انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی
دکتر داود نوده ئی*، دکتر محمدحسین ضرغامی**، دکتر مهدی ربیعی***
* مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله، تهران، ایران
** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله، تهران، ایران
***گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله، تهران، ایران
چکیده
مقاله حاضر یک مطالعه ی مقدماتی است که باهدف تبیین و تصریح انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی انجامشده است، روش تحقیق حاضر از نوع مروری–روایتی(narrative review) با یک رویکرد تحلیلی-انتقادی در حوزه روانشناسی و روانکاوی است. در این تحقیق، انحراف روانشناسی در حوزه های هستی شناسی، معرفتشناسی، روش شناسی و کارکرد فردی و اجتماعی آن بررسی و تفاوت آن با روانکاوی تصریح و تحریف های صورت گرفته در روانکاوی مشخص و تمیز دادهشده است. این مقاله از سه بخش[1] نسبتـاً متمایز، تشکیلشده است. در بخش اول به هستی شناسی و معرفت شناسی نفس و روان پرداخته شد، سپس انحراف صورت گرفته در پژوهش های روانشناختی در مقایسه با تحقیق در حوزه ی روان مطرح شد و در بخش نهایی، انحراف روانشناسی از خاستگاه لغوی خود و تمایز آن از روانکاوی و تحریفات صورت گرفته در روانکاوی تصریح شد. نتایج این تحقیق روایت از آن دارد که "روانشناسی" از ریشههای خود جدا و از مسیر حقیقتیابی در حوزه روان خارجشده است و ازآنجاییکه "روانکاوی" این ریشهها را یادآوری و پیگیری می کند، بهصورت خودآگاه و ناخودآگاه با مقاومت روبرو می شود که یکی از پیامدها و تبعات آن، تحریف روانکاوی است[2].
کلیدواژهها: هستی شناسی، معرفتشناسی، روش شناسی، روانشناسی، روانکاوی، تحریف، انحراف.
بخش اول
همه گرفتاریهای انسان ازآنجاست که برای خودش وجودی مستقل قائل است و نمیخواهد از هستی وهمی خود دست بشوید و "او" را بهجای "خود" ببیند و "وجود احد" را بهجای "ماهیت واحد" خود ببیند (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ[3]) احد به این معنا که ذات خداوند را از حیث وجود و هویتش در نظر بگیرد که تمام تعینات و مفهومیات، حتی مفهوم ذات، وجود و هویت، در این مرحله نفی شود. این مرتبه هیچ اسم و نشانی ندارد و معرفت و ادراک، به آن تعلق نمیگیرد، نه مقید به تعیّن است و نه مطلق از آن و این اطلاق، امر سلبی است که مستلزم سلب جمیع اوصاف و احکام و نعوت، از اوست[4]. امام علی علیهالسلام هم در اولین خطبه نهجالبلاغه به این امر اشاره میکنند: أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ اَلتَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ وَ کَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ[5] "آغاز دین شناخت اوست، و کمال شناختش باور کردن او، و نهایت از باور کردنش یگانه دانستن او، و غایت یگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات از اوست".
بنابراین باید بپذیرم که من وجودی وابسته ام ، وجودی توخالی و پر از خلأ که هیچ امری که چون خودم ماهیتی توخالی است نمیتواند آن را پر و سرشار کند جز وجودی که هیچ خلأیی فی ذاتِ ندارد و صمد است (اللَّهُ الصَّمَدُ[6]). به همین دلیل یکعمر به دنبال چیزهایی میروم که خلأ ذاتی خود را پرکنم غافل از اینکه هیچکدام از آنها صمد نیستند و درنهایت من میمانم و احساس خلأ همیشگی که هرگز برشدنی نیست. یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ[7] فهم عمیق این امر که گاهی یکعمر را میطلبد نتیجهای جز تسلیم در برابر "دیگری بزرگتر از هر دیگری بزرگ" که اللهاکبر است، ندارد. رسیدن به این مرحله فقط از راه سلب همه اموری میگذرد که ما آنها را اله فرض کردهایم ( لا اله الا الله) . پسازاین سلب مدام است که میتوان به ایجاب اعظم دستیافت (سُبْحَانَکَ! مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ[8]). عمل من که حقیقت را پوشاندهام عمل نیست سراب است و سراب زاییده وهم است؛ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا[9] . "ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻛﻔﺮ ورزیدهاند، ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺳﺮﺍﺑﻲ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﻛﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﺏ میپندارد ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥ میرود، ﻭﻟﻲ هنگامیکه ﺑﻪ ﺁﻥ میرسد ﺁﻥ ﺭﺍ ﭼﻴﺰﻱ نمییابد". معنای لغوی کفر، پنهان کردن و پوشاندن است و کافر درواقع کسی است که حق را میپوشاند و یا پنهان میکند[10]. عمل کافر همانند سراب است چون به دنبال مدلول هایی است که آنها را دال صمد پنداشته است اما هنگامیکه به هرکدام میرسد پوشالی بودن آنها را ادراک می کند و همچنان احساس خلأ باقی میماند به همین دلیل است که در این آیه قرآن بیان میکند که حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا. یعنی "عمل کافر او را به هیچچیز میرساند" درحالیکه "چیزی که همانندی برای او نیست[11]" فقط خداست (وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ[12]). کافر باقدرت و ثروت و شهرت و شهوت و با دور زدن حق و حقیقت و اخلاق میخواهد صاحب این دال شود و به همین دلیل همه اعمال او دچار "حبوط[13]" می شود و فرومیریزد: وَ مَنْ یرْتَدِدْ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ فَیمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِک حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فیِ الدُّنیا وَالآخِرَةِ[14] "هر کس از شما از دین خود برگردد و به حال کفر باشد تا بمیرد چنین اشخاصی اعمالشان در دنیا و آخرت ضایع و باطل گردیده" و خود صاحب عمل هم که بر اساس وهم پیش رفته است دچار "هبوط[15]" می شود مگر اینکه به هدایت حق گردن نهد و تسلیم او باشد که در چنین حالتی همه خلأهای او از بین خواهد رفت و به وجودی متصل خواهد شد که هیچ ترس و حزنی بر او عارض نخواهد شد: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ[16] "گفتیم که همگی از آن (ملأ اعلی) فرود آیید، پس اگر از جانب من هدایتی برای شما آمد ، کسانی که از راهنمایی من پیروی کنند نه آنها را ترسی باشد و نه اندوهی خواهند داشت". بسیاری هستند که توهم می کنند در حال عمل هستند و آنهم عملی که زیبا و محکم است درحالیکه همه اعمال آنها که معطوف به بعد دانی (پست) وجودشان بوده تباهشده است و به چیزی نرسیده اند و ثمری برای آنها نداشته است اما معالوصف آنها این حقیقت را نمیتوانند ادراک کنند و همچنان در توهم عمل میمانند یعنی کسانی هستند که عمل نمیکنند و نمیدانند که عمل نمیکنند و همین باعث می شود که همه سرمایههای خود را برای چیزی از دست بدهند که درواقع، هیچ و پوچ است. لذا در قرآن از چنین کسانی بهعنوان زیانکارترین افراد یادشده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً[17] "بگو (اى پیامبر!) آیا من شمارا آگاه بنمایم بر آنکسانی که اعمالشان زیانبارتر است؟! آنان کسانى هستند که سعى و کوشش آنها درراه تحصیل زندگانى پایینتر و پستتر گمشده است درحالىکه خودشان مىپندارند که از جهت کار و کردار، نیکو عمل مىنمایند". دلیل اینکه اینان دچار چنین خسارتی شدهاند آن است که آنان نسبت به نشانههای پروردگارشان و لقاء او دچار کفر و استهزا و تمسخر آیات و رسولان حق شدهاند: أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً[18]؛ "کفر هم به معنای پوشاندن حق و حقیقت است بنابراین معلوم است که عمل کسی که میخواهد حق را بپوشاند عمل نیست و صرف انرژی بیهوده است چراکه هرگز نمیتوان حق را پوشاند ولو اینکه چنین توهمی داشت".
