جرح کلام

  • ۰
  • ۰

 

ولع تغییر در بیانِ کرونا

دکتر مهدی ربیعی[1]

چکیده

این تحقیق و نگارش با هدف بررسی ولع بشر برای تغییر و تخریب در خود و دیگری انجام شد. روش مطالعه حاضر از نوع تحلیلی- انتقادی و تداعی مفاهیم است. تغییر و تخریب در خود و دیگری از جمله مسائل اساسی بشر است که نتایج آن را می توان در دستکاری، تغییرات و کنترل ذهن و جامعه تا دستکاری های بیوژنتیک و زیست-محیطی دید. تغییر و تخریبی که سبقه تاریخی دارد و نوع معاصر آن را می توان از طریق سازمان های رسمی، عامدانه(مانند؛ سازمان های فراموسونری و تاویستوکی[2]) و  غیر رسمی و ناخودآگاه به شکل سمپتوم ناشی از ایده های واپس زده شده در بشر ملاحظه کرد. داده های تاریخی، زبان شناسی، اسطوره شناسی، دین پژوهی و کاوش های تحلیلی نشان می دهد که تخطی از دال پدر(پدر نمادین)، یک امر تاریخی است و نمونه آن را می توان در اسطوره کرونوس دید که پدر خود را کاستره و فرزندان خود را بلعید. این اسطوره و نمونه های مشابه، نشان از این دارد که اگر بشر از امر نمادینی که به امر واقع اشاره دارد تخطی کند و در برابر آن تسلیم نشود، گرفتار شخصیت هایی اسطوره ایی مانند کرونوس و بلاهایی مانند کرونا در درون و برون از خود خواهد شد. نمی توان با پیمان های خیالی، امر نمادین و امر واقع را دور زد و به دنبال ترمیم و درمان ظاهری آن بود. پراتیک اگر خود به شکل تروما در برابر خواست عمل نکند، منجر به کاستره شدن خواست ها و تسلیم در برابر امر واقع نخواهد شد، بنابراین برای تغییر واقعی به اشتیاق واقعی نیاز است.

کلید واژه ها: اسطوره کرونوس، کرونا ویروس، زبان شناسی، روانکاوی، میل، خواست

میل[3](desire) و ولع برای تغییر و تخریب به شکل کنونی و نمادین(symbolic)، از زمانی که کلام حکم جانشین(displacement) یک شی یا ابژه را پیدا می کند، تحول می یابد. به دنبال چنین تحولی، رقابت و احساس مالکیت به شکل نمادین آن (مانند؛ این برای من، این برای تو) شکل می گیرد. از لحاظ تحولی در دوره پیش نمادین(Pre-symbolic)، جنگ و جدل تا زمان ارضا نیاز(need) پایدار می ماند، در حالی که بشر با تجهیز به کلام، مبتلا به جنگ هایی بی پایان در درون و بیرون از خود می شود. حال سوال اساسی این است که کلام با خود چه دارد که نتایج این چنینی به بار می آورد؟ کلام خاصیت تولید میل دارد و خواست[4](demand) های فرعی و اضافی به بار می آورد که هیچ انطباقی با نیازهای اصلی او ندارد. پرسش دیگر این است که مگر می شود چیزی که تمنایی برای آن نباشد به وجود آید؟  اولین شکاف و فاصله بین نیاز و ارضای آن، از طریق کلام رخ می دهد. در این صورت کلام می تواند تولید میل کند تا جبرانی بر عدم ارضای نیازها باشد. تولید میل اضافی در واقع برای پر کردن جای خالی ایجاد شده رخ می دهد. از این رو کلام زمانی که به عنوان مبدل و پوشاندن امر واقع(real) تولید می شود، انحراف(pervert) در میل نیز رخ می دهد. بطوری که یافتن نیازها در دل چنین کلامی غیر ممکن خواهد بود. میل های تولید شده به وسیله کلام سر به فلک کشیده و مخاطرات آن به کرات دیگر نیز رسیده است. برای مثال اگر شعارها و پروژه هایی که با هدف زیبا سازی فضایی شهر انجام می شود را رمزگشایی(decode) کنیم، نه تنها در جهت زیبا سازی عمل نمی کند بلکه در جهت تولید ادراک های زیرآستانه ی(subliminal perception) عمل می کند که اساساً بر علیه زیبایی های راستین و درصدد پر کردن یک فضای تهی و سیری ناپذیریی از میل دیگری(Other) است. از آنجای که برای "خواست" ارضای در کار نیست اگر سوژه خواست خود را قربانی و کاستره نکند، در صدد خواهد بود که دیگری و طبیعت را قربانی خواست خود کند، چنین سوژه ایی کوه ها و طبیعت را تصرف و در آن آلات تفریحی به وجود می آورد و زندان می سازد تا فرافکنی های خود را در آن زندانی کند و در نهایت اینها هستند که بخش های انکار شده خود را دستکاری ژنتیکی و بستری میکنند. این نوع ولع برای تغییر و دستکاری حتی می تواند با نام های آموزش، تعلیم و درمان نیز رخ دهد. در چنین حالتی ایده اصلی واپس زده(repressed) می شود و تکانه ها و غرایز با یک زبان متفاوت که حتی می تواند از خود سوژه(subject) پنهان باشد، رخ می نماید، نمونه های معاصر آن را که بسیار پیچیده تر است می توان در علم دید، مانند دزدی هایی که به اسم علم انجام می شود و از خود سوژه و دیگری نیز پوشیده می ماند. بی دلیل نیست که در امور دینی نیز به نیت و حقیقت امور تاکید می شود مانند جایی که پیامبر اسلام از خدا می خواهد که حقیقت امور را به او نشان دهد[5]. حقیقت امور همان دال(signifier) هایی هستند که به امر واقع و شکاف موجود بین کلام و نیاز اشاره دارد. اگر این دال ها واپس زده شود، لازم است تا آن شکاف ها به وسیله مدلول(signified) های ثابت و انعطاف ناپذیر پر شود تا واقعیت آشکار نگردد. برای جلوگیری از این واپس زنی لازم است تا فرد این فضای تروماتیک و جای خالی را با قربانی کردن بخشی از ژویسانس(jouissance )[6] و خواست خودش، تحمل و معوق کند تا فضایی خالی و شکاف پیش آمده به کلام دربیاید. امری که در شرایط تروماتیک مانند کرونا ویروس(Coronaviruses) از طرف روانشناسان و سایر متخصصان نادیده گرفته می شود. کلام اگر در نقش دالی عمل کند که به امر واقع اشاره کند کمک کننده و اگر در جهت پوشاندن امر واقع و دور زدن آن عمل کند همانی است که در روانکاوی، نورتیک نام گذاری می شود و در دین با نام منافقین و مذبذبین شناخته می شود، این گروه در ظاهر و خیال(imaginary) به "دال پدر" وفادار هستند ولی با تحریف، تبدیل و جابه جا کردن نام ها، به جای قربانی کردن خواست های خود، دال پدر را قربانی می کنند. امری که نمونه آشکار و علنی آن را می توان در پرورت(pervert) هایی مانند اسطوره(myth) کرونوس[7] و نمونه پوشیده و پنهان آن را در نورتیک ها دید. یکی از سوتفاهمات اساسی در مورد اسطوره این است که آن را وهمی و مربوط به گذشته بدانیم، حال آنکه اسطوره از ساختار زبان جدایی ناپذیر و با تغییر شکل و بصورت مبدل در حال تکرار است. اسطوره به مانند طنز(witz)[8] و رویا ساختار غیر رسمی زبان است که اطلاعات سانسور شده و باقی مانده را انتقال می دهد. ساختار شکلی و کلی طنز بر این است که یک رخداد فارغ از محتوای عامدانه آن برای فرد خواستنی و لذت بخش است، به عبارت دیگر بیان طنز دعوت بر تعمق است. طنز بر یکپارچگی خیالی ساختار زبان که بر اساس میل دیگری تعریف شده است خدشه وارد می کند. بنابراین طنز با ساختار رسمی زبان همخوانی ندارد ولی روایت از واقعیتی دارد که از طریق ساختار عامدانه و رسمی زبان قابل بیان نیست. به عبارت دیگر طنز شامل اطلاعاتی است که ظاهراً بیهوده و کابردی برای سوژه ندارد ولی عمیق ترین و اصیل ترین اطلاعات را نیز شامل می شود. از این رو طنز و استعارات بسیار جدی تر از آنی هستند که می نمایند. ساختار رسمی زبان در دنیای مدرن برعکس تصور عمومی، فریب و سانسور بیشتری در خود دارد، بخاطر همین لازم و ضروری است که منفذی خارج از زبان رسمی باشد تا سانسور شده ها را بیان کند. از این لحاظ برای شناخت واقعی یک پدیده به اضافات و تولیدات غیر رسمی زبان نیاز است. بنابراین همان بروندادهای زبانی که با برچسب هایی مانند شوخی و طنز کنار گذاشته می شود، باید محور مطالعه قرار گیرد. در مورد کرونا نیز به مانند سایر پدیده ها لازم و ضروری است که طنزها و استعارات جدی گرفته شود. از آنجای که تروما و اتفاقات طبیعی ناشناخته و اصیل هستند نیاز به ساحتی از روان دارند که در آن کمترین مقدار سانسور باشد، به عبارت دیگر اگر بخواهیم پدیده ای مانند کرونا را بفهمیم باید ببینیم ساختار غیر رسمی زبان در مورد آن چه می گوید. برای مثال بخش بزرگی از طنزها نشان از این دارد که بر خلاف ابراز نگرانی ظاهری از بیماری کرونا  میل و کشش ناخودآگاه به آن وجود دارد، علاوه بر وجود چنین میل ناخودآگاهی، نفع ثانویه نیز بر آن وجود دارد مانند پس کشیدن از رفتارهایی رقابتی، حسادتی و رفتار های تکراری و عادتی که مبتنی بر میل دیگریست. گویا طنزهایی که در مورد کرونا ساخته شده است اطلاعات دقیق تر و درست تری از تحلیل های علمی متخصصان ارائه می دهد. از آنجایی که کرونا ناشناخته و دلالت های آن رمزگشایی نشده است نمی توان برای شناخت آن فقط به ساختار رسمی زبان اکتفا کرد، کرونا امری غریب(uncany)[9] است که برای شناخت آن لازم است از غرابت های خود زبان مانند اسطورها، رویاها و ساختار غیر رسمی زبان استفاده کرد. گویا کرونا هم به مانند کرونوس از دال پدر عبور می کند و فرزندان خود را می بلعد و پارت اسکزوئید-پارانوئید(schizoid-paranoid) افراد ظاهراً سالم را که صدها سال است آن را از خود دور ساخته است دوباره بالا می آورد. پارتی از وجود که واقعی تر از واقعیت است و باید باشد تا از تاخت و تاز خود و دیگری جلوگیری کند. خواست ظاهری بیماران و جامعه بصورت کلی بر این است که درمانگران و متخصصان را بار دیگر در جایگاه دانای کل قرار دهد ولی از آنجای که در درون این خواست تناقضی واقعی وجود دارد، ناکام کردن درمانگر یا مادر نمادین هدف واقعی و غایی این تقاضا است تا بلکه متخصصان مذکور فریب ظاهری آنها را نخورند تا آنها بتوانند از زندگی انگلی خارج شده و میل خود را دریابند، اگر درمانگر یا متخصص چنین فریبی را بخورد قطعاً شکست خواهد خورد و بیمار را سرگردان و روانه یک ابژه دیگر خواهد کرد، در حالی که در چنین شرایطی بهترین عمل، بی عملی و نپذیرفتن چنین جایگاهی است. بنابراین چنین واکنشی شاید طنز باشد ولی همانی است که سوژه برخلاف تقاضای ظاهری، واقعاً می خواهد. بنابراین هر چیزی که موضوع طنز قرار می گیرد نشان دهنده این است که میل و اشتیاقی به آن وجود دارد و ژویسانس عظیمی را آزاد می سازد. طنز داستان کرونا این است که شاید بشر خفته را از خواب عمیق و طولانی بیدار کند ولی اگر وحشت مرگ هم نتواست خواب او را بهم بریزد باید فهمید که برای او بیداری در کار نیست. در چنین حالتی باید کرونا را از دست او نجات داد. از دیگر طنزهای کرونا این است که برای فهمیدن بیانِ او باید با نظمی وارد شد که این بار او می گوید و می خواهد.

