کشورهای جهان سوم ]مانند کشور خودمان[ می گوید:"هیچ وسیله ی موثرتری ]از سیستم آموزشی[را نمی توان یافت که از طریق آن بتوان انگیزه ی درونی، خلاقیت و پتانسیل فکری نسل جوانان را از بین برد (به نقل از رفیع پور، 1381)".

 وقتی نظام آموزشی در قالب نظام سرمایه داری فعالیت می کند، هر فعالیتی که ساطع می شود یک نوع فتیشیسم است یک مدگرایی که صرفا هدف آن نمایش و در نتیجه از کارانداختن سوژگی فرد است.

                از محقق تا مقلد فرق هاست                         کاین چو داود است و آن دیگر صداست[53]

"مدارس قدیمی ... ساختاری کاملاً متفاوت با ساختار دانشگاه داشتند و ارزش هایی کاملاً متفاوت در آن جا حکمفرما بود که اتفاقاً یکی از ارزش هایی که در آن جا حکمفرما بوده، همین انتقال دانش بر اساس اشتیاق است و یکی از علل عدم انسجام موجود در دانشگاه در کشور ما، هم اتفاقاً دلیلش همین است که خوشبختانه تا حالا هنوز موفق نشده که ریشه های خودش را که در اعماق همین مدارس قدیمه داشته، آنها را بخشکاند. هنوز رگه های اشتیاق که خوب نبض این مدارس بودند، در جای جای دانشگاه مدرن گاه گداری به چشم می خورند. کمتر و کمتر البته (کدیور، 1380)".

 بیشتر از هفتصد سال است که نظام آموزشی غرب در قالب دانشگاه، وجود دارد. کپی برداری از چنین نظام آموزشی، با بافت ایرانشهر نه تنها همخوان نیست بلکه همان کپی نیز، به درستی در ایران اجرا نمی شود. مریم میرزاخانی های بسیاری هستند که با چوب خط تحمیلی نظام آموزشی ایران (که لازم است به منشاء و مبدع آن نیز به صورت مفصل پرداخته شود!) نمی توانند به کرسی دانشجوی دکتری دست یابند چه برسد به این که به توسعه ی علم جهانی کمکی کرده باشند. دلیل کمی نگری سیستم ارزیابی نظام آموزشی در ایران تسلط کمی نگرها به عنوان مدیران و اساتید دانشگاه می باشند. به دلیل همین عدم انطباق است که کمتر دانشمند تاثیرگذاری از نظام دانشگاهی ایران ظهور کرده است ولی دانشمندان و فلاسفه ی غربی زیادی هستند که در نظام دانشگاهی خودشان منشاء خیر بوده اند.

در یک سیستم آموزشی سل زده مانند نظام آموزشی ایران، مطمئن ترین مسیر تغییر کدام است؟ با توجه به سوابق تاریخی ایران زمین به عنوان یک سرزمین ارزشی، تغییر نظام ارزشی جویندگان دانش و محققان می تواند مطمئن ترین راه برای اصلاح سیستم و نقطه ی آغاز حرکت چرخشی سیستم و خانه تکانی محسوب شود. در ابتدا به تغییر ایده نیاز است و در گام بعد تغییر ساختار و ملاک های سنجش و ارزیابی نظام آموزشی است. از آنجایی که صاحبان قدرت در عدم تغییر ذینفع اند، تحرک برای تغییر از سوی آنان غیر ممکن است (ذینفع ذی صلاح نیست).

با این وجود "آنچه بیش از همه برای تعریف فرهنگ و تمدن ضروری است احترام و تشویقی است که برای فعالیت های متعالی ذهنی بشر از جمله دستاوردهای علمی و هنری و برای نقش رهبری کننده ی ایده ها در زندگی انسان قائل می شود". نظام آموزشی خود را متولی فعالیت های متعالی ذهنی بشر قلمداد می کند. دانش آموز یا دانشجو (شاگرد) باید نقشی که نظام آموزشی به خود منتسب می کند را جدی تلقی نماید. زمانی که بربریت (هرج و مرج) بر نظام آموزشی حاکم شود مانند شرایط حاضر، شاگرد لازم است نقش ها را یادآوری کند که بعضی از آنها در زیر فهرست شده است. به این دلیل نقش شاگرد برجسته تر است که موجودیت نظام آموزشی وابسته به (تابعی از) وجود شاگرد است. در اینجا منظور از شاگرد، طلبه یعنی کسی که طلب و اشتیاق دانش دارد، می باشد  و نظام آموزشی دانشگاهی، مورد نظر است.