چنین عملی همانند آن است که کسی بخواهد با دهان خود ، نور حق را خاموش کند: یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ[19]؛ "آنها میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولی خدا نور خود را کامل میکند هرچند کافران خوش نداشته باشند" و این حقیقتی است که گفتهاند:
چراغی که ایزد برفروزد هر آنکس پف کند ریشش بسوزد[20]
زمانی من میتوانم از این خسارتها رهایی یابم و به معنای واقعی کلمه عمل کنم که ایمان آورم، مهمترین چیزی که باید به آن ایمان آورد، "غیب" است (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ[21]). دایره غیب آنچنان فراخ و وسیع است که هرآن چه را خارج از محدوده حواس و آگاهی انسان است[22]، در برمیگیرد. ایمان به خدا، رسولان، معاد، ملائکه، روح و تاریخ پیشینیان از مصادیق بارز ایمان به غیب است. آگاهی از غیب نصیب هرکسی نمی شود بلکه افرادی که به مقام اجتباء رسیده اند، می توانند به بخشی از غیب آگاهی یابند. ازاینرو، خداوند میفرماید: وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشَاءُ[23] اینگونه نیست که خدا شمارا از غیب آگاه سازد; بلکه او از میان پیامبران، عدهای را به مقام اجتباء اختصاص داده و آنگاه آنان را بر امور غیبی آگاه میسازد! بنابراین تا زمانی که من به وجود چنین غیبی ایمان ندارم نمیتوانم دم از عمل بزنم و همچنان در دایره خسران زدهها هستم که توهم عمل دارم: وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ[24] "سوگند به عصر که انسانها همه در خسران و زیانند مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند و یکدیگر را بهحق سفارش کرده و به صبر توصیه نمودهاند". وقتی پس از ایمان، به مقام عمل رسیدم میتوانم دیگران را بهحق دعوت کنم و در مسیر حق و سختیها و دشواری این راه دیگران را به صبر دعوت کنم. بنابراین تا زمانی که من به ایمان و عمل نرسیدهام نمیتوانم تواصی بهحق و صبر داشته باشم. برخی خیال میکنند بدون پرداختن به خود و طی این مسیر میتوانند دیگران را بهحق دعوت کنند درصورتیکه اینان همان کسانی هستند که در توهم و خیال باطل به سر میبرند. از دیدگاه قرآن، بیان آنچه فرد در آن فاعلیتی ندارد عامل خشم خداوندی است. کسی که اهل ایمان حقیقی است چیزی را نمیگوید که خود در آن فاعلیتی ندارد: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ[25] "اى کسانى که ایمان آورده اید چرا چیزى میگویید که انجام نمیدهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که بگویید آنچه را که انجام نمیدهید". برخی خیال میکنند که با فراموش کردن خودشان و با صرف خواندن کتاب بدون نیل به علم انفسی و به یادآوردن خود میتوانند دیگران را بهحق دعوت کنند که خیالی است باطل: أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ[26] "آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید درحالیکه شما کتاب را تلاوت میکنید؟! آیا نمیاندیشید؟!". بنابراین تا زمانی که من به خود نپردازم و آن را به یاد نیاورم نمیتوانم بهحق بپردازم و حتی نمیتوانم رب (پرورشدهنده) خود را بشناسم به همین دلیل فرمودهاند: مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ [27]، "شناخت خود، سودمندترین معرفتها است" و در حدیث دیگری این شناخت خود را نه بهصورت کلی و در قالب معرفت النفس بلکه صورت اختصاصی و منحصر بفرد مطرح می کند: مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه[28]یعنی "هرکسی که به خود(ش) معرفت پیدا کند به رب(ش) معرفت پیدا میکند". بنابراین باید ایمان داشت به غیب تا از جرگه خسران زدهها خارج شد و به عمل حق رسید.
بخشی از غیب مربوط به وجود من است که خارج از حواس و آگاهی من واقعشده است و از آن تعبیر به روح و قلب و نفس شده است. حقیقتی ورای حواس و آگاهی من: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً[29] "و از تو درباره روح سؤال میکنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکى از دانش، به شما داده نشده است". روح از امر پروردگار است و امر پروردگار کلام است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ [30]. قلب در انسان چه حقیقتی است که وسعت آن از آسمانها و زمین فراتر و جایگاه حضرت حق است بهشرط آنکه قلب عبد مؤمن باشد: لَایَسَعُنِی أرْضِی وَلاسَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ [31] یعنی "گنجایش مرا ندارد نه زمین من و نه آسمانم، بلکه دل بنده مومنم گنجایش مرا دارد". نفس در انسان چه حقیقتی است که هفت مرتبه دارد (نفس اماره[32]، مسوله[33]، لوامه[34] ،ملهمه[35]، مطمئنه[36]، راضیه[37] و مرضیه[38])؟ چگونه میتوان به شناخت این مراتب پرداخت و پس از شناخت و آگاهی این مراحل را طی کرد؟ چه حقیقتی در ورای این بدن طبیعی و محسوسات واقعشده است که امام علی علیهالسلام عالم اکبر را در وجود انسان میداند و همه دردها و درمانها را در خود انسان میداند؟
دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ
وَ تَحْسَبُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ
وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر[39]
"اى انسان، داروى تو در درونت وجود دارد درحالیکه تو نمیدانى و دردت هم از خودت هست اما نمیبینى. آیا گمان می کنى که تو موجود کوچکى هستى درحالیکه عالم اکبر در تو نهفته است؟! اى انسان، تو کتاب روشنى هستى که با حروفش هر پنهانى آشکار میشود[40]". یا اینکه مولانا انسان را نسخه نامه الهی و آیینه جمال شاهی میداند:
ای نسخه نامه الهی که توئی وی آینه جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
این چه بخشی از وجود انسان است که اگر تحت عبودیت حق قرار گیرد به مقام ربوبیت می رسد و اراده اش، همانند اراده حق می شود؟ چنانکه امام صادق علیهالسلام میفرمایند: اَلْعُبُودِیَّةُ جَوْهَرة کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ اَلْعُبُودِیَّةِ وُجِدَ فِی اَلرُّبُوبِیَّةِ وَ مَا خَفِیَ عَنِ اَلرُّبُوبِیَّةِ أُصِیبَ فِی اَلْعُبُودِیَّة[41] "عبودیت و بندگی حق، جوهری است که کنه و حقیقت آن ربوبیت است آنچه انسان در عبودیت از دست می دهد در ربوبیت به دست می آورد". یا در حدیث قدسی دیگری چنین آمده است که: یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ یَا اِبْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ - أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِشَیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ[42] . "اى فرزند آدم، من غنى هستم و احساس نیاز نمىکنم، تو در فرمانهایم مرا اطاعت کن تا تو را غنى گردانم که نیازمند نشوى. اى فرزند آدم، من زندهاى هستم که نمىمیرم، در فرمانهایم اطاعتم نما تا تو را زندهاى گردانم که نمیرى. اى فرزند آدم، من به هر چیزى بگویم باش، موجود مىشود، تو در فرمانهایم طاعتم کن تا تو را به مقامى برسانم که به هر چه گفتى باش، موجود شود". حال سوال اساسی این است که چگونه میتوان این غیب وجود و این بعد اسرارآمیز و شگفتانگیز خود را که با عناوین متفاوتی از آن یادشده است، شناخت؟ چگونه میتوان به این کتاب درونی دسترسی پیدا کرد و حروف این کتاب را خواند تا بهواسطه آن پنهانیها را آشکار کرد؟ یکی از راههای مهم چنین شناختی توجه به آیهها و نشانههای انفسی است: وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ[43] "و در زمین برای اهل یقین نشانههایی است و در وجود شما [نشانههایی است] آیا نمیبینید؟" و جالب اینکه در قرآن بیانشده است که خدا این نشانهها را در وجودمان برای ما نشان خواهد داد تا از طریق آن نشانهها، حق را دریابیم: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ[44] "بهزودی نشانههای خود را در کرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی تردید او حق است".