جمع بندی

خواست و میل از جمله تحولات ساختار زبان است که بصورت خودآگاه و ناخودآگاه بشر را از نیازهای اصلی خود دور ساخته است و از او چیزی ساخته است که نیست. در واقع بشر اگر آنی نباشد که هست، بر آن خواهد شد که آن بخشی از خود را که انکار و واپس زده است، به شکل های مختلف در درون خود کنترل و هر چیزی را که در بیرون از او، او را انعکاس می دهد، دستکاری و اگر اصلاح پذیر نبود به طریقی آن را از بین ببرد. بنابراین بشر اگر خواست و میل های انحرافی خود را کاستره(castration) نکند، زبان این کار را با به بردگی گرفتن او انجام خواهد داد. زبان در دل خود منفذ های غیر رسمی(مانند، طنزها، رویاها، پاراپراکسیس(parapraxis اسطورها،...) دارد که اگر بشر بخواهد با آنها می تواند به خود برگردد ولی اگر آنها را نادیده بگیرد نیاز به دستکاری و تخریب خود و دیگری دارد. خواست برعکس نیاز به دنبال ارضا نیست بلکه به دنبال ناکامی جایگاه دانای کل است، هدف غایی و نهایی "خواست" تمایزیافتگی و ایستادن بر میل های خود است، میلی که قربانی میل دیگری(Other)  شده است. بنابراین اگر درمانگر در جایگاه دانای کل قرار گیرد و به دنبال ارضای خواست های بیمار و جامعه قرار گیرد، بار دیگر شکستی دیگر را تجربه خواهد کرد و بیمار و جامعه را بر میلی دیگر افسون می کند که ارضای در بر ندارد. بهترین پراتیک نپذیرفتن جایگاه دانای کل است تا میل خود فرد بر اثر ترومای ایجاد شده شکوفا شود. در واقع “خواست” ظاهرأ در خواست کمک دارد ولی عمیقاً در پی پس زدن کمک است تا از آمیختگی با میل دیگری تمیز یابد و میل خود را در یابد، از این منظر کرونا و امثالهم با عواقب زبان شناختی خود نعمتی می تواند باشد که باعث شود تا بشر میل خود را در یابد و از سلطه میل دیگری خارج شود. چنین ترومای با لق کردن جایگاه مدلول ها می تواند یکپارچگی ظاهری و شکننده ارتباطات زبانی را فرو بریزد. بنابراین پراتیک واقعی نیاز به اشتیاق واقعی از سوی سوژه دارد تا بتواند چنین تروما و ناکامی را تحمل کند.

 

منابع

تمام متن مقاله به قلم و تداعی مفاهیم خود نویسنده به نگارش در آمده است، البته نویسنده بصورت کلی متاثر از متون روانکاوی، زبانشناسی، دینی و از نوشته های فروید، لکان، کانت، هگل، هایدگر، نیچه، مارکی دو ساد، فوکو، دریدا، کامو، دلوز، بدیو، میلر، ژیژک، بروس فینک و روانکاو ایرانی(میترا کدیور) بوده است و بصورت اختصاصی منابع زیر تاثیر بیشتری در مقاله حاضر داشته اند:

-  دو سوسور، فردینان (1392). دوره زبانشناسی عمومی. ترجمه کوروش صفوی. نشر هرمس.

- حبیب زاده، مهدی (1397). مترجم کتاب کودکی را می‌زنند، مجموعه مقالات زیگموند فروید.

- کلمن، جان (1393). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال.

 -ربیعی، مهدی(1399). نگاه خیره یِ کرونا. http://kelamekalam.blog.ir/

-ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین (1398). نشانِ علم و عالم: http://kelamekalam.blog.ir/

-ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین(1398). وهم فهم و فهم وهمhttp://kelamekalam.blog.ir/

-ضرغامی، محمدحسین؛ نوده یی، داود؛ ربیعی، مهدی(1398). عدلِ سمپتوم: http://kelamekalam.blog.ir/

-فروید، زیگموند (۱۹۳۳). سخنرانی‌های آشنایی با روانکاوی، سخنرانی ۳۴ توضیحات، کاربردها و راهکارها، {این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی، خدیجه فدائی، پرویز دباغی و فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۴/۲/۳- ۸۴/۲/۱۰- ۸۴/۲/۲۴- ۸۴/۲/۳۱ و ۸۴/۳/۷ کلاس‌های عرصه فرویدی – مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است}. سایت انجمن فرویدی

-فروید، زیگموند(1910). مقاله روانکاوی وحشی ترجمه لیلی افتحی و تصحیح به‌وسیله دکتر میترا کدیور. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1380). درسنامه طنز و رابطه آن با ناخودآگاه. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.

-کدیور، میترا(1396). مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم. نشر اطلاعات.

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی

-مجله تداعی(1397). مفهوم تروما در روانکاوی لکانی (با نگاهی به سریال وست‌ورلد). https://tadaei.com/

-نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). نسیانِ انسان: http://kelamekalam.blog.ir/

-نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی: http://kelamekalam.blog.ir/

 

 

 

- Freud, Sigmund (1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.

- Lacan, Jacques (1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

-Freud Sigmund (1925).  “Negatiom,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239

-Freud Sigmund, On Metapsychology in Volume XIV of The Complete Psychological Works of Sigmund Freud p. 173

-Freud Sigmund, The Psychopathology of Everyday Life in Volume VI of The Complete Psychological Works of Sigmund Freud p. 209-210

-Freud, Sigmund (1919). "Das Unheimliche". Archived from the original on July 14, 2011.

-Freud, Sigmund (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.

-Freud, Sigmund (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.

-Freud, Sigmund. (1991 [1915]) Introductory Lectures on Psychoanalysis. Penguin Books Ltd; New Ed edition, pp50–108

-Lacan, Jacques (2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.

-Lacan, Jacques(1953-1954) The Seminar. Book I. Freud's Papers on Technique. Trans. John Forrester. New York: Nortion; Cambridge: Cambridge University Press, 1988. p. 215

 -Lacan, Jacques(1964).The Seminar. Book XI. The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis. Trans. Alan Sheridan. London: Hogarth Press and Institute of Psycho-Analysis, 1977. p. 103

-Lacan, Jacques .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

 

Keywords: Cronus)Kronos( myth, Coronavirus, linguistics, psychoanalysis, desire, demand

[1] . هیات علمی گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله

[2] . برای مطالعه در مورد تاویستوکی ها به کتاب اشراف سیاه جان کلمن رجوع شود

[3] . میل: درخواست و تمنایی است که با ظهور کلام تحول می یابد تا جای خالی عدم ارضا نیازها را جبران کند، میل زاده کلام است و می تواند کامل در جهت میل دیگری(Other) عمل کند(برداشت و استنباط از توضیحات روانکاوی فروید-لکان).

[4] . خواست: در ظاهر یک درخواست و خواستن است ولی در ناخودآگاه به دنبال شکست دادن جایگاه ارضاست، هدف باطنی خواست استقلال و جدا شدن از ابژه اصلی است( استنباط از توضیحات لکان در مورد خواست)؛ امری که در فضای درمان نیز رخ می دهد و اگر درمانگر فریب و افسون خواست های درمانجو گردد بدون شک با شکست مواجه خواهد شد، چرا که خواست تا جایی ادامه می یابد تا باعث شکست جایگاه دانای کل بگردد.