الف) شاگرد باید مطابق با اصل اشتیاق وارد نظام آموزشی شود. یعنی چنین جایگاهی را مشتاقانه انتخاب نماید و مسئولیت آن را پذیرفته باشد. شاگرد مشتاق دارای شانیت راهبردی در نظام آموزشی است.

  • جستجو برای یافتن استاد. "سالک اگر نصف عمر خود را در جستجوی استاد بگذراند، ارزش دارد و سالکی که استاد را دریابد، نصف راه را طی کرده است (جمعی از نویسندگان،1382)". چنین جستجویی یک عمل فعالانه و مسئولانه است. "اگر در حریمی نباشی که شکوه قرب استادی حکیم تو را به لرزه درآورد، تا ابد در موهومات و تخیلات محسوسه و تزویر و دروغ خواهی ماند و چهرة حقیقی خود را نخواهی یافت[54]".
  • رسوا کردن بدعت گذاران در علم: شاگرد باید بدعت گذاران در علم را رسوا کند. "بدعت گذار یعنی کسی که مردم را به خود می خواند در حالی که از خود عالم تر را در بین آنها می شناسد". "هر که با وجود اعلم از خود مردم را به اطاعت از خود دعوت کند بدعت‌گزار و گمراه است[55]".
  • شاگرد باید مجدانه بدنبال پاسخ های شفاف، برای سوالات پایه باشد: 1) آیا استاد مدارک تحصیلی اش را در نظام آموزشی، مطابق با قوانین (یکسان برای همه) گرفته است؟ بسیاری مدارک تحصیلی را بر اساس طی کردن مسیر تحصیلی که قانون تعیین کرده است، بدست نیاورده اند یا اصلا مدرک تحصیلی ندارند یا پاسخی برای این سوال ندارند[56] و سال ها استاد بوده اند و بازنشسته شده اند. 2) مسیر هیات علمی شدن استاد چگونه بوده است؟ باید این مسیر شفاف، روشن و قابل ارائه باشد. 3) آیا استاد نسبت به نوشته های خود مانند مقالات، پایان نامه، ترجمه و رساله، مخصوصا واحدهایی که تدریس می کند و... تسلط و تخصص کامل دارد؟ حداقل معیاری است برای تمایز بین انتشار با هدف نشر دانش و انتشار با اهداف دیگر مانند ارتقاء و شهرت و ... 4) آیا شهرت استاد یا نقش استاد مانع انجام وظیفه اش می شود؟! "اعتبار می‌بایست هر روز با طلوع خورشید از نو کسب شود و هیچکس نمی‌تواند به افتخارات گذشته‌اش لم بدهد و هر کاری دلش خواست بکند[57]". 5) آیا حوزه ی علاقه و همت استاد مشخص است؟ وی با مشخص کردن این حوزه، مسئولیت پاسخگویی را می پذیرد. کسی که به حوزه های بسیاری علاقه دارد و می نویسد پاسخگوی هیچ کدام نیست. 6) زمان کلاس درس به چه محتوایی می گذرد؟ آنچه در طول زمان برای شاگرد باقی خواهد ماند خوشآیندی لحظه ای کلاس درس نیست، بلکه محتوایی است که در زمان کلاس مطرح می شود. 7) آیا استاد چهارچوب ارزشی، عقلانی و تخصصی دارد یا مبتنی بر شرایط و تبانی با شاگردان، جهت گیری می کند؟ پاسخ به این سوال می تواند به تمایز بین مشتری محوری و حق محوری استاد، کمک نماید. 8) آیا استاد عدالت محور است؟ معیار ارزشیابی باید متکی بر اصول مشخص و از پیش تعیین شده باشد تا به هیجانات، عقده ها و احساسات استاد آغشته نشود. 9) آیا  محقق و استاد چند مسئولیتی و چند شغلی است؟ تحقیق و تدریس کاری است دشوار و وقت گیر و با چند مسئولیتی بودن افراد در تناقض آشکار می باشد 10) آیا استاد سوال کردن را واجب می داند؟  "جایگاه مدرس جایگاه امتحان دادن است. او بایستی که قادر باشد که به این جستن و طلب کردن پاسخ در خور را بدهد و به خاطر همین هم مجبور به امتحان دادن هر روزه است. وقتی که امام علی (ع) مکرراً از پیروانش می خواهد که از او سؤال کنند، مگر نه این است که مدام خودش را در معرض امتحان می‌گذارد و به همین ترتیب پیروانش را در جایگاه طلب کننده قرار می دهد؟[58]" 11) آیا استاد مسئولیت اثرگذاری خود بر خودآگاه و ناخودآگاه شاگردان را می پذیرد؟ لازمه ی این مسئولیت پذیری، شناخت به معنای دقیق کلمه و عبور از فانتاسم خود است. 12) آیا محقق و استاد تلاش و اصرار (اشتیاق) دارد تا در موضعی که مدعی آن است، حقیقت را آشکار کند؟ چون حرکت واقعی شاگرد بر اساس اشتیاق به حقیقت رخ می دهد. آینده محصول اشتیاق کسانی است که بر اساس شوق خودشان حرکت می کنند. 13) آیا محقق یا استاد پویا است یا در یک اجبار به تکرار افتاده است؟ پویایی ویژگی حقیقت طلبی است و تکرار نشان دهنده ی فقدان علاقه و پوششی بر حقیقت است. 14) آیا استاد آنچه را که آموزش می دهد و تحقیق می کند، زندگی می کند[59] (علم لا یصلحُک ضلال / العلم بغیر العمل و بال[60] (؟ با هدف تمایز بین نگاه ابزاری و نگاه معرفتی به علم از منظر استاد و محقق.