استاد مطهری در کتاب مساله شناخت در بحث مربوط به شناخت آیهای در بخشی از مباحث خود ضمن اشاره به آیه فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى [45] "خدا آگاه به راز است و آگاه به پنهان تر از پنهان است"؛ به بیان این سوال میپردازد که منظور از این "پنهان تر از پنهان" که در آیه مطرحشده است چیست؟ سپس به بیان روایتی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام اشاره میکند که فرمودهاند: سِرّ یعنى چیزى که در دل خود پنهان میکنى و مخفیتر از سِرّ آن چیزى است که قبلاً به قلب تو خطور کرده و فراموشش کردهاى[46].
ایشان بعد از بیان این حدیث به "روان ناخودآگاه" اشاره میکنند و به بیان این امر مهم میپردازند که بخش ناخودآگاه درواقع غیبِ غیب وجود انسان است که فروید بهعنوان قهرمان روانکاوی[47] آن را کشف کرده است.: "روان ناخودآگاه- که امروز ازنظر علم یک حقیقت مسلّم شناخته مى شود- نسبت به روان خودآگاه یعنى «غیب» نسبت به «شهادت». روان ناخودآگاه، غیب وجود انسان است . قبلًا هم غیب و شهادت مى گفتیم [ولى اینطور معنا مى کردیم ]: شهادت یعنى این بدن و غیب یعنى روان (همین روان خودآگاه). امروز ثابتشده که نهتنها شهادتى داریم (یعنى بدن) و غیبى داریم (یعنى روان) بلکه یک غیب غیبى هم داریم که همان روان ناخودآگاه است.[48]"
علامه طباطبایی هم در تفسیر المیزان در مورد ناخودآگاه میفرماید : "روانکاوانى که پیرامون خواص نفس بحث مى کنند شکى در این معنا ندارند که در آدمى شعورى هست نفسى و باطنى، که چهبسا در آحادى از افراد انسان پیدا مى شود، و درى از غیب به رویش مى گشاید از عالمى که وراى این عالم است و درنتیجه به عجایبى از معارف و معلومات دست مى یابد، وراى آنچه در دسترس عقل و فکر است، و تمامى علماى نفس چه قدماى دانشمندان اسلامى خودمان، و چه روانکاوان به این حقیقت تصریح کرده اند."[49]
استاد مطهری در بخش دیگری از مباحث خود در کتاب مساله شناخت به دو ویژگی اساسی ناخودآگاه اشاره میکند : "یک خصوصیت آن این است که حاکم بر روان خودآگاه است. روان ناخودآگاه فرمان مى دهد، روان خودآگاه مى پذیرد. ازاینجهت گفته اند [مثل این دو] مثل یک کارخانه عظیمى است که دستگاه موتور و دستگاه انتقال نیروى این کارخانه در زیرزمین نهاده شده است و قسمتهای رویین آنکه عملیات نهایى را انجام مى دهد در قسمت بالا قرار دارد. آنکس که نگاه مى کند، قسمت بالا را مى بیند و خیال مى کند که کارخانه همین قسمت بالا است؛ نمى داند که قسمت بالا تابع و مسخّر قسمت پایین است و اساس، آن قسمت پایینی است؛ اگر بالا حرکتى هست به دلیل حرکتهای طبقه زیرین و به دلیل نیروهایى است که در طبقه زیرین وجود دارد. خصوصیت دوم این است که علاوه بر اینکه طبقه زیرین روح ما [یعنى ] روان ناخودآگاه فرمانده است و روان خودآگاه فرمانبر، بخش روان ناخودآگاه بسى عظیم تر و وسیع تر و گسترده تر است."[50]
با توجه به مطالبی که تاکنون ذکر شد، سوال اساسی این است که این نشانهها در درون من چیست که از طریق آن میتوانم ناخودآگاهم را بشناسم؟ این نشانهها چه چیزهایی از ناخودآگاه را میتواند به من بنمایاند؟ با چه روشی میتوان با بهرهگیری از این نشانهها به ناخودآگاه راه یافت؟ چه عواملی باعث می شود که من این نشانهها را نمیبینم یا نادیده میگیریم یا فراموش میکنم؟
بخش دوم
هر فعل انسان به عنوان حیوان ناطق، منبعث از التزام آگاهانه یا ناآگاهانه به وجود است[51]. سنگ بنا و پیش فرض اولیه ی دانستن و شناخت، وجود[52] است. شناخت از طریق کلام جاری می شود و قابلیت انتقال می یابد. وجود شناسی هر چیزی از طریق کلمات (واژگان) صورت می پذیرد. وجودشناسی کلمه یا واژه، مستلزم استفاده از کلمات است و مبتلا به دور (تسلسل)، و انقطاع این تسلسل با بیان "در آغاز کلمه[53]" بود، رخ می دهد. فراتر از کلمه، وجود یا امری است که در کمند واژگان قرار نمی گیرد[54] و به "راز" یا "سر" تعبیر می شود که قابل گفتن (به زبان آوردن، کلام کردن) نیست[55] و انسان در بیان آن ناتوان است. بسیاری "سر" را چیزی می دانند که نباید گفت، بلکه "سر" چیزی است که نتوان گفت[56] و فقط به تجربه ی شخصی در می آید و بیانگر اوج فردیت و تجربه ای ناب منحصر به فرد است. از این رو کلمات آغازین دال های بدون مدلول اند. دالی بر آمده از ناممکن زبانی که خارج از وصف قرار می گیرد[57]. "امر واقع"ی که ورود زبان و وابسته های آن( مانند دانش)، به ساحت آن ممنوع است و چیستی و ماهیتش همیشه برای خودش محفوظ است. این موضوع یادآور، تولد کیهان است. به تعبیر کیهان شناسان، کیهان از بیگ بنگ شروع شد و برای قبل از بیگ بنگ عدم را پیشنهاد می دهند. عدم نه به معنای نیستی، بلکه به معنای نیستی ساحت این جهانی، یعنی در ظرف این جهان و مدل هایش قرار نمی گیرد. خلقت با کلمه آغاز شده است[58]. کلمه ی قرار گرفته در موضع خویش[59]، قدرت آفرینندگی دارد و اساس، ریشه و ذات رابطه (رابطه به ماهوی رابطه)، کلمه است.