[5] . در بیان رسول گرامی و بیان بعضی از ائمه علیهم السلام با کمی تفاوت چنین آمده است: «اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ؛ خداوندا! امور را آن گونه که هست، به من نشان بده.» [۱]امام سجاد علیه السلام. دریکی دعاها: اللهم‌ ارنی‌ الاشیاء کما هی‌، ثم‌ ارنی‌ الحق‌ حقاً و ارزقنی‌ اتباعه‌ و ارنی‌ الباطل‌ باطلا و ارزقنی‌ اجتنابه‌ . خدایا چیزها را همانگونه‌ که‌ هستند، به‌ من‌ بنما. پس‌ حقیقت‌ را نشانم‌ بده‌ و آنگاه‌ (توفیق‌) پیروی‌ از آن‌ و باطل‌ را بر من‌ بنما و سپس‌ دوری‌ از آن‌ رانصیبم‌ کن(بحارالانوار).

[6] . تفاوت آشکاری است بین احساس لذت در سطح « من » که آگاهانه است و آنچه ناخودآگاه را خرسند می کند. آنچه سوژه را در سطح ناخودآگاه خرسند می کند به احتمال زیاد با احساس ناخوشایند بودن در سطح « من » همراه است. با این تعریف شکاف بین خودآگاه و ناخودآگاه بارزتر می شود. درد و رنجی را که نوروتیک ها حس می کنند با این ترتیب لذتی است در سطح ناخودآگاهشان. فروید در تبصره ای که چند سال بعد به این کتاب اضافه می کند متذکر می شود که خوشایند و ناخوشایند بودن در هر صورت احساسهای خود آگاه بوده و در ارتباط با « من » هستند و در نتیجه واژه هایی نامناسب برای ناخودآگاه محسوب می شوند. لکان با استناد به همین مطلب مقوله ی ژوئی سانس را به عنوان یکی از عمده ترین مقولات روانکاوی مطرح می کند(نقل از دکتر میترا کدیور).

[7] . کرونوسبه یونانی: Κρόνος و به انگلیسیCronus در اسطوره‌های یونان رهبر تیتان‌های نسل اول و کوچکترین در میان آن‌ها بود. او پس از سرنگونی پدرش(ارونوس) بر عالم فرمانروایی ‌کرد. اورانوس و گایا یعنی مادر و پدر کورونوس پیش‌بینی کردند که خود کورونوس هم توسط فرزندش سرنگون می‌شود. اما کورونوس برای اینکه پیش‌بینی والدینش به حقیقت نپیوندد هر کدام از بچه‌های خود را هنگام تولد می‌بلعید. فروید در کتاب توتم و تابود، در این مورد از پدر کشی و از بین بردن دال پدر اشاره و تحلیل داشته است.

[8] . witz معادل آلمانی طنز است که در زبان فارسی به اشتباه به شوخی ترجمه می شود.

[9] . برای مطالعه بیشتر به مقاله آلمانی امر غریب(Das Unheimliche) فروید رجوع شود

for appropriate to; intended for More (Definitions, Synonyms, Translation)
  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

گردآب گرانسنگ های ابدی: عدم قطعیت، قطعیت و زبان

دکتر محمد حسین ضرغامی*

چکیده: انسان در زندگی روزمره بیشتر از هر روش شناختی، به استقرا متکی است و گزاره های خود را از تعمیم تجربه های دم دستی اش خلق می کند گزاه هایی که چشمان زندگی وی است. چنین شناختی مبتنی بر شرطی شدن است، کمترین انرژی روانی را صرف می نماید و در بشریت ریشه دارد. در این نوشته نویسنده از روش تداعی معانی بهره گرفته است تا نقشی که قوهای سیاه در شکست باورمندی سمبلیک انسان دارند را به ساحت سمبلیک وارد نماید.

 قوی سیاه[1] به رویدادی اشاره  می کند که تصور  می شود امکان اتفاق آن وجود ندارد. مثال  معروف در محدودیت استقرا به عنوان یکی از راه های شناخت که اتفاقا پایه ی بسیاری از علوم است، مثال پیدا شدن قوی سیاه است، پیدا شدن قویی که برخلاف تمام قوهای قبلی سیاه بود[2]. انسان ها محرک ها را از محیط  می گیرند و تبدیل  می کنند به دانش به عبارتی از محیط، دانش کشف  می کنند. این همان استعداد انسان در ایجاد روش علمی، فلسفه ورزی در طبیعت وجود و ارائه ی الگوهای پیچیده ی ریاضی برای ذهن، زندگی و عالم است. اما این استعداد با شکاف ها و اشکالات بنیادین روبرو بوده هست و خواهد بود. پزشکان قبلا داروهایی را تجویز  می کردند که به تجویز آنها خیلی مطئمن بودند ولی اکنون پزشک در یک حوزه ی کوچک نیز صاحب نظری قطعی نیست؛ در حوزه ی سرمایه گذاری تغییرات شگرفی اتفاق افتاده است؛ در حوزه ی ارتباطات، ارزش ها به شدت دچار تغییر شده و فاقد اطمینان سابق است. مختصات آینده مختصات گذشته نیست، ماهیتی متفاوت دارد؛ الزامی ندارد که آینده فرزند گذشته با اکتساب مشخصات ژنتیکی والدینش باشد. در حال حاضر ادعاهای قدیمی در هر کدام از حوزه های برشمرده، مضحک و احمقانه به نظر  می رسد و اطمینان به آنها خیلی احمقانه تر. گرفتاری اصلی این است که هر چیز پذیرفته شده خارج از الگو و پارادایم های فرد یا جامعه برای آنها غیرقابل دیدن است به عبارتی این نظریه است که مشاهده را  می سازد[3]. وقتی در نظریه چیزی به اسم ویروس وجود ندارد، انتقال ویروس هم غیر قابل فهم است. فقدان اطلاعات مهم و حیاتی به ناتوانی در دیدن منجر  می شود. مثال جالبی وجود دازد که این مطلب را روشن تر می سازد. بومیان آمریکا ناتوان از دیدن کشتی کریستف کلمب بودند، چون در ایده های آنها کشتی وجود نداشته است به عبارتی زبان آنها زبان در معنای langue نه parole- فاقد sign کشتی بود و شِمن قبیله از روی تغییرات موج دریا کم کم چشمانش به دیدن کشتی باز شد و سایر بومیان با زبان شِمن به وجود آن پی بردند و کشتی وارد زبان شد.

بنابراین اتفاقات انسان را غافلگیر  می کند نه به خاطر تصادفی بودن اتفاق، بلکه به دلیل محدود بودن چشم انداز وی. در صورتی که این موضوع (ان شا الله) فهم شود  می تواند به تغییر و گسترش چشم انداز سیاست و برنامه منجر شود. وقتی همه ی تصورات از قو، قوی سفید است و سفیدی از قو جدا نشدنی است وجود قوی سیاه مانند "کلمه ای اضافه در جمله  می ماند[4]" که کاملا معنای جمله را به هم  می ریزد و به تلاش مضاعف برای حذف کلمه از سوی باورمندان به قعطیت جمله منجر می شود، تلاشی خنده دار و بی ثمر و این نظام سمبلیک کهنه و فرسوده است که [5]در نهایت از هم  می پاشد و جمله را تمام و کمال  می پذیرد و تصور  می کند جمله متعلق به وی است و خودش را صاحب آن  می داند و بر مجدد بر قطعیت جمله ی جدید اصرار  می ورزد. به خاطر وجود همین قوی سیاه اندیشه ای از بنیان فرو  می ریزد، ثروتی در بازار سهام از دست  می رود، عقیده ی مذهبی در هم پاشد، افراد خانواده دشمن های خونی  می شوند، فهمی توهم  می شود و توهمی فهم[6]. اما اثر قوی سیاه بر همه یکسان نیست و تعداد آنها تا زمانی که زبان هست، یعنی تا زمانی که انسان هست، بی نهایت است و ندیدن آنها در یک محدوده ی زمانی به معنای نبودن آنها نیست. اثرگذاری قوی سیاه وابسته به باورمندی آنها، میزان اطلاعات و گستره ی چشم انداز دارد. مثلا اگر فرد تمام زندگی اش را به یک چیز که از آن مطمئن و آگاه است اختصاص دهد و به آن اصرار بورزد، باید بداند که این اطمینان ناشی از اطلاعات وی است ولی آیا اطلاعات دیگری موجود نیست که متفاوت با اطلاعات فرد باشد؟ بی شک موجود است. حداقل اطلاعات اضافه، سبب تغییرات شگرفی  می شود که آگاهی از آن مانع ظهور قوی سیاه در یک موقعیت  می شود. قوی سیاه در کالبد اندیشه ی اجتماعی نیز به وفور یافت می شود. به عنوان مثال کشف کوپرنیک، داروین و فروید بسیاری از اندیشه های قبل از خود را مخدوش کرد، خط انداخت و زندگی اجتماعی را دچار تغییر کرد. کشف کوپرنیک اتوریته ی انجیل و کلیسا را زیر سوال برد ولی برای حرکت جامعه ی اروپا کمک کننده بود و کشف فروید آنقدر باورمندی را دچار تزلزل کرد که هنوز هم "آثار فروید به زبان خود فروید[7]" به سمبلیک اجتماع وارد نشده و عمدتا آنچه تحت عنوان روانکاوی است روانکاوی تحریف شده است، روانکاوی است در خدمت صاحبان قدرت، ثروت و خواب کننده های جهانی، روانکاوی تقلیل یافته به روانشناسی[8].