اگر چه نظام سرمایه داری دشنه خود را در قلب نظام های آموزشی موجود فرو کرده و سوژگی را از شاگرد و استاد سلب کرده است و برای خوراک دادن به مار دوش خودش آموزش را این چنین نظامند کرده است، با این وجود، ترمیم چنین زخمی، بر اساس جهت گیری و تحرک حق طلبانه شاگردان حتمی است.

 

جمع بندی

کلمه وقتی از موضع خود خارج می شود، انحراف آغاز می شود. علم کلمه ای است که در زمانه ما به این سرنوشت دچار شده است و دیگر به آن چیزی که برایش وضع شده است، اشاره نمی کند بلکه  به جای روایت از حقیقت و تولید معرفت تبدیل به ابزاری شده است برای سلطه و منفعت طلبی در خدمت عدهای از مدعیان علم. نتیجه چنین انحرافی در علم، آسیب رساندن به انسان و طبیعت است. دانشگاه در روزگار ما به سمپتومِ علم به معنای واقعی کلمه و به ابزاری در خدمت اربابان قدرت و سرمایه داری تبدیل شده است. در چنین فضایی، علم از عالم جدا پنداشته می شود و ملاک های عالم بودن کاملا جنبه تصویری پیدا کرده و از علم حضوری و غایت اصلی آن یعنی کسب حقیقت خارج می شود. علم و عالمی که این چنین از موضع خود خارج شده باشد، مشغول آموزش (به جای تعلیم) و پژوهشی (به جای تحقیق) خواهد شد که ظاهرا فعالیتی علمی است ولی در واقع مشغول مدلسازی و فلسفه بافی است که به جای ظاهر کردن حقیقت آن را می پوشاند و شوق را به شغل فرومی کاهد[61].

منابع

-اراکی، محسن (1383). حقیقت ادراک و مراحل آن در فلسفه ملاّصدرا. معرفت فلسفی. شماره چهارم، تابستان.

-آیت الله شاه آبادی (1386). شذرات المعارف. تهران. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

-پشت مشهدی، مرجان (1393). آنالیز سمپتوم های جامعه علمی ما. سایت انجمن فرویدی.

-جمعی از نویسندگان (1382). صلح کل‌: مجموعه‌ای از ناگفته‌ها در مورد زندگی آیت‌الله سید علی قاضی‌(ره‌) در مصاحبه با فرزندان ایشان‌. موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس. تهران.

-رستمی زاده، رضا (1379) حق و باطل از دیدگاه امام على علیه السلام، مجله معرفت: شماره 39.

-ژیژک، اسلاوی (1395). مستند ژیژک و ایدئولوژی پنهان در سینمای هالیوود. برگرفته از لینک: https://vimeo.com/150108763

- دانش، جواد. (1389). حکمت خالده و وحدت متعالی ادیان نقد اندیشه سیدحسین نصر، مجله معرفت، شماره 120.

- صدرالدین، محمدبن ابراهیم (صدرالمتألهین) (1990). الحکمۀ المتعالیۀ فی الاسفار العقلیۀ الاربعۀ، بیروت، دارالاحیارالتراث العرب.