زمانی که کلام بوجود آمد یا به انسان تعلیم داده شد[60]، انسان از حیوان متمایز شد[61] و اجتماع انسانی شکل گرفت. اجتماع انسان مرهون کلام است. در بستر اجتماع انسانی، تولید واژگان به تاسی از مقتضیات فضا-زمانی رخ می دهد (تولید واژه یک رخداد فضا-زمانی است)، ارتباطات انسانی (اجتماعی) را شکل می دهد، آنها را تسهیل و تحکیم نموده و مانع از فروپاشی آن می شوند. بنابراین هر واژه، حمل کننده ی تاریخچه ی فضا-زمان خود است. در اجتماع انسانی، هر واژه زنجیره ای از واژگان (دال) دیگر را با خود حمل می کند تا به مدلولی اشاره نماید و معنایی را منتقل سازد و ارتباطی را شکل دهد. واژه های تولید شده در طول زمان به لحاظ آوایی و به لحاظ معنایی تغییر داده می شوند. در خیلی از موارد، یک واژه به لحاظ آوایی در طول سال ها ثابت باقی می ماند، اما معنای اولیه ی خود را نه تنها از دست می دهد، بلکه به معنایی کاملا متفاوت با معنای اولیه خود تبدیل می شود، به عبارتی در فرم و لباس فضا-زمان تولید واژه ظاهر می شود و به مدلول دیگری اشاره دارد (مانند واژه ی دین که به تجربه ی سالک حق اشاره دارد اما اکنون به مذهب تقلیل یافته است). بر عکس، زمانی تولید واژه ی جدید، با هدف حذف بار معنایی و تاریخی واژه ای دیگر، تولید می شود (مانند واژه ی اختلاس که به جای دزدی بکار می رود)، تا معنایی که واژه ی اول همراه داشته است را تغییر دهد و با معنایی جدید جایگزین نماید. بنابراین از آنجا که واژگان تمام هستی رابطه را شکل می دهند، تحریف واژگان به نسبی گرایی و هرج و مرج روابط می انجامد. علامه طباطبایی در مورد دلالت الفاظ موضوعه با تغییر شکل موضوع له تغییر نمی یابد، ذکر می کند " لکن باید این را هم بدانیم که اگر ما الفاظ را وضع کردیم، برای آن چیزی وضع کردیم که فلان فائده را بما می دهد، حالا اگر آن چیز شکل و قیافه اش تغییر کرد، مادام که آن فائده را می دهد، باز لفظ نام برده، نام آن چیز هست، توضیح این که: اشیائی که ما برای هر یک نامی نهاده ایم از آنجاکه مادی هستند، محکوم به تغیر و تبدلند، چون حوائج آدمی رو به تبدل است، و روز به روز تکامل می یابد، مثلا کلمه چراغ را ما در اولین روزی که بزبان جاری کردیم، بعنوان نام یک ظرفی بود، که روغن در آن می ریختیم، و فتیله ای در آن روغن می انداختیم، و لبه فتیله را از لبه ظرف بیرون گذاشته، روشن می کردیم، تا در شب های تاریک پیش پای ما را روشن کند، و هر وقت کلمه(چراغ) به زبان می آوردیم شنونده چنین چیزی از آن می فهمید، ولی روز بروز در اثر پیشرفت ما، چراغ هم پیشرفت کرد، و تغییر شکل داد، تا امروز که بصورت چراغ برق در آمد، بصورتی که ازاجزاء چراغ اولیه ما، هیچ چیز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالی آن هست، نه روغنش، و نه فتیله اش، ولی در عین حال باز به لامپ میگوئیم چراغ، برای چه؟برای اینکه از لامپ همان فائده را می بریم که از پیه سوز سابق می بردیم.
و همچنین کلمه میزان یا ترازو، که در اولین روزیکه آنرا بزبان آوردیم، طبق قرار قبلی برای، این آنرا وضع کردیم، که شنونده از آن چیزی را بفهمد که کالا و اجناس ما بوسیله آن سنجیده می شود، ولی امروز آلاتی درست کرده ایم، که با آن حرارت، و برودت، را هم می سنجیم، پس این هم میزان هست، چیزی که هست میزان الحرارة است، و همچنین کلمه سلاح که در روز اول چوب وچماق بود، بعدا شمشیر و گرز شد، و امروز توپ و تفنگ شده است.
پس بنا بر این هر چند که مسمای نامها تغییر کرده، بحدی که از اجزاء سابقش نه ذاتی مانده، ونه صفاتی، و لکن نامها همچنان باقی مانده است، و این نیست مگر بخاطر اینکه منظور روز اول مااز نام گذاری، فائده و غرضی بود که از مسماها عاید ما می شد، نه شکل و صورت آنها، و مادام که آن فائده و آن غرض حاصل است، اسم هم بر آن صادق است، در نتیجه مادام که غرض سنجش، ونورگیری، و دفاع، و غیره باقی است نام میزان، و چراغ، و اسلحه، نیز باقی است.
بنابراین باید توجه داشته باشیم، که ملاک و مدار در صادق بودن یک اسم، و صادق نبودن آن، موجود بودن غرض، و غایت، و موجود نبودن آنست...(طباطبایی،1374)".
حق کلمه این است که در جای خود بنشیند و بکاربستن کلمه در موضع غیر خود[62]، انحراف، تحریف و خیانت به کلمه محسوب می شود که بزرگترین خیانت ها است[63]. به عنوان مثال کلمه ای که در بستر نظام توحیدی شکل گرفته است را نمی توان در قالب نظام سرمایه داری بکار گرفت. اما نظام سرمایه داری به گونه ای است که صرف تمام کلمات را مجاز می شمارد، شانی برای کلمات قائل نیست و تنها معیار آن سودآوری اقتصادی است (مثلا برای فروش چای به هر کشوری از اسامی مورد اعتماد همان کشور استفاده می کند یا برای فروش مواد غذایی به هند از روغن گاو استفاده نمی کند(ژیژک،1395).
دو واژه ی مرسوم در حوزه ی کندوکاو علمی، تحقیق و پژوهش است. تحقیق در لغت به معنای حقیقت کردن و به کنه مطلب رسیدن و واقع چیزی را بدست آوردن، است(داعی السلام، 1348). اما، پژوهش به معنای جستجو است و در قدیم به معنای مواخده و بازخواست بوده است. امروزه واژه ی پژوهش جایگزین واژه ی تحقیق شده و بزرگترین تحریف در هدف تحقیق، در تغییر کلمه ی تحقیق به پژوهش رخ داده است. تحقیق هدف خود را دستیابی به امر واقع قرار می دهد و زمانی به پایان می رسد که به امر واقع نائل شده باشد ولی پژوهش صرفا جستجو کردن است، هدف آن عمل جستجو است و زمانی که فعل جستجو انجام می شود، پژوهش به هدف خود رسیده است. پژوهش در یافتن حقیقت، به زود ارضائی مبتلا است. اگر فردی اشتیاق تحقیق کردن داشته باشد، فعالیتی را برای خود برگزیده است که نیازمند تلاش، تمرکز و تاب آوری زیاد در گسترده ی وسیعی از زمان است. "انتقال دانش بر اساس اشتیاق است (کدیور،1380)". محقق در گام اول باید محصل باشد باید طلبه باشد، باید بتواند مسولیت اشتیاق خود را بر عهده گیرد. اشتیاق "بر اساس مایه گذاشتن از وجود (کدیور،1380)" بنا می شود. تحصیل در فرم ایرانی خود (مکتبخانه) مشروط به وجود چنین شوقی است. آموزش عالی (دانشگاه) در ایران به فرم نوین و آکادمیک، سابقه یکصد ساله، و به صورت جامع بدوران نظامیه و حتی ساسانی باز میگردد[64]. خانم دکتر میترا کدیور (1380) به شایستگی، در بخشی از یک درسنامه ی خود با عنوان "روانکاوی در ژرفا و روانکاوی در پهنا"، به مقایسه ی مدارس قدیمی ایران (مکتب خانه) و دانشگاه های کنونی می پردازد.