عادات فکری غلط انسان در حال حاضر نیز ترمیم نشده است به عنوان مثال آیا آینده مثل گذشته است که همه ی تصمیمات بر اساس گذشته باشد. فرهنگ دیکتاتوری اصرار بر تثبیت شرایطی دارد که خودش آن را به باور مردم خورانده است اما به زودی بر فراز چنین تفکر دیکتاتور مآبانه ای قوهای سیاه ظاهر خواهند شد. این موضوع به معنای گسست کامل بین گذشته و آینده نیست. رابط بین گذشته و آینده را حال تشکیل  می دهد نه یک رابطه ی خطی، بلکه یک رابطه ی کاملا پیچیده ی غیر خطی احتمالی از منظر زبان که در اینجا قصد پرداختن به آن را ندارم. فاکتورهای ناشناخته ی بسیاری وجود دارد که پیوند بین گذشته و آینده را تحت تاثیر قرار  می دهند فاکتورهایی که در تحقیق به آنها متغیرهای مزاحم  می گویند و من آنها را شکاف  می نامم؛ شکاف هایی که در ساحت زبان، هرگز تمام شدنی و پر شدنی نیستند. بنابراین هر لحظه و هر دم نیاز است که داده ها تغییر یابند و دانش جدید تولید کنند. سر راست ترین الگو، صرفا برای بیان منظورم در مورد آینده مدل شبکه ی بیزی است که داده های جهان سمبلیک پیشین در بردارنده ی کلافی از متغیرهای بسیار، باید در داده های حال، ضرب شود تا تصویری تار از آینده ترسیم نماید و چون حال در هر لحظه، گذشته  می شود، این مدل یک مدل پویا خواهد بود، چیزی که مدل قادر به وارد کردن آن نیست، امر واقع یا قوهای سیاه اند، امری که به تاری تصویر آینده  می انجامد ولی با این وجود تصویری از آینده فراهم  می شود.

برای گوسفندانی که در مزرعه ی یک کشاورز هر روز تحت حمایت وی  می باشند و شرطی محیط اند فرداها همان روز قبل است اما اگر فردا روز عید قربان باشد چه؟ حامی دیروز قصاب فردا خواهد بود. بنابراین آینده کاملا متکی بر گذشته؛ مخصوصا مبتنی بر داده های تک بعدی یک پدیده،  می تواند نتایج بسیار وخیمی داشته باشد. دیگر خطای انتظار[9] خطای تایید است به بیان ساده یعنی، پیدا کردن شواهد برای اثبات نتایج گذشته. سیستم روانی انسان تمایل دارد، شواهد موجود در رد باورهای پیشین را نادیده بگیرد چون از قبل در مورد آینده تصمیم گرفته است. بنابراین تلاشش را انجام  می دهد تا اهمیت آنها را نادیده بگیرد و آنها را زیر سوال ببرد. برای نمونه اگر با مواردی مانند "تغییرات آب و هوایی یک توطئه است" یا "کرونا یک حمله یتروریستی است" و امثال آن در حوزه ی شخصی و اجتماعی روبرو شود و بعد به عنوان مثال، مستندی ببینید که معتقد به دست ساز بودن کرونا است، بنابراین در جستجو به دنبال چیزی  می گردد که این مستند را زیر سوال ببرد چیزی که ساختار ذهنش را عوض نکند. تغییر "موضع ذهنی" گران ترین تغییر پیش روی انسان ها است صلبی است که در تعداد کمی شکسته می شود. "خطای انتظار" به شایستگی نشانگر مدلول خود اند انتظار از آینده بر اساس گذشته.  

در طول فرآیند تکامل مغز انسان دست به طبقه بندی اطلاعات زده است تا بقا داشته باشد، مثلا برای دفاع از خود طبقه بندی محیط ضروری بوده است. اما چنین طبقه بندی هایی در محیط بسیار پیچیده ی کنونی افتضاح اند، و نیازمند تغییر موضع ذهنی می باشند. خطای روایت[10] یکی از خطاهای مربوط به دسته بندی است که انسان در زمان توضیح یک وضعیت به آن دچار  می شود یعنی تولید روایت خطی برای توضیح یک وضعیت. اطلاعاتی که سیستم روانی ما دریافت  می کند بیشتر از آن چیزی است که بتوانیم همه ی آنها را روایت کنیم؛ از این رو مغز به دسته بندی اطلاعات  می پردازد و اولویت بندی کرده و مهمترین اطلاعات را برای توضیح وضعیت ارائه  می دهد. به عنوان مثال یک شخص  می تواند اولین فردی که بعد از بیدار شدن از خواب دیده است را به یاد آورد اما یاد آوری تمام افرادی که در طول روز در مترو و خیابان و غیره دیده غیر ممکن است یعنی با این که آنها از سیستم حسی وی گذشته و جزء تجربه اش محسوب  می شوند اما به هر دلیلی به خاطر آورده نمی شوند. به عبارتی هر روز بیت های اطلاعاتی بسیار بسیار زیادی از تجربه گم  می شوند. با این که هر دو نوع اطلاعات یعنی اطلاعات به یاد آورده شده و به یاد آورده نشده هر دو ورودی مغز اند ولی مغز دست به انتخاب زده است، انتخابی نا آگاهانه در روش. با این وجود یادآوری شده ها در قالب یک روایت منسجم عرضه  می شوند یعنی در قالب داستانی یکپارچه از تمام وقایع روز، داستانی با خط سیری به ظاهر منطقی و تصویری ثابت. مثلا وقتی فرد در باره ی زندگی کنونی اش توضیح  می دهد، وقایع خاصی را برجسته  می کند تا نشان دهد که موقعیت فعلی اش حاصل یک سری رخدادها است و این رخدادها همان روایت وی  می باشند. بهترین نمونه ی روایت که هر روز با آن سر و کار داریم یک فیلم، رمان یا یک مصاحبه است. روایت به لحاظ روابط علی و معلولی خود بسنده است و همه تبیین ها را در خود دارد. مثلا فردی  می گوید من عاشق شنیدن داستانم چون پدرم در روستا وقتی  می خواستیم بخوابیم، در شب های سرد زمستان برایمان داستان تعریف می کرد، در اینجا علت "عاشق شنیدن داستان" در روایت مشخص شده است.  اما ساختن این روایت ها راه خوبی برای شناختن جهان نیست چون روایت صرفا با یادآوری اطلاعات بسیار ناچیز گذشته و برجسته ساختن "پاره ای از توضیحات" ساخته  می شود. یک داده ی خیلی کوچک جا افتاده،  می تواند اثر زیادی بر جریان روایت بگذارد و یک روایت تازه بسازد چیزی شبیه "اثر پروانه ای[11]". رابطه ی علت و معلولی یک رابطه ی بسیارعمیقی است که بخش آگاه سیستم روانی انسان فاقد قدرت تبیین آن است چون به صورت استدلالی (تاکید  می شود به صورت استدلالی) راهی برای برگشت قدم به قدم به گذشته ندارد و از این رو برای توضیح برآیند نهایی، انسان در دسترس ترین ها را انتخاب  می کند یا حتی آنها را  می سازد. در چنین حالتی، داده های مقیاس ناپذیر و مقیاس پذیر بسیاری گم شده است. علاوه بر این داده های مقیاس پذیر و مقیاس ناپذیر خود مشکل را چندین برابر می کند. به عنوان مثال با داشتن توزیع قد جامعه  می توان میانگین آن را بدست آورد اما در مورد سازه های روانشناختی چگونه ممکن است بتوانیم همین حداقل اطلاعات، یعنی میانگین را بدست آوریم. یعنی در اینجا ساختار سازه ی روانی در زبان،  شبیه یک ساختار کوانتومی است که عدم قعطیت یا احتمال، ذاتی آن است نه ناشی از جهل انسان. کسی که با سازه ی روانی مانند قد رفتار  می کند در گمراهی سختی است که هدفش پر کردن شکاف های فهمش  می باشد نه پذیرش و باور این شکاف ها.

با این وجود، انسان ها برای مراقبت از خودشان به مدیریت ریسک دست  می زنند مثلا بسیاری از بیمه ها مصداقی از همین مدیریت ریسک است و حتی دولت ها این مدیریت را در بسیاری زمان ها اجباری  می کنند. بیمه یعنی کاهش عواقب متصور از نتایج اتفاقات. از این رو، انسان دست به اندازه گیری ریسک  می زند تا خطر احتمالی را تخمین بزند. در چنین شرایطی یکی از خطاهای انسان که از بقایای خود مرکز پنداری نوزادی وی نشات  می گیرد، بیش برآورد کردن و وزن بالا دادن به آگاه خودش در مدیریت ریسک است. انسان باید به جای این که ریسک را به یک بازی از قبل تعیین شده با قوانین مشخص و ثابت کاهش دهد، بهتر است به اصالت کلمه ی ریسک باور داشته باشد. ریسک یعنی خطر یعنی جایی که آگاهی دچار است.  می توان قبل بازی برنامه و قراردادی برای آن در نظر گرفت اما تقلیل ریسک به بازی خود یک ریسک است. بزرگترین تهدید علیه "برنامه" چیزی است که در آگاه انسان ها جای نمی گیرد و جای آن در تصویر و زبان شکاف است. این یک اشتباه محض است که تصور شود انسان به ریسک ها تسلط دارد چنین تسلطی مانند مصرف قرص خواب آور با دوز بالا است. شایسته تر آن است که انسان جهل خود در چنین مواقعی را بپذیرد. "دانش قدرت است" اما در اینجا برای یک انسان یا  اجتماع انسان ها، دانشی که قدرت است بخش بسیار کوچکی از آن به گستره ی زبان وارد شده است و همیشه باقیمانده ی بزرگی در خارج از گستره ی زبانی اش خواهد ماند همان که عدم قطعیت را قطعی  می سازد و قطعیت را به عدم قطعیت بدل  می کند. تکیه بر دانشی که در گستره ی آگاهی است مانند ریختن علف بر روی شکاف های یک دره ی عمیق است؛ یک اطمینان باد کرده که با سر سوزنی در هم  می شکند یک حباب اطمینان، خوارکی است برای پدیدار شدن قوی سیاه.