- صدرالدین، محمدبن ابراهیم (صدرالمتألهین) (1981). الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه. بیروت: دار الاحیاء التراث العربی.

- فروید زیگموند (۱۹۳۳). سخنرانی‌های آشنایی با روانکاوی، سخنرانی ۳۴ توضیحات، کاربردها و راهکارها، {این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی، خدیجه فدائی، پرویز دباغی و فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۴/۲/۳- ۸۴/۲/۱۰- ۸۴/۲/۲۴- ۸۴/۲/۳۱ و ۸۴/۳/۷ کلاس‌های عرصه فرویدی مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است}. سایت انجمن فرویدی.

-طباطبائی، سید محمدحسین (1374). ترجمۀ تفسیر المیزان، مترجم سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

-علامه طباطبایی (1374). اصول فلسفه و روش رئالیسم. چاپ چهارم. تهران: انتشارات صدرا

-علامه طباطبایی (1426ق.). بدایةالحکمة. چاپ بیست و دوم. قم: مؤسّسة نشر اسلامی‌جامعة مدرّسین قم.

-علامه طباطبائی(1395). نهایة الحکمه، تهران، انتشارات الزهرا، 

-کدیور، میترا (1380). درسنامه  روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. برگرفته از لینک روانکاوی-در-ژرفا-و-روانکاوی-در-پهنا(https://freudianassociation.org).

-کدیور، میترا (1394). مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم، چاپ سوم. تهران: انتشارات اطلاعات.

-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی

-مسگری، احمد علی‌اکبر.، ساعتچی، سید محمدمهدی(1392). تحول زیباشناختی در فلسفه هنر هگل. دو فصلنامه فلسفه شناخت(145-127)، پژوهشنامه علوم انسانی شماره 1/96.

-مطهری، مرتضی (1396) ، مجموعه آثار جلد 6، تهران، انتشارات صدرا

-معلّمی، حسن (1390). معرفت‌شناسی. چاپ دوم. قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص).

-مولوی، مولانا جلال الدین محمد: کلیات دیوان شمس. مطابق نسخه تصحیح شده استاد بدیع الزمان فروزانفر، تهران: نشر ربیع 1374

-نوده یی، داو د؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی. http://up.iranblog.com/uploads/enheraf-ravanshenasi-va-tahrif-ravankavi.pdf

-هادیگر، مارتین(1396). هستی و زمان. ترجمه سیاوش جمادی، نشرققنوس.

-وقفی پور، شهریار (1395). تلی از تصاویر شکسته: زیگموند فروید، اسلاوی ژیژک، ژاک آلن میلر و ... نشر چشمه

 

-Freud, Sigmund. (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. )Internat. Journ. Psycho-Analysis (.

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

-Freud, Sigmund(1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.

-Lacan, Jacques (2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics.

-Lacan, Jacques .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

 -Jacques-Alain Miller (1988). ed., The Seminar of Jacques Lacan: Book I (Cambridge) p. 188.

 

Abstract

The purpose of this study was to analyze the truth of knowledge and science, preliminarily. Conceptual association analytical-critical approach was used to emphasize on the following questions: What are the objects of science and knowledge? Can science and knowledge be in their nature traumatic? Can science and knowledge be classified into objective or subjective classification? Is it learning or finding an activity?  Predetermined protocols, standards and guidelines can lead to science and knowledge? The findings of this research are presented in three parts: science as a symptom, truth of science and truth of the research.

Keywords: science and knowledge, scientist, symptom, truth-seeking, research, psychoanalysis.

 

 

[1] . دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی     آری آری سخن عشق نشانی دارد (حضرت حافظ)

[2] . این مرقومه وام دار عشق و اشتیاق زائد الوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است.

[3] . برگرفته و استنباط از تقسیم بندی ژاک لکان در مورد سه ساحت روان(تصویری Imaginary، نمادین symbolic، واقع real)

[4] . مبتنی بر دیدگاه روانکاوی فروید- لکان مبنی بر اینکه بعد خیال و تصویر باعث وهمی می باشد که آرام بخش است ولی خروج از این حالت اضطراب زاست

[5] . منطبق با قاعده زنون به نقل از دکتر میترا کدیور

[6] . مبتنی بر دیدگاه روانکاوی فروید- لکان در توصیف بعد تصویری و ایگو محوری

[7] . برای توضیحات بیشتر به مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی رجوع شود