"مدارس قدیمی ... ساختاری کاملاً متفاوت با ساختار دانشگاه داشتند و ارزش هایی کاملاً متفاوت در آن جا حکمفرما بود که اتفاقاً یکی از ارزش هایی که در آن جا حکمفرما بوده، همین انتقال دانش بر اساس اشتیاق است و یکی از علل عدم انسجام موجود در دانشگاه در کشور ما، هم اتفاقاً دلیلش همین است که خوشبختانه تا حالا هنوز موفق نشده که ریشه های خودش را که در اعماق همین مدارس قدیمه داشته، آنها را بخشکاند. هنوز رگه های اشتیاق که خوب نبض این مدارس بودند، در جای جای دانشگاه مدرن گاه گداری به چشم می خورند. کمتر و کمتر البته."
بنابراین انحراف نه تنها در تحقیق می تواند اتفاق بیافتد، بلکه به وضوح در مسیر کسب دانش در حال رخدادن است.
"دانش در آن زمان ها، حالا در غرب در زمان آنتیک در یونان باستان و در شرق تا همین چند وقت پیش یک روند پویایی بوده است که هر روز خودش را به محک می گذاشته است و ادامه حیات خودش را مرهون صلابت خودش بوده است نه آن چنان که دانش امروزی است. دانش امروزی، قبلاً هم گفته ام، یک دانش کارمندی بیش نیست که در همه جای دنیا در یک زمان یک محصول بی مزه را مدام غرغره می کند و استاد هم هر سال می آید توی همان سالن، همان مطالب را تکرار می کند. فقط یک دسته از شنوندگان بدون اشتیاق و بی انگیزه جای خودشان را به یک دسته ی دیگر با همان مشخصات می دهند. در گذشته، چه در شرق و چه در غرب، در مکتب استاد و محصّل ثابت بودند و این دانش بوده که تعالی پیدا می کرده است و تغییر می یافته، رشد می کرده، به عظمت می رسیده و جاودانه می شده است و این روند کلّاً بر اشتیاق استوار بوده است. دانش یک بدنه ی خشک و متحجّر و از پیش تعیین شده نبوده که بدون توجه به زمان و مکان و شرایط اجتماعی و اوضاع جوّی همچون اورادی تکرار بشود. بلکه دانش بر اساس طلب محصل و اشتیاق استاد شکل می گرفته است. یک طلب در کار بوده، محصل سؤال می کرده و مدرس پاسخ می داده است. ... در مدرسه هیچ برنامه ی از پیش تعیین شده ای وجود نداشته، برنامه را سؤالات محصلین تعیین می کردند و جهت می دادند. مدرس هم از آن جایی که مواجب بگیر هیچ بوروکراتی نبوده و ملزم به رعایت هیچ گونه سرفصلی برای دروس، این امکان را داشته که جریان انتقال دانش را وابسته به اشتیاق طلبه کند. در گفتار روانکاوی هم انتقال دانش در یک چنین Institutionی صورت می گیرد: در مکتب. ... اگر در دانشگاه دانش در یک چرخه ی بسته جریان دارد که در آن مدرس در طی سال مطالبی را ابراز می کند و در آخر سال دانشجو همان مطالب را به صورت امتحان به استاد پس می دهد، در مکتب روند انتقال شعاعی است و در مسیر خودش هم چنان افراد بیشتری را در بر می گیرد. محصل به استاد جواب پس نمی دهد، امتحان پس نمی دهد؛ به دیگری پس می دهد: به نفر بعدی و نفر بعدی و نفر بعدی. پس یک چرخه ی بسته نیست. یک روند شعاعی است. اگر در دانشگاه ورود بر اساس موفقیت در بهتر به انجام رساندن آیین خشک مغزانه کنکور است، در عوض در دانشگاه خروج یک پدیده ی اتوماتیک است. پس از طی یک مدت زمان مشخصی بالأخره این کار انجام می گیرد. حالا دو سال زودتر، یک سال دیرتر. یک چند واحدی گذرانده می شود، از قبل مشخص است. ۱۰۰ تا، ۱۴۰ تا، ۱۵۰ تا، چه می دانم، هر چه که هست و اینها را بالأخره شخص به هر بدبختی باشد، طی می کند و از آن طرف خارج می شود، می رود. یک سری آیین هایی در وسط راه انجام می شود ولی بالأخره یک خروجی است که یک تضمینی هم به صورت یک مدرکی که به شخص می دهند، به دنبال دارد. این مدرک هم، همچون رأی دادگاه الهی عمل می کند، بدون چون و چرا.
صاحب مدرک دارای مهارت ها و دانش هایی فرض می شود و هیچ احدی هم به خودش جرأت این را نمی دهد که در مورد آنها تردیدی بکند. در رشته ی خود من که رشته ی پزشکی است، این به نوع مفتضحانه ای وجود دارد. یعنی هر کس که صاحب این مدرک باشد، دیگر پزشک شناخته می شود و هر کار که حالا بخواهد می تواند انجام بدهد و نه فقط در ایران، که در هیچ یک از کشورهای دنیا آن ضوابطی که باید، وجود ندارد. در شرایطی که پزشکان جان آدم ها را در دستهایشان دارند. حالا درست برعکس اگر یکی این مدرک را نداشته باشد، خود به خود به این معنی است که این مهارت ها و این دانش را هم ندارد. یک کسی ممکن است خودش نشسته باشد و بسیار مطالعه کرده باشد، کما این که همه ی ما در زندگیمان تجربه ی این آدم ها را داریم، ولی دلش نخواسته برود دانشگاه، به هر دلیلی. ولی هیچ کس برایش آن مهارت ها را قائل نیست. در مکتب درست برعکس؛ هر کسی اجازه ی ورود به مکتب را دارد، خروجی هم از آن متصوّر نیست، مگر به عنوان متارکه. هیچ آیینی وجود ندارد و هیچ مدرکی توزیع نمی شود. هیچ مهارت و هیچ دانشی یک بار برای همیشه بر هیچ کس مفروض نیست. مهارت و دانش می بایست هر روز تولید بشوند، هر روز مورد باز بینی قرار بگیرند و هر روز به محک آزمایش گذاشته بشوند. کسی این امکان را ندارد که به مدرکش لم بدهد و یک عمر ارتزاق بکند. امتحان هر روزه است.
جایگاهِ، حالا من این کلمات را هر یک به جای دیگری به کار می برم. برای من معادل هم اند: دانشجو، محصل، طلبه؛ همه ی اینها. جایگاه محصل، دانشجو، طلبه، جایگاه جستن است. جایگاه کسب کردن است. جایگاه طلبیدن است. نه امتحان دادن. این جایگاه استاد است، جایگاه مدرس است که جایگاه امتحان دادن است. او بایستی که قادر باشد که به این جستن و طلب کردن پاسخ در خور را بدهد و به خاطر همین هم مجبور به امتحان دادن هر روزه است. وقتی که امام علی (ع) مکرراً از پیروانش می خواهد که از او سؤال کنند، مگر نه این است که مدام خودش را در معرض امتحان میگذارد و به همین ترتیب پیروان اش را در جایگاه طلب کننده قرار می دهد؟"
محقق باید پا را از کسب دانش فراتر بگذارد، محقق در گام اول تحقیق لازم است حقیقت اشتیاق خود را بیابد. تحقیق در حوزه ی روان با پژوهش روانشناسی متفاوت است. تحقیق در حوزه ی روان فرد را متصل می کند به معرفتی عظیم از روان بشر. همانطور که واژه ی تحقیق هدف خود را درون خود جای داده است، تحقیق در حوزه ی روان نیز هدف خود را دستیابی به حقیقت فرایندهای روانی قرار داده است و این امر میسر نیست مگر از طریق روانکاوی (کدیور،1397). اولین بخش تعریف روانکاوی از دیدگاه فروید (1922) روانکاوی را روش تحقیق در فرایندهای روانی معرفی می کند که از را ه های دیگر تقریباً غیر قابل دسترسی اند (کدیور، 1397). اریک فروم (1386) بیان می کند، "روش فروید یعنی روانکاوی دقیق ترین و کامل ترین بررسی روح انسان را امکان پذیر ساخت. در "آزمایشگاه" کاوشگر روح وسایل و ابزار ویژه ای یافت نمی شود. او نمی تواند یافته های خود را توزین یا شمارش کند. اما از خلال رویاها، تخیلات و تداعی تمایلات و تشویش های پنهانی بیماران خود به کنه مساله راه می یابد. همچنین، با اتکا به مشاهده، استدلال و تجارب شخصی درمی یابد که تشخیص بیماری فکری و روانی بدون توجه به مسایل اخلاقی ممکن نیست و بیمار به آن جهت مریض شده است که نسبت به نیازهای روحی خود بی اعتنا بوده است. روانکاو یک عالم الهی یا فیلسوف نیست و ادعای صلاحیت در این زمینه ها را هم ندارد، اما به عنوان پزشک روح با همان مسایل فلسفه و الهیات، یعنی روح انسان و مداوای آن سر و کار پیدا می کند".