 اگر بتوان محدوده ی ندانسته ها را مشخص کرد  می توان دامنه ی ریسک را کاهش داد. دانستن حوزه ی نادانسته ها به ارزیابی مطلوب تری منجر  می شود تا یقین به دانسته ها و چسبیدن به آنها. برای نیافتادن در دام اطمینان شناخت باید ابزارها و محدودیت های آن را شناخت تا ریسک تصمیم گیری های بد، کم دامنه تر شوند. مثلا آگاهی به تعصبات شناختی سبب  می شود که فرد وقتی جستجویی را انجام  می دهد به دنبال تایید تعصباتش نباشد و حوزه ی وسیع تری را ببینید، حوزه ی فرصت ها و تهدیدهای خفته را. چنین فردی از ارائه ی روایت های ساده برای توضیح یک پدیده اجتناب  می کند و برای دستیابی به تصویری منطبق تر بر واقع شک و عدم قطعیت را ارج  می نهد. دانستن محدودیت ها، حوزه امید واهی را کاهش  می دهد و رفتار واقعی تری بروز  می کند. ظرفیت محدود ما در فهم پیچیدگی های امر واقع را نمی توان کاری کرد، استیصالی است که سر هر مستکبری را خم  می کند. کاری که  می توان کرد این است که آسیب های ناآگاهی و غفلت را سبک کرد. انسان اصرار دارد آینده را پیش بینی کند اما در این حوزه بسیار جاهل و عقیم است و با تاکید بیش از اندازه به دانسته هایش از پذیرش "اختگی" خود فرار  می کند، به روش هایی که به نظرش منطقی  می آیند زیادی اتکا  می کند، نادانسته هایش را خیلی دست کم  می گیرد، از تعریف اتفاقات تصادفی سر باز  می زند و این ناتوانی را نادیده  می گیرد، رفتارهای نمایشی از خود بروز  می دهد و به اعتباریات  می چسبد و با تصاویر پوسیده و بالا رفتن از چارت های سازمانی دلخوش است. قوهای سیاه باگ های تصمیم گیری اند که بربلندای دریاچه ی خیال شیرجه  می روند و خیال را اشفته و خواب را پریشان کرده اند. مثال های تاریخی که  می توان از چنین قوهایی در حوزه ی تجربیات اجتماعی مطرح کرد عبارتند از جنگ جهانی اول، فروپاشی شوری، ظهور وب، حمله ی یازدهم سپتامبر، طاعون، کامیپوترهای شخصی، ظهور داعش، سقوط بازار سهام، تغییر در باورهای دینی، کرونا و غیره و در حوزه ی تجربه ی شخصی هزاران مثال که نزد خواننده است.

کلاغهای سفید در راه اند.

30 فروردین 1399

 

* هیات علمی مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده‏ سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله، تهران، ایران. Zar100@gmail.com

[1] . برگرفته از کتاب قوی سیاه: اندیشه‌ورزی پیرامون ریسک  نسیم طالب.

[2]. برای مطالعه‏یبیشتر به کتب فلسفه علم رجوع شود.

[3]. اشاره به سخن البرت انیشتین برگرفته از کتاب جزء و کل‏هایزنبرگ

[4] . برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس https://freudianassociation.org/

[5] . برگرفته از مقاله‏یاز وهم فهم تا فهم وهم ربیعی، نوده ئی و ضرغامی به ادرس http://kelamekalam.blog.ir

[6] . مقاله‏ی از وهم فهم تا فهم وهم ربیعی، نوده ئی و ضرغامی به آدرس: http://kelamekalam.blog.ir/

[7] . در ایران همت آموزش‏های انجمن فرویدی بر انتقال دانش فرویدی از زبان خود فروید است. جمله‏ی مذکور برگرفته از سخنرانی‏های خانم دکتر میترا کدیور است.

[8] . مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی ربیعی، ضرغامی و نوده ئی به آدرس: http://kelamekalam.blog.ir/

[9] . expectation error

[10] . narrative error

[11]. Butterfly effect

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

کرونا قطعه ی پازل

آدمیان را از آن رو «آزاد» انگاشتند که بتوان درباره‌ی ایشان داوری کرد، که بتوان ایشان را کیفر داد _ که بتوان ایشان را گناهکار شمرد: در نتیجه، هر کرداری را می‌بایست حاصلِ اراده انگارند و بنیادِ آن را در آگاهی بنشانند (نیچه). 

 

کرونا قطعه ی پازل[1]

دکتر محمد حسین ضرغامی

ذهن خودآگاه مانع اصلی رسیدن بشر به آگاهی/حقیقت است. هدف از این نوشته، ارائه مستندات موثق جهت معرفى یک گروه "ژن برتر" است که با علم به نقش منفی ذهن بشر، عدم رغبت اکثر افراد به تحقیق و علاقه وافر بشر به قضاوت قبل از تحقیق، توانسته اند با استفاده از واژه خودساخته "تئوری توطئه"، حقایق کلیدی را بر عامه بشر بپوشانند و بدین طریق هم به لحاظ سیاسی بر حکومتهای جهان مسلط شده اند، هم چرخه پول-اقتصاد جهان را بدست دارند و هم در عرصه های علم و تکنولوژی، پزشکی و دارو، تولید انرژی.. و دیگر عرصه ها به انحصارگرایی مشغولند.

The Elite

گروه ژن برتر(الیت) در یک سری اقدامات جدی مانند شدیدترین بحران مالی جهانی، به نقاط انتهایی خود رسیده است. سناریوی گروه ژن برتر(الیت)برای اجرای فاز آخر نقشه خود یعنی ایجاد بحران مالی-نظامی جهانی، تسلط کامل بر جهان و استقرار "نظم نوین جهانی" بعد از خروج انگلیس از اتحادیه اروپا را می توان نقطه ی انتهای این برنامه درنظرگرفت. تحلیلگر شهیر امریکایی، جیمز ریکاردز، در کتابش که تصویر آن در زیر ارائه شده است، این نقشه الیت رو افشا کرده است. اگر چه محققین مستقل در کتابهای زیادی که در ادامه معرفی خواهند شد، این گروه رو معرفی کرده اند ولی اکثر افراد، بدون تحقیق، قضاوت می کنند: همش"تئوری توطئه" است. 

گروه الیت با سوءاستفاده از واژه تئوری توطئه، هرگونه تلاش در جهت یافتن قاتلین جان اف کندی و دیگران رو متوقف و محققین رو بدنام کردند[2]. بعد از آبراهام لینکلن که بخاطر مخالفت با الیت به قتل رسید، هیچیک از رییس جمهورهای بعدی جرات مقابله با الیت را نداشت تا نوبت به محبوبترین رییس جمهور تاریخ امریکا رسید. جان اف کندی در اواسط سال ۱۹۶۱ طی فرمان ریاست جمهوری شماره ۱۱۱۱۰ تمام اختیارات منحصر بفرد در زمینه سیاستگذاری مالی که از ۱۹۱۳ در اختیار فدرال رزرو (ارگان الیت) بود را از آن ارگان سلب و به وزارت دارایی امریکا بازتفویض نمود. او همچنین درصدد کاهش استقراض دولت امریکا از فدرال رزرو بود و میخواست جنگ ویتنام را نیز خاتمه دهد. ضمنا او در سخنرانی معروف خود  الیت را افشا کرد، ولی کمتر از ۶ ماه بعد به قتل رسید. افشاگری محبوبترین رییس جمهور امریکا در مورد الیت این سوال مطرح است که آیا جان اف کندی دچار توهم توطئه بود؟!! آیا هنوز هم می توان وجود الیت و سناریوی آنها برای تسخیر جهان را توهم توطئه نامید؟ شاید آبراهام لینکلن و جان اف کندی جان خود را بر سر توهم توطئه گذاردند.

مثالی دیگر از سوءاستفاده الیت از واژه تئوری توطئه: بین سالهای ۱۹۶۰ و ۲۰۱۳، محققین بسیاری خبر دادند که سازمان امنیت ملی امریکا(ان اس اِ)در داخل و خارج امریکا به شنود مکالمات فعالین سیاسی-اجتماعی، سیاستمداران... مشغول است NSA = National Security Agency سازمان امنیت ملی امریکا کتابهای زیادی در این مورد نوشته شد و فیلمهای زیادی نیز ساخته شد، از جمله فیلم مشهور "دشمن حکومت" با بازیگری ویل اسمیت و جین هکمن. ولی گروه الیت همه افشاگریها رو تئوری توطئه می نامید. بالاخره(۲۰۱۳)، رابرت اسنودن(کارمند سیا و مسئول ارشد واحد برنامه نویسی امنیتی در ان اس اِ)با دردست داشتن اطلاعات کافی برای محکوم کردن الیت به هنگ کنگ گریخت و از طریق مصاحبه رسمی تلویزیونی با موسسه مطبوعاتی گاردین انگلیس تمام اطلاعات را علنی ساخت. جولیان آسانژ(موسس ویکی لیکس) نیز مستقل از اسنودن، همان حقایق را فاش ساخ. لینک مصاحبه رسمی اسنودن با گاردین در لینک زیر قرار دارد:

https://www.theguardian.com/world/video/2013/jun/09/nsa-whistleblower-edward-snowden-interview-video

فیلم "دشمن حکومت[3]" با بازیگری ویل اسمیت و جین هکمن یکی از قویترین فیلم ها در زمینه افشای شنود فعالان مستقل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی توسط الیت و به تصویر کشیدن برنامه های آنها از دهه ۱۹۶۰ بود[4].