[8] . اشاره به ارتباط بین ابعاد سه گانه(تصویر، نمادین، واقع) لکان

[9] . اشاره به اینکه امیال در بعد تصویر خودش باعث و علت تولید میل است( مبتنی بر روانکاوی فروید- لکان)

[10] . نقد کلبی مسلکی از منظر نیچه و لکان به نقل از اسلاوی ژیژک

[11] . اگر فردی از فانتاسم خود عبور نکرده باشد، هر عمل او سمپتوم است(دکتر میترا کدیور)

[12] . اشاره به همانندسازی ظاهری با پدر نمادین در روانکاوی فروید-لکان

[13] . اشاره به سوال اساسی هایدگر در مورد بودن و موجودیت

[14] . سوره مبارکه الإسراء آیه ۳۶

[15]. یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا سوره حجرات آیه 13

[16] . برگرفته و استباط از مفهوم اجبار به تکرار فروید

[17] . برگرفته از کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور

[18] .سوره ی کهف آیه ی 103

[19] . از منظر روانکاوی فروید-لکان تمدن سازی با قربانی کردن بخشی از سائق های هر فردی ممکن است(نقل از دکتر میترا کدیور)

[20] . طبق نظر روانکاوی فروید- لکان علم و دانش واقعی فقط از ناخوداگاه و سوژگی فرد رخ می نماید

[21] . سوره ی روم آیه ی 41

[22] . برگرفته و استباط از فلسفه هگل و روانکاوی فروید و لکان

[23]. دانش، 1389 "حکمت خالده و وحدت متعالی ادیان نقد اندیشه سیدحسین نصر"

 

[24] . عوائداللئالی، ج4، ص132

[25] .  بحارالانوار، ج14، ص10

[26] . بحارالانوار، ج 86، ص120

[27] . صدرالمتألهین، 1990 ،ج3 ،ص278

[28] صدرالمتألهین، 1990 ،ج3 ، ص 297

[29] صدرالمتألهین، 1981 ،ج1 ،ص290  

[30] نهایة الحکمه، علامه طباطبائی، ص 205.

[31]. حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

[32] مجموعه آثاراستادشهیدمطهرى  ج 6

[33] فلسفه وروش رئالیسم

[34] شذرات المعارف

[35] یکی از نظرات ابتکاری ملاصدرا

[36] بدایه الحکمه علامه طباطبایی، ص124

[37] . معرفت شناسی ، معلمی ص 92

[38] مجموعه آثاراستادشهیدمطهرى، ج 6، ص: 272

[39]. https://www.youtube.com/watch?v=xaRqPO5sfok

[40] فلسفه و روش رِئالیسم علامه طباطبایی

[41] همان منبع

[42] نهج البلاغه

[43] در روانکاوی فروید- لکان اهمیت اساسی بر شنیدن است که در پایان روانکاوی رخ می دهد.

[44]. اصول کافی، ج 1، ص 35، ح 5

[45]. دانش، 1389 "حکمت خالده و وحدت متعالی ادیان نقد اندیشه سیدحسین نصر"

[46]. یحقق الله الحق بکلماته: سوره یونس آیه 82

[47].فضل بن احمد طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 78

[48] . کلمه الله هی العلیا

[49] . یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ (بخشی از آیه ی 46 سوره نساء)

[50]. وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ  إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا سوره اسراء آیه 36

[51]. دانش، 1389 "حکمت خالده و وحدت متعالی ادیان نقد اندیشه سیدحسین نصر"

[52] . https://fa.wikipedia.org

[53]. حضرت مولانا،

[54] . آیت الله موسوی، برگرفته از وب سایت فلسفه، حکمت و عرفان استاد موسوی به آدرس https://www.ostad-mosavi.com

[55] . تحف العقول / ترجمه کمره ای ؛ ج 1 , ص 395 وب سایت https://hawzah.net

[56]. برای نمونه رجوع شود به آنالیز سمپتوم های جامعه علمی ما در وب سایت انجمن فرویدی به آدرس https://freudianassociation.org

[57] . دکتر میترا کدیور برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس https://freudianassociation.org

[58] . دکتر میترا کدیور برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس https://freudianassociation.org

[59]. أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ سوره ی بقره آیه 44

[61]. معلمی شغل نیست، عشق است، ذوق است. ایثار و فداکاریست؛ اگر به عنوان شغل به آن می‌نگری، رهایش ساز و اگر عشق توست بر تو مبارک باد! استاد مطهری.

  • محمد حسین ضرغامی