تحقیق خود محقق را تماما دربر می گیرد و محقق و مورد تحقیق یکی می شوند. "ملاّصدرا بر اساس نظریه «اتحاد عقل و عاقل و معقول» معتقد است در معرفت، قوه مدرکه و ادراککننده و ادراکشونده، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند و نمیتوانند باشند (اراکی، 1383)". از این رو فقدان اندیشمند بزرگ و برآمده از نظام دانشگاهی در ایران موید فقدان تلمذ و تحقیق علمی، است. پژوهش روانشناختی، انجام رفتاری بدون اشتیاق، در بند نظام سرمایه داری است و امکان تحقیق در بستر فکری چنین نظامی ناممکن است. ساختارهای نظام دانشگاهی، تحقیق را تا حد پژوهش، کاهش می دهند. آیین نامه های ارتقاء اعضای هیئت علمی، استاندارهای ارزشیابی عملکرد، وجود سیستم ارزشیابی، ترویج مقاله نویسی[65]، فقدان چهارچوب اندیشه (هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی) در امر پژوهش، عدم پاسخگویی و نظارت مراکز مسول و متولی پژوهش، ارزشیابی مقالات، تالیفات علمی، معیارهای جذب دانشجو، معیارهای مصاحبه های ورودی، گسترش روز افزون انواع مختلف دانشگاه، مدرک گرایی، نهادینه شدن علم، وابستگی پژوهش به منابع مالی، دولتی شدن، امرار معاش کردن از طریق پژوهش، کارگاهی شدن علم، زمانبندی برای پژوهش، بوروکراتیک کردن فرآیند پژوهش، اعطای بورس تحصیلی، تشکیل دپارتمان های پژوهشی در کمپانی ها و بنگاه های اقتصادی، نتیجه گرایی، فقدان مسولیت در قبال پژوهش های انجام شده، فقدان علاقمندی مشخص پژوهشگران، انتخاب رشته ی منبعث از ارزش های اجتماعی و موارد دیگر از این دست، همگی نشان می دهند که پژوهشگری در خدمت نظام سرمایه داری در جریان است و دستش از گرایش فطری حقیقت طلبی، کوتاه است و چیزی که مبتنی بر فطرت انسانی نباشد، نتیجه ای جز هلاک کردن انسان ندارد. شک نیست که جریان حاضر پژوهش دانشگاهی در ایران، قدمت نظام دانشگاهی غرب را ندارد و از حداقل های پژوهش به معنای غربی آن نیز تهی است. به عبارتی تفکر سرمایه داری حاکم بر نظام دانشگاهی ایران، حداقل، مولفه های سرمایه دارانه حاکم بر فضای دانشگاهی غرب را ندارد.
در بسیاری از رویدادها حداقل یک بخش اساسی یا یک مولفه یا جزء اصیل آن، نادیده گرفته و واپس زده می شود. بخش جاافتاده مانند چشمان اسفندیار[66] دنیا را می نگرد اما از نگریستن به خود غافل می ماند. دیدن این بخش مستلزم تلاش فراوان است و دانشی است که "بدون فشار و زور[67]" کسب نمی شود. روانپزشکان هر روزه از راهنمای تشخیصی-آماری استفاده می کنند و برچسب های مرتبط با اختلال روانی به افراد می زنند[68]، حال آنکه قریب به اتفاق آنها از تکنیک های آماری استفاده شده برای طبقه بندی اختلالات روانی نه تنها بی اطلاعند[69]، بلکه اصلا نمی دانند یکی از اساسی ترین ارکان این راهنما، علم آمار به عنوان یک بخش از علم ریاضیات است یا دانشمندان و کسانی که به کسب اطلاعات در بسیاری از شاخه های علوم مشغولند، از مهمترین بخش تولید علم شاخه های خود، یعنی انسان غافل اند. انسان بودن انیشتین، بور، هیلبرت، فرگه، گودل و سایرین، در تولیدات علمی آنها به فراموشی سپرده می شود. در مدل استاندارد کیهان شناسی، ماده معمولی، ماده تاریک و انرژی تاریک را جرم های کیهانی بر شمرده اند و نسبت انرژی تاریک و ماده ی تاریک به کل جرم کیهان را بیش از% 95محاسبه کرده اند. این کشفیات، یافته های پژوهش های انسانی اند. به عبارتی از "دستگاه روانی" انسان ها گذشته و ارائه شده است و در وهله اول بازنمودی از خود انسان اند. حال آنکه در این یافته ها جایگاه خود این سیستم روانی (یا انسان بودن محققین) جا مانده و مغفول است. این موضوع در مورد تمام علومی که به مطالعه ی چیزی غیر از انسان می پردازند، صادق است. به عبارتی بیشتر یافته های علوم به جای این که اثبات کننده ی چیزی باشند، در گام اول اثبات کننده ی بخشی از وجود انسان اند. به نظر می رسد در پژوهش پژوهشگران و اکتشافات دانشمندان، انسان بودن نادیده گرفته شده است.
در حکمت هایی که موضوع مطالعه ی آن خود انسان نه به عنوان یک کل (بشر) بلکه به عنوان مطالعه ی یک فرد، توسط خودش، به راهنمایی مرادش، می باشد مانند دین، عرفان و روانکاوی، دانش از نوع "معرفت[70]" منحصر به فرد یا یگانه است و کسب معرفت مستلزم طی طریق. در اینجا طی طریق به معنای فرقه ای کردن معرفت نیست، بلکه به مسولیت فردی طلبه و مرید معرفت اشاره دارد. به عبارتی چنین معرفتی اندوختنی و انباشتنی نیست. معرفت کسب شده برای فرد در این علوم یک معرفت منحصربه فرد و یگانه است که تنها در نزد سالک طریقت آن، وجود دارد. درجه ای کیفی است که تمام وجود محققین را در برمی گیرد. جای شکی نیست که چنین علومی ماهیت کاملا متفاوتی با علوم دانشگاهی دارند و کسب آنها از طریق دریافت مدرک دانشگاهی نه تنها میسر نیست، بلکه دانشگاه، نمی تواند آن را در رحم خود بپروراند و برای ادامه ی حیات خود ناچار است آن را سقط نماید. تنها با تحریف چنین حکمت هایی است که نظام دانشگاهی پذیرای آنها می شود و این حکمت ها را به "مارهایی که دندانش را کشیده باشند[71]" تبدیل می کند. به عبارتی خصلت نهیب زدن و نعره زدن به انسان نورتیک در بند نظام سرمایه داری را از آن حکمت ها می گیرند و به مارهایی تبدیل می کنند که برای بساط سیرک و سرگرمی و پرده خوانی و دوره گردی، مناسب اند تا مردم را سرگرم کنند.