به قدرت رسیدن الیت در انگلیس به صورت مفصل در  کتاب مستندی که تصویرش در ذیل ارائه شده و بصورت رایگان، در قالب پی دی‌اف آنلاین موجود هست و توسط یک موسسه تحقیقاتی امریکایی چاپ شده است: مشخصات این کتاب در زیر درج شده است:

 Redemption Manual Edition (2008)

ISBN: 978-0-9792397-0-0

Editor: Robert Kelly Publisher: The American Bulletin

  ارائه شده است که در ادامه کلیاتی مطرح می شود. بین سالهای ۱۴۰۰ و ۱۶۹۴، صرافهای یهودی ملقب به لومباردها مرتب پول(سکه های طلا و نقره) به پادشاهان انگلیس(ادوارد، چارلز اول، چارلز دوم، ویلیام اول) قرض میدادن تا "بریتانیای کبیر" بتواند به کشورگشایی ادامه دهد. کم کم قرض دولت به این بانکدارها به بیش از یک میلیون پوند رسید و به دولت فشار آوردن که به آنها مجوز تاسیس یک بانک خصوصی داده شود تا برای اولین بار اسکناس چاپ کنند، به دولت قرض دهند تا دولت امکان تامین هزینه ی کشورگشایی ها را داشته باشد. امپراطوری "بریتانیای کبیر" طلا و نقره کافی در خزانه نداشت که هزینه کشورگشایی و مستعمرات را تامین کند. لذا، پادشاه وقت(ویلیام اول) استقراض از لومباردها و پرداخت بهره به بانکدارها را قبول کرد و واژه یوزِری(ربا) usury یا بهره بانکی وارد فرهنگ پولی-مالی انگلیس شد. بانکی که تاسیس شد را "بانک انگلیس" نامیدند و مقرر شد که اداره آن، ازجمله انتخاب مدیریت و کلیه امور اجرایی، در تسلط‌ بانک باشد.  کثر افراد فکر میکنند Bank of England بانک مرکزی دولتی هست و کنترل اون در اختیار دولت است. انتخاب نام سبب گمراهی اذهان بدون تحقیق می شود.

ظهور خاندان راثچایلد The Rothchilds

روش به استقراض کشیدن ملتها از طریق وام های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی(دو ارگان الیت) سالها بود که توسط محققین مستقل افشا می شد ولی الیت همیشه این افشاگری ها رو تئوری توطئه می نامید. بالاخره جان پرکینز که به اقرار خود حدود ۳۰ سال عامل و مزدور الیت بود در ۲ کتاب و مصاحبه هایی که در یوتیوب موجود هستن، این روش الیت رو فاش ساخت:

 Confessions of an Economic Hitman

John Perkins

 لینک یوتیوب: Watch "Confessions of an economic hitman" on YouTube https://youtu.be/RVsB07CcSNw اگر این مصاحبه ها رو ببینیم یا یکی از این ۲ کتاب رو بخونیم، به عمق فعالیتهای الیت در به زنجیر کشیدن ملت ها پی می بریم. خوشبختانه، ایران یکی از معدود کشورهایی ست که تنها ۱ یا ۲ وام از بانک جهانی گرفت و زود تسویه کرد و در حال حاضر‌ به الیت مقروض نیست. یکی از دلایل دشمنی های فراوان برای ایران به خاطر این است که ایران به این بانک ها مقروض نیست. اما عوامل نفوذی بسیاری در لایه های مختلف وابسته ی به الیت در ایران فعالیت می کنند[5].

 

 در سال۱۶۹۴، پادشاه وقت انگلیس مجوز تاسیس یک بانک خصوصی به نام "بانک انگلیس" رو به الیت داد، همراه با اختیارات تام که عبارتند از:

-چاپ اسکناس برای اولین بار در تاریخ مالی جهان

- اخذ بهره در سیستم بانکی برای اولین بار در تاریخ

- مجوز اخذ بهره از دولت انگلیس

-مجوز اخذ بهره از کلیه بانک ها در انگلیس

-کنترل حجم نقدینگی در‌ گردش

-تعیین و تغییر نرخ بهره

-استقلال کامل از دولت در مدیریت بانک

 از آن تاریخ، کنترل مالی انگلیس کاملا در دست الیت هست. در سال۱۷۶۹، یک صراف یهودی در فرانکفورت به نام مایر راثچایلد از پادشاه وقت(ویلهلم نهم) لقب "کارگزار سلطنتی" رو گرفت. راثچایلد دارای ۵پسر بود. او زیرکترین پسر خودش رو به لندن فرستاد تا بانک انگلیس رو در دست بگیره، خود نیز بانکی در فرانکفورت تاسیس کرد که امروزه به نام "بانک مرکزی اتحادیه اروپا" شناخته می شود. سه پسر دیگر راثچایلد نیز بانکهای مشابه ی در پاریس، وین و ناپل تاسیس کردند که امروز به نام بانک های مرکزی فرانسه، سوییس و ایتالیا شناخته می شوند. تا سال۱۹۱۷، خاندان راثجایلد به چنان قدرتی در جهان رسید که تمام دولتهای جهان به آنها مقروض بودن و راثچایلد هروقت می خواست، می تونست اوراق قرضه آنها را به اجرا بگذارد. لذا وقتی در سال۱۹۱۷ برای تاسیس یک کشور خودمختار به دربار بریتانیا فشار آوردند، بریتانیا چاره ای بجز پذیرفتن نداشت.

 امپراطوری بریتانیا تحت کنترل کامل دو شرکت الیت City of London Corporation  و

Bank of England  شده است. قبلا دیدیم که چگونه از سال ۱۶۹۴ الیت با تاسیس یک بانک خصوصی بنام بانک انگلیس کنترل کامل نظام پولی و سیاستگزاری مالی رو در امپراطوری انگلیس بدست گرفت. فقط بعنوان یک نمونه از قدرت الیت، وادار نمودن دولت فخیمه در اجرای عهدنامه بالفور و تاسیس کشوری برای "ملت صهیونیست" می باشد. ظهور خاندان راثجایلد به تسلط کامل بر امور تجاری و اقتصادی انگلیس انجامید[6]. الیت علاوه بر بانک انگلیس به یک شرکت تجاری خصوصی نیز نیاز داشت. نام آنرا چه می باید می گذاردند تا همچون نام بانک انگلیس یا فدرال رزرو (معادل امریکایی بانک انگلیس که در آینده نزدیک بطور کامل بحث خواهیم داشت) در شنونده تصور دولتی بودن ایجاد نماید؟ نام آنرا شرکت شهر لندن گذاردند City of London Corporation (Google Search) . مشخصات این منطقه خودمختار الیت که هم شرکت است، هم شهر و هم کشور در تصویر ذیل ذکر شده است.

نهاد کنترل کننده اقتصاد و سیاستگزاری مالی انگلیس یعنی بورس لندن و بانک انگلیس در این منطقه قرار دارد. خود شرکت بورس لندن نیز متعلق به الیت است: London Stock Exchange بورس فلزات لندن نیز که یک بورس ۴۰۰ ساله است متعلق به الیت است و بخش خرید و فروش طلای آنرا در سال ۲۰۱۲ به چین فروختند به قیمت ۱ میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار تا چین بتواند طلای بیشتری بخرد و پشتوانه یوان بگذارد و در سال ۲۰۱۶ بالاخره یوان چین را وارد سبد ارزی صندوق بین المللی پول ملقب به اس دی آر کردند: SDR : Standard Drawing Right از این طریق، چین از سال ۲۰۱۲ با سرعت مشغول خرید طلا شد. تا زمانی که توانست یوان را دارای پشتوانه طلا نماید. این حرکت الیت به تفاوت بین Lawful Money پول حقیقی(دارای پشتوانه) Legal Tender پول حقوقی(بدون پشتوانه) بر می گردد.

 

https://media-exp1.licdn.com/dms/image/C4D2CAQE0PsIYUxF7Bw/comment-image-shrink_8192_1280/0?e=1586160000&v=beta&t=U460f2a24PExX7UeGAhHpm5KRwu_Iv5e9LH6StcG0EM

 

آیا الیت کنترل قوای مقننه و قضاییه انگلیس را نیز در دست دارد؟  بله. از طریق تاسیس موسسه بار: BAR British Accreditation  Royalty و تصویب قانونی که تمام  وکلا و نیز نمایندگان مجلسین انگلیس (مجلس لُردها و مجلس عوام) را موظف به عضویت و دریافت لیسانس(مجوز کار) از موسسه بار نمود، قوای مقننه و قضاییه انگلیس نیز کلا در دست الیت است. در واقع، انگلیس بیش از ۴۰۰ سال است که دربست در اختیار الیت بوده و هست. کشور امریکا نیز بطریق مشابه و با تاسیس شرکتی در سال ۱۸۷۱میلادی و تاسیس بانک خصوصی فدرال رزرو در سال ۱۹۱۳، بتدریج در اختیار الیت قرار گرفت. جزییات و مستندات و منابع تحقیقاتی وجود دارد که نشان می دهد، چگونه از سال ۱۹۳۳ امریکا کاملا و بطور دربست در اختیار الیت است.

انگلیس و تمام نمایندگان مجلسین باید عضویت یک شرکت خصوصی دیگر الیت را داشته باشند که مردم تصور میکنند کانون وکلای کشور انگلیس است . صدها ناگفته دیگر در مورد تسلط الیت بر کشور انگلیس هست که در اینجا فضای کافی نیست ولی در کتابی که در ادامه خواهد آمد، موجود است. بله، برای پنهان ماندن این حقایق، هرکسی که این حقایق را افشا کند، به توهم توطئه متهم می شود. آگاهی هزینه دارد.