دین، عرفان و روانکاوی حکمت های مبتنی بر ذوق و شوق و اشتیاق اند و سالکین حقیقی "مسولیت اشتیاق" خود را به خوبی بر عهده می گیرند. گفتار سرمایه داری به طور کامل گفتار برخاسته از این حکمت ها را واپس می زند و تا جایی که ممکن باشد، می خواهد "کلام برنده تر از شمشیر آنها" شنیده نشود و مردم را از خواب گران بیدار نکند. دیوانه شان می خواند، حکم ارتداد می دهد، دست به تحریف می زند و نوشته های آنها را "اسرار درجه اول نظامی و حکومتی[72]" قلمداد می کند. تحریف نظام سرمایه داری به اندازه ای است که وقتی علی (ع) در مسجد به شهادت می رسد می پرسند، علی در مسجد چه می کرد؟ انا الحق حسین بن منصور حلاج را انا الحق خود می دانند و خود را بر سر دار می کنند تا بخشی از وجود خود را کشته باشند و به خیال خام خود دیگر آن را نبینند، حال آنکه نه تنها از بین نمی رود بلکه با قدرت بیشتر برمی گردد. انقلاب ایران را به اندازه ای تحریف می کنند که سخنان امام خمینی، شهید بهشتی، شهید مطهری و انقلابیون اولیه را توپ زدن در زمین اپوزیسیون می شمارند و از باز پخش آنها خودداری می کنند، روانکاوی را به اندازه ای تحریف می کنند که نوشته ی خود فروید را دیدگاه مخالف فروید قلمداد می کنند و بی مطالعه به تخریب چهره ی فروید می پردازند. همه ی آنها سری را هویدا می کنند که افشای آن جرم بزرگی است و حذف آنها با کشتن، تطمیع، به بند کشیدن، تحریف کردن، تهمت زدن، ترساندن و هر راه دیگری که بشود، در اولویت اول نظام سرمایه داری قرار می گیرد. به بیان دیگر چنین حکمت هایی مانند "کلمه ای اضافی در جمله" می مانند که کل ساختار جمله را در هم می شکنند.
در این میان، سرگذشت علم و تحقیق روانشناسی مضحک و روانپزشکی مضحک تر است. کلمه ی روانشناسی به شناخت روان اشاره دارد. معنای لغوی این علم نشان می دهد که هدفش کسب معرفت و دانستن نیست، بلکه می خواهد دست به شناخت بزند. بنابراین برای شناخت روان لازم است دست به تعریف روان بزند و بگونه ای این تعریف را تنظیم نماید که در گستره یا محدوده روش های علمی با تعریف مشخص و محدودهای برخاسته از آن، قرار گیرد. بنابراین ناچار است از فلسفه جدا شود با این هدف که بتواند مورد تایید قرار گیرد، به عبارتی روانشناسی در کسوت یک کانفورمسیت است و کاملا قابل انتظار است که نهایت درمانش نیز سازگار کردن افراد با هنجار جامعه باشد.
"پسیکولوژی در این عصر و زمانه تبدیل شده است به Ethology، Ethology مطالعه ی رفتار حیوانات در محیط طبیعی آنها است و پسیکولوژی، مطالعه ی رفتار آدم ها در محیط طبیعی شان. هیچ بالاتر از Ethology نیست و این یعنی مطالعه در بعد تصویری، اگر سمبلیک را از آدم ها بگیریم با حیوانات دیگر فرقی ندارند و روان شناسی دارد همین کار را با آدم ها می کند(کدیور، 1380)".
بنابراین روان را به رفتار تقلیل داده و به تبع آن، شناخت روان به شناخت رفتار تقلیل می یابد. به جای تعریف کلیت روان، به تعریف سازه های روانی دست می زند و تعریف سازه های روانی را به تعریف عملیاتی آنها تقلیل می دهد (غالب شدن دیدگاه عملیات گرایان). در مثال مشهوری آلفرد بینه هوش را آنچیزی می داند که آزمون های هوش آن را می سنجند. تعریف عملیاتی مفهومی آشنا برای هر پژوهشگر دانشگاهی است. تمام پروپزال های پژوهشی، تمام استانداردها و فرم های پژوهشی و همچنین بسیاری از کارهای انجام شده در حوزه ی پژوهش روانشناختی، مبتنی بر تعریف عملیاتی پیش رفته اند. تعریف عملیاتی یک مفهوم، را تا حد ابزار سنجش آن کاهش می دهد. روش شناسی چنین پژوهش هایی به مجموعه داده ها، تحلیل های آماری و گزاره های دانشی منتهی می شوند که حتی خود پژوهشگر را در بر نمی گیرد. پژوهش های دانشگاهی از آنجا که بر اساس روابط تعریف شده در نظام دانشگاهی، انجام می شوند، ذاتا نمی توانند قدمی فراتر از فرهنگ حاکم بر محیط خود بردارند و لاجرم نمی توانند بدنبال حقیقت باشند. دلیل چنین تقلیلی، تسریع و فشرده سازی تحقیق است! ولی آیا مگر امکان تقلیل تحقیق وجود دارد؟! مسلما خیر.
اسکلت اصلی پژوهش های روانشناختی کنونی را تحلیل های کمی با استفاده از نرم افزارهایی که با این هدف ایجاد شده اند، تشکیل می دهد. تمام نتیجه گیری ها، تمام گزاره ها و تمام منابع مالی رد و بدل شده، در صورتی که منطق ریاضیاتی یا آماری بکار گرفته غلط باشد، نه تنها اسراف شده است، بلکه انجام دهندگان آنها بر دیدگاه غلطی که دست یافته اند، اصرار می ورزند تا موقعیت، پول، شهرت و یا زمان صرف شده برای این موضوعات را توجیه کنند[73]. منظور از منطق ریاضیاتی به کار گرفته شده، صرفا انجام تحلیل های درست با نرم افزار نیست. این کار صرفا یک کار اپراتوری دست چندم است و در رسیدن به حقیقت موضوع مورد مطالعه، ابتر است. منظور این است که وقتی گزاره ای از یک پژوهش روانشناختی به عنوان گزاره ی دانشی نتیجه می شود، تبدیل زبان ریاضیاتی به زبان روزمره به عنوان گزاره ی دانشی، تنها در اختیار کسی است که به هر دو زبان مسلط باشد. مدلول های زبان ریاضیاتی با مدلول های گزاره ی دانشی، کاملا متفاوت است. ریاضیات زبان خوبی برای بازنمایی ویژگی های روان است و به خوبی می تواند پیچیدگی های آن را نشان دهد. اما از آنجایی که اکثر پژوهشگران روانشناسی نه با روان و پیچیدگی های آن و نه با دانش ریاضیات، آشنایی ندارند، نمی توانند بین زبان آن دو ربط برقرار نمایند. بیشتر استفاده ریاضیات در روانشناسی، در بهترین حالت، به مدلسازی داده های تجربی ختم می شود. سازه های روانشناسی به قدری پیچیده اند که نمی توان آنها را مدل بندی نمود. بنابراین زمانی که از مدل بندی در حوزه ی روانشناسی صحبت می شود. در واقع مدل بندی داده ها است که به آن مدل تجربی گویند چون بر اساس داده های تجربی بدست می آید. بر اساس چنین مدل هایی، هرگز نمی توان فعالیت های پیچیده روانی را گزارش کرده و یا تحلیل نمود. در این حوزه در واقع مدل داده وجود دارد یا سازه ی تجربی. بنابراین سازه های تجربی کاملا تقلیل یافته ی سازه های روانشناختی اند. در ساده ترین حالت، مدل روانشناختی از محرک ها، پاسخ ها و روابط بین پاسخ ها و محرک ها، تشکیل شده است. اما، محدودیت موجود در مدل های تجربی، به معنی محدودیت سازه های روانشناسی نیست.