چقدر این سناریو آشناست، بحران مالی ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۲ که به تصویب قانون تاسیس فدرال رزرو انجامید The Federal Reserve Act(1913)، بحران مالی ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ که به تصویب وثیقه قرارگرفتن هرچه بر روی خاک امریکا هست انجامید House Joint Resolution مصوب ۵ ژوئن ۱۹۳۳، بحران های مالی ۱۹۸۷، ۱۹۹۹، ۲۰۰۳ و ۲۰۰۸. حال، سناریوی مشابه و نهایی الیت:

 -۱۷ سپتامبر ۲۰۱۹ بحران مالی استارت خورد

- فدرال رزرو بعنوان ناجی وارد شد (ریپو یعنی استقراض مستقیم بانکهای امریکا)

- سپس سواپ جهانی

- شب سال نو ۲۰۲۰: ریپو رسید به ۱ تریلیارد

- سپس فاز ۲: کرونا آمد

 - اول ۱ تریلیارد دلار استقراض دولتی

 - بعد ۲/۲ تریلیارد دلار دیگر

 - ترامپ گفته است ۶/۲ تریلیارد دلار

- و اکنون فدرال رزرو می گوید تا آخر سال ۱۰ تریلیارد دلار [7]

مانند ۱۹۰۸، ۱۹۲۹، ۱۹۸۷، ۱۹۹۹، ۲۰۰۳ و ۲۰۰۸، طی یک دوره حدود ۱۸ ماه، سطح استقراض بصورت تصاعدی بالا می رود، سپس یک مارجین کال و سیستم مالی سقوط می کند. ولی این بار برنامه ریزی برای جایگزینی سیستم مالی جهانی ست و سناریو در ابعاد متعدد در حال اجراست: حقوق اجتماعی مینیمال به بهانه کرونا، استقراض حداکثری جهانی از طریق سواپ های دلار-یورو و دلار-ین به بهانه کرونا، ورود ارتش ها به درون جامعه به بهانه کرونا، منع اجتماعات و کنترل رسانه ها به بهانه کرونا...سپس مارجین . نکته قابل توجه این است که سقوط غول ها شروع شده: توتال، جی ام، سیتیبنک، ایرباس، دویچه...

https://media-exp1.licdn.com/dms/image/C4D2CAQFfcgEGGcvXVw/comment-image-shrink_8192_8192/0?e=1586160000&v=beta&t=k4T4Sh9726doCUvDxQZxiUbBgY-yptrJS8qabGpqKOE

پس از تسلط کامل بر امورمالی، حقوقی و تجاری امپراطوری بریتانیای‌کبیر و مستعمرات آن در آسیا و افریقا، الیت سراغ قاره جدید(امریکا)رفت. اول، شرکت تجاری آنها بنام هند شرقی وارد شد و سپس اولین بانک الیت از کنگره مجوز انحصاری بانک در‌ امریکا را گرفت. مانند ۲ شرکت خصوصی الیت در انگلیس(بانک انگلیس و شرکت شهرلندن)نام اولین بانک خصوصی الیت در امریکا نیزمی بایست دولتی بودنش را القاء می کرد، لذا آنرا "بانک ایالات متحده" نام گذاردنBank of the United States(1792)  مجوز این بانک خصوصی ۲۰ ساله بود. وقتی در تاریخ سررسید مجوز بانک الیت(۱۸۱۲) رییس جمهور وقت(جیمز مدیسون)مجوز را تمدید نکرد، ارتش بریتانیا وارد واشنگتن شد، کاخ سفید و کتابخانه ملی و ... را سوزاند، مدیسون مجبور به تمدید مجوز بانک خصوصی الیت شد.

بسیاری از مطالب گفته شده در کتابی که فهرست آن ارائه می شود درج شده است. بخصوص، صفحاتی که تاسیس بانک خصوصی الیت در‌انگلیس در سال ۱۶۹۴ که اکثر انگلیسیها و مردم جهان از خصوصی بودن (متعلق بودن به خاندان راثچایلد و شرکایشان) اطلاع ندارند، را بطور‌مستند ارائه می دهد.

 پروسه تاسیس فدرال رزرو که از سال ۱۷۹۲ با تاسیس بانک خصوصی الیت (متن پست) آغاز شد و این بانک در دسامبر ۱۹۱۳ تحت مجوز انحصاری کنگره بنام فدرال رزرو اختیارات انحصاری دریافت نمود

- اختیار انحصاری چاپ اسکناس

- اختیار انحصاری تعیین و تغییر نرخ بهره بانکی

- کنترل انحصاری حجم نقدینگی در‌گردش یعنی از دسامبر ۱۹۱۳

اختیارات سیاستگزاری مالی در امریکا بطور انحصاری به فدرال رزرو (بانک خصوصی الیت) واگذار شد. روند تاریخی کامل این پروسه از ۱۷۹۲ تا دسامبر ۱۹۱۳ ادامه داشته است.

 تسلط الیت بر امریکا از طریق ۴ زیرساخت قبلا دیدیم، تسلط الیت بر‌انگلیس ازطریق ایجاد ۴ زیرساخت انجام شد بطورخلاصه:

  1. تاسیس یک بانک خصوصی(بانک انگلیس)با اختیارات کامل مالی Bank of England(1694)

۲- ایجادیک منطقه خودمختار درقلب لندن با وسعت ۳کیلومتر‌ مربع، شهرداری مستقل از لندن، نیروی انتظامی مستقل از لندن، پرچم مستقل از کشور انگلیس

 ۳- ثبت حقوقی آن منطقه خودمختار درقالب یک شرکت خصوصی City of London Corporation ۴- اجبار وکلا، قضات و نمایندگان مجلسین انگلیس به عضویت در‌ موسسه خصوصی الیت بنام بار، اخذ مجوز(لیسانس)فعالیت حقوقی از آن موسسه و موظف بودن به تبعیت از اساسنامه این شرکت خصوصی: BAR: British Accreditation Royalty

برای تسلط کامل الیت بر‌ امریکا، مشابه آن ۴ زیرساخت در امریکا نیز ایجاد شد

  1. یک بانک خصوصی بنام فدرال رزرو با ۱۲ شعبه در امریکا ثبت شد(دسامبر ۱۹۱۳)که سهامدارانش یک شبکه بانکهای خصوصی هستند و رییس جمهور امریکا دارای هیچگونه اختیاراتی در آن نیست. این بانک، حافظ طلب مالی الیت از امریکا ست یعنی قرضی که امریکا از روز استقلال(۴جولای۱۷۷۶)به الیت داشت به اضافه استقراضهای مداوم و کل بهره ها از آنروز(تصویر زیر).
  2.  یک منطقه خودمختار به وسعت حدود ۱۰ مایل مربع بنام District of Columbia(DC)   ثبت حقوقی‌ منطقه خودمختار دی سی بعنوان یک شرکت خصوصی(پست های بعد)
  3.  تبعیت نمایندگان سنای امریکا از موسسه خصوصی الیت: BAR

 

 

واژه تئوری توطئه یا Conspiracy Theory ساخته الیت بود تا به محققین و جویندگان حقایق(مثل‌قتل جان اف کندی و مارتین لوتر کینگ) تهمت بزنن و مردم رو به اونها بدبین کنند؛ منتهی، افرادی که فرصت یا حوصله تحقیق ندارند، صرفا به قضاوت بدون تحقیق اکتفا میکنند و تحقیقات مستند رو توهم توطئه می نامند.

https://www.linkedin.com/feed/update/urn:li:activity:6464077052394958848 مجوز این بانک خصوصی الیت هر ۲۰ سال تمدید شد. تا زمانیکه اندرو جکسون دیگر اجازه تمدید انرا نداد. علیرغم ۳مرتبه سوءقصد به جان او، الیت موفق به قتل او نشدند. سپس مهره های الیت در سنا وارد کار شدند و اندرو جکسون را به اتهام واهی مختل کردن اقتصاد امریکا استیضاح کردند!!! سپس نوبت تاسیس فدرال رزرو رسید. داستانی ست مفصل و تاریخی. آقای پروفسور گرفین، محقق امریکایی در کتابش تمام جزییات و مستندات تاریخی را ارائه نموده: G. Edward Griffin The Ceature from Jekyl Island این کتاب در قالب پی دی اف آنلاین موجود است و  نیز در قالب یک کلیپ ۱۱۰ دقیقه ای قابل استفاده است  https://youtu.be/lu_VqX6J93k  شاید جالبترین واقعه، انتخاب وودرو ویلسون و حمایت او از لایحه تاسیس فدرال رزرو باشد. ویلسون رییس دانشگاه پرینستون بود.‌ یک چهره ۱۰۰% آکادمیک با دکترای تاریخ از دانشگاه جان هاپکینز. الیت شخصیت او را شناسایی کردند، او را به سیاست کشاندند(استانداری ایالت نیوجرزی)و پس از ۲ سال او را کاندیدای حزب دمکرات نمودند و از طریق حمایت مالی و تبلیغات بیسابقه، او رییس جمهور  شد و بلافاصله لایحه تاسیس فدرال رزرو را امضاء کرد. فدرال رزرو حافظ منافع الیت در امریکا ست، قرضی که در سال۱۷۷۶ به دولت امریکا تحمیل شد و مرتب افزایش یافته(تصویر ذیل)

https://media-exp1.licdn.com/dms/image/C4D2CAQF2U_eMZYIMUw/comment-image-shrink_8192_8192/0?e=1586160000&v=beta&t=BHvk_YazVtQImZ6r0OJYEEeJq52Ec4QA9fE-eNqChFw

آغازحرکت الیت بسمت تسلط بر جهان: دیدیم الیت چگونه اول بر انگلیس تسلط کامل پیدا کردند و سپس، با تاسیس ۱۲ شعبه بانک خصوصی فدرال رزرو، حرکت برای تسلط کامل مالی-سیاسی-نظامی بر جهان رو آغاز کردند. اگرچه الیت با درج عبارت‌ "نظم نوین جهانی"پشت اسکناس ۱دلاری(تصویر)نقشه خودشان را علنا اعلام کردن و نیز طی۱۰۵سال گذشته بارها این واژه رو بکار برده اند، هنوز هم عده ای می گویند محققین دچار توهم توطئه هستند. شایدبهترین روش برای تبیین نقش الیت در وضعیت اقتصاد-سیاسی دنیا، مرور حرکتهای متوالی الیت بلافاصله پس از تاسیس فدرال رزرو باشد. فدرال رزرو رسما از فوریه۱۹۱۴فعالیتش رو شروع کرد. آنها باید جنگ ایجاد میکردند تا دولتهای جهان مجبور بشن از بانکهای خصوصی اونها در اروپا و امریکا پول قرض کنند. الیت طی ۵ سال بعداز تاسیس فدرال رزرو(فوریه۱۹۱۴) چه کارهایی انجام داده اند