چنین پژوهش هایی تبعات اجتماعی به همراه دارند: تصمیمات بسیار مهمی بر اساس همین گزاره های دانشی غلط گرفته شده و بیت المال در این راه حیف و میل شده است و استعداد انسانی فراوانی بر اساس چنین طبقه بندی هایی، هدر رفته و در موضع ناحق قرار گرفته اند. بر اساس چنین سبک پژوهشی یک فارغ التحصیل رشته ی روانشناسی، مجاز به داشتن مطب می شوند و قانون از فعالیت وی حمایت می کند، بدون هیچ نظارتی. به عبارتی صلاحیت افراد همان مدرک افراد است. چنین تقلیلی در تحقیق روان، سبب می شود تا بهترین و دقیق ترین پژوهشگر روانشناسی، کامپیوتر باشد. وقتی برنامه های کامپیوتری ساخته می شود که با بزرگترین شطرنج بازان جهان رقابت می کنند و آنها را شکست می دهند، برنامه های کامپیوتری می توانند بهترین پزشک و روانپزشک و روانشناس بالینی در تشخیص بیماری و بهترین پژوهشگر در حوزه ی پژوهش روانشناسی باشند. نظامی که انسان را به بدن و موضوعات عینی تقلیل می دهد، به عبارتی وی را به ماشین فرو می کاهد، باید انتظار داشته باشد که ماشین اداره کننده ی کامل حیاتش باشد و همواره از تسلط ماشین بر خود بیم داشته باشد.
وقتی امر تعالی بخش تحقیق در بطن دانشگاه – به عنوان تئوریسین نظام سرمایه داری- قرار می گیرد، انتظارات نظام فست فودی را برآورده می سازد. پژوهش روانشناختی با چنین انتظاراتی به خوبی همخوان است به عبارتی سرعت (در نوشتن مقالات، انجام پایان نامه ها، انجام طرح های پژوهشی، درمان، اتمام دوره های کارورزی و کسب مدرک دانشگاهی)، رقابت (در جذب مشتری، در گسترش گرایش های مختلف)، نرمال سازی (تسهیل همرنگی با اجتماع، فقدان معیار حقیقت طلبانه مستقل از اجتماع) و منفعت طلبی (کسب درآمد، ارتزاق از بیت المال با عنوان پژوهش)، سودآوری، بیگاری کشیدن از دانشجویان و افراد ضعیف تر، پرستیژخواهی (یدک کشیدن عنوان پژوهشگر، مدرس و درمانگر) و شهرت طلبی مولفه های آن را تشکیل می دهد. هیچ شکی نیست که چنین پژوهش هایی نه در خدمت حق کلمه ی تحقیق بلکه وابسته به موقعیت اند و ابزاری هستند برای رسیدن به هدف دیگر.
در طول تاریخ، علم روانشناسی از والد خود، فلسفه جدا افتاده و بی توجه به ریشه ی خود، گمگشته شده و بهترین ابزار نظام سرمایه داری در هماهنگ کردن و بر چسب زدن به افراد نامنطبق بر این نظام، خدمتگزاری می کند. روانشناسی همان علمی است که در آسیب شناسی خود، نمی تواند تعریفی برای آسیب، فراتر از هنجار آماری بیابد. معیار اختلال و برچسب های مطلوب و نامطلوب اجتماعی، ناهماهنگی با توده یا اکثریت است. تکرارهای هر روزه ی خود را با تمام وجود درک می کند و درگیر آنها است اما گوش شنوا و چشم بینا برای شنیدن و دیدن آنها را از دست داده است و یا می خواهد از دست بدهد. تاریخچه ی خود را فراموش می کند و غم انگیزتر آنکه فراموشی را تنها راه حل مساله می داند. پژوهش روانشناسی فردیت را نادیده می گیرد و گزاره هایی برای کل افراد انسانی –محلی یا جهانی- ارائه می دهد.
یکی از مهمترین اقدامات کاهش گرایانه یک موضوع، حذف یا تحریف تاریخچه ی آن موضوع است. این اقدام کاهش گرایانه در علم، می تواند به جداسازی یک علم از ریشه های آن و نهادینه سازی آن به عنوان یک علم مستقل باشد، اما غافل از آنکه هر چیزی علاوه بر این که از ریشه ی خود غیر قابل تفکیک است، به ریشه ی خود بر می گردد[74]. زمانی که روان شناسان سعی کردند روان شناسی را به یک علم پوزیتیویستی نزدیک کنند تا در قالب علم به معنای science قرار دهند، اولین قطع ریشه های روانشناسی، یعنی فلسفه که خاستگاه مطالعه ی موضوعاتی مانند نفس و روان انسان بود، اتفاق افتاد. روانشناسی در چنین وضعی، به مانند درختی است که از ریشه جدا شده ولی هنوز میوه ی آن بر شاخسارش موجود است. هر چه زمان بیشتری بگذرد، میوه ی درخت شناخت روان از دست می رود و آهسته آهسته از بخش های ضعیف تر شروع به خشکیدن می کند و در اجاق نظام سرمایه داری می سوزد.
روان شناسی به واسطه ی موضوع مورد مطالعه اش، نمی تواند خود را سردمدار مطالعه ی روان انسان، عرضه نماید. روان شناسی در نظام دانشگاهی کنونی با گرفتار شدن در روش شناسی پوزیتیویستی، با گذشت زمان، تنها می تواند، بخش کوچکی از شناخت روان را که با اغماض بسیار، در گستره ی روش شناسی تجربی باقی می ماند، حفظ نماید. خود را به عنوان کل جا می زند، در حالی که شناخت روان را به شناخت رفتار تقلیل داده است، اما همچنان عنوان روان شناسی را یدک می کشد و در اینجاست که انحراف در روان شناسی با تحریف کلمه اتفاق میافتد. در مقام تولید علم، روان شناسی اسیر روش مطالعه ی خود است. روشی که دریافت حسی را تنها منبع درست قابل اعتنا در شناخت می داند. در چنین روش شناسی دریافت های غیر حسی جایگاهی ندارند و یا به یک موضوع حسی تقلیل می یابد، حال آنکه زندگی هر روزه یک انسان، تجربه ی لاینقطع از موضوعات غیر حسی است. "غالبا کسانی که از متدها و روش های گوناگون مطالعه ی اشیاء که در علوم مختلف معمول است آگاهی ندارند، خیال می کنند که تنها روش و یگانه اسلوب صحیح مطالعه ی موجودات همان روش تجربی است و تنها نظریه ای قابل قبول است که بتوان آن را با آزمایش و تجربه تایید کرد و آنچه را از این قبیل نیست جز فرضیات خیالبافانه باید شمرده شود، و چون نظریه ی فوق گواهی از تجربه ندارد و در آزمایشگاهها و لابلاتوارها تایید نشده است و عملا در خارج نمی توان آن را نشان داد، پس قابل قبول نیست. همین قدر در پاسخ به این شبهه کودکانه می گوییم به اتفاق دانشمندان، ما برای تشخیص امور ذهنی و اعمال نفسانی و کیفیت و نحوه ی وجود آنها، هیچ راهی بهتر از مراجعه مستقیم به ضمیر خود و درون بینی نداریم و این نحوه مطالعه اگر با تجهیزات منطقی و فلسفی کامل شخص مطالعه کننده، توام باشد، به نتیجه های قطعی و یقینی می رساند (طباطبایی، 1364)".
بخش سوم در انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی 2