 - ژوئن۱۹۱۴: ترور پادشاه امپراطوری پروسیا(فرانتز فردیناند)و آغاز جنگ جهانی اول

- سرنگونی امپراطوری تزاری روسیه(نوامبر۱۹۱۷)

- کشیدن پای امریکا به جنگ جهانی اول۱۹۱۷

-سرنگونی امپراطوری عثمانی[8]۱۹۱۹

- مجبور نمودن انگلیس به امضاء تعهدنامه بالفور برای تاسیس دولتی برای قوم یهود۱۹۱۷

-قطعه قطعه کردن خاورمیانه که تحت سلطه امپراطوری عثمانی بود۱۹۱۸

- اشاعه اپیدمی آنفلوآنزای حاد و قتل بیش از ۵۰میلیون نفر در جهان [9]۱۹۱۸

 

دیدیم که از سال ۱۹۱۳، دولت امریکا از فدرال رزرو(مجموعه ۱۲ بانک خصوصی الیت در امریکا)استقراض میکرد. در ۴ ژوئن ۱۹۶۳، محبوب ترین رییس جمهور تاریخ امریکا(جان اف کندی)حکم ریاست جمهوری ش۱۱۱۱۰ رو امضاء کرد و طی اون تمام اختیارات مالی رو از فدرال رزرو گرفت و به وزارت دارایی/خزانه داری امریکا تفویض کرد. دقیقا ۵ ماه بعد در تاریخ ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ در دالاس، کندی به قتل رسید. دقت: او قبل از ترور، در یک سخنرانی عمومی، گفت(ثانیه ۳۳ تا آخر کلیپ-حدود ۲دقیقه): " ... بدانید، یک تشکیلات سازمان دهی شده مخوف و پنهانی در امریکا قدرت را بدست گرفته و با پنهانکاری، در عرصه های مختلف قدرت در سایه شده." او حتی عرصه ها را تک تک و به ترتیب زیر نام برد: 1- Military نظامی 2- Political سیاسی 3- Scientific علمی 4- Diplomatic دیپلماتیک 5- Intelligence امنیتی 6- Economic اقتصادی "و من به پشتوانه حمایت شما جلوی آنها می ایستم."  آیا سخنان کندی سند کافی نیست؟ ولی خیلی از مردم امریکا وجهان می گویند این ها تئوری توطئه است و الیت به همین دلیل(ذهنیت مردم) می توانند هر محقق مستقل و خواهان حقیقت رو با همین تهمت منزوی کنند. کلیپ سخنان کندی(حدود ۲ دقیقه) در لینک https://youtu.be/iU1EJDdj4iM  قرار دارد. در دهه۱۹۶۰میلادی، الیت د‌ر سه ترورسیاسی از همین واژه تئوری توطئه برای منزوی ساختن هر ندای حقیقت طلب استفاده کرد: جان اف کندی،۱۹۶۳؛مالکولم ایکس۱۹۶۵، مارتین لوترکینگ، 1968.

در خصوص گروه الیت و یا 5لوردز، بیش از 2دهه جسته و گریخته مطالب مختلفی به چشم می خورد و کارتون هایی که حدود 25 سال پیش با موضوعات جنگ آب و سیطره اهریمنی بعضی موجودات تخیلی برمنابع کلیدی روی زمین و ایجاد مخاطره برای بشر را می توان مشاهده کرد، امروز شاهد بروز عینی روایت های انتزاعی یاد شده هستیم. مکانیزم هایی که توسط این دسته از سیستم ها و مگا سیستم ها به بشر عرضه شده کاملا بر نوع تفکر بشر تاثیر گذار بوده و برای کسانی که دنبال کننده اینگونه موضوعات هستند این مطلب کاملا مفهوم است. اما نکته جالب توجه تاثیر قوانین نانوشته الیت و یا پنج لوردز برای اقتصاد و کسب و کار جهان است، خصوصا در میان جوامع رشد نیافته و دارای نرخ توسعه کند (عبارت منسوخ جهان سوم). سرمایه داران و سرمایه گذاران صرفا بروی طرح هایی سرمایه گذاری می کنند که قبلا در کشور های پیشرو (به عنوان پایگاه های اصلی الیت و 5 لوردز) موفقیت آنها تا حد زیادی تثبیت شده، غافل از آنکه برخی ایده ها پارادایمی در دنیای نوین کسب و کار می توانند باشند. علاوه براین، دیگر قانون نانوشته این دو مکانیزم (الیت و 5 لوردز) هر کسی را به بازی خود راه نمی دهند (البته صرفا یک توهم هست) و علی بابای چین نمونه بارز است. در پایان، کشورهارا سازمانهایی اداره می کنند که زیر مجموعه شبکه مدیریتی گسترده و در قالبی نانوشته و ناپیدا توسط الیتزها و 5لوردز ساخته و پرداخته شده اند.

و اما شرایط کنونی در ایران مخصوصا شرایط داخلی و مهمترین آن سیستم مدیریتی آن نه تنها در راه ایجاد راهکار مناسب با چنین فجایع کمکی نمی کند، بلکه در بسیاری مواقع عامل و کارگزار آگاه و ناآگاه همان الیت جهانی است؛ ویژگی اصلی چنین نظامی فقدان اشتیاق کاری و پرتاب مسولیت از فردی به فرد دیگر، عدم شفافیت، صرفا ابراز قدرت و استفاده از موقعیت در جهت ثروت اندوزی، یارگیری، اقدامات شتابزده و فاقد برنامه، فقدان مطالعات بنیادین، گسترش دورویی، نفاق، چاپلوسی و سیاست های تشویق کننده ی آن است. چنین سیستم مدیریتی مدیرانی پروش می دهد که مانند زبل خان "اینجا آنجا همه جا" هستند و تمام همت مدیران ماندن در جایی است که به آن تعلق ندارند یعنی خارج کردن چیزی از موضع خودش یعنی بی عدالتی[10]. از خواب گران خواب گران، خواب گران خیز، از خواب گران خیر.

20 فروردین 1399

 

[1] . این نوشته مستخرج از تحلیل های آقای بهنام زادگان است که در لینک های مختلف به آن ارجاع دارد.

[3] . Enemy of the State (1998) Will Smith Gene Hackman

[10] . ضرغامی، ربیعی نوده ئی در مقاله ی عدل سمپتوم به آدرس http://kelamekalam.blog.ir/1398/11/06/%D8%B9%D8%AF%D9%84-%D8%B3%D9%85%D9%BE%D8%AA%D9%88%D9%85

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

نگاهِ خیره یِ کرونا

نگاهِ خیره یِ کرونا

دکتر مهدی ربیعی[1]

 

چکیده

کرونا ویروس و رخدادهایی شبیه آن خواه دست ساز بشر باشد و یا خواه تولید طبیعی شرایط این دنیا باشد، در هر صورت حاوی دلالت های زبانشناختی است که نیاز به رمزگشایی دارد. کرونا به مثابه یک تروما می تواند در عادت های قالبی که بر اساس میل دیگری تعریف شده است، خلأ روانی ایجاد کند. از بابت دیگر اگر کرونا ویروس را سمپتوم بشر بدانیم، سمپتوم همان حقیقت های واپس زده شده بشر در ارتباط با خود و دیگری است که به شکل نمادین تکرار می شود و اگر یادآوری و حل-فصل نشود با زبان متفاوت و قدرت بیشتری باز خواهد گشت. برخورد عمومی و دنیای مدرن بخصوص با کمک روانشناسی و جامعه شناسی از طریق فانتزی های از قبل آماده شده در جهت پر کردن این خلأ روانی است که نتیجه آن چیزی جز اجبار به تکرار به شکل مدرن آن نخواهد بود. اگر در چنین فرصتی پراتیک[2] به معنی دقیق کلمه بهنگام و واقعی رخ دهد می تواند باعث تداعی دال ها و رمزگشایی حقیقت های پوشیده شده فردی و مورثی بشر شود.

کلید واژه: نگاه خیره، روانکاوی،کرونا ویروس، تروما، بحران، پراتیک

اگر کرونا ویروس(coronavirus) و امثالهم را یک نگاه خیره (gaze) بر بشر بدانیم، او کیست که ما را می نگرد[3]؟ صدای کیست و چیست که باید ما اینگونه او را ببینیم و بشنویم؟ ما و نیاکان ما چه چیزهایی را ندیده، نشنیده و پوشانده ایم، که او اینگونه رخ می نماید؟ آیا ما یا بخشی از وجود ما همراه و همدست اوست؟ چرا ما باید او را جدی نگیرم تا او هر بار خیره تر از قبل ما را در بر گیرد؟ چرا در طول تاریخ هر بار که او را تحلیل کرده ایم، او در خارج از تحلیل ما، ما را می نگرد؟ هر بار که می خواهیم به طرف او برویم او را از کف می دهیم و او جور دیگری بر ما بر می گردد، گویا سوال او خیره بر ما ولی بر پاسخ وجودی در ما استوار است[4]. گویا در زبان ظاهری و خیالی[5] از او فرار می کنیم ولی در قلب و باطن[6] او را فرا می خوانیم. در ظاهر از او بیزاریم ولی بدون او نیستیم. در ظاهر می خواهیم او را شکست بدهیم ولی قلباً مغلوب او هستیم، این موضوع می تواند یادآور این آیه مبارک باشد که او از رگ گردن به ما نزدیک تر است[7]. آیا او همان حق طبیعت و انسانیت نیست که او را پوشانده و بر آن کفر ورزیدیم که اکنون با زبان سمپتوم(symptom) بر ما بازگشته و ما را می نگرد؟ آیا این همه وسواس و میل به چنین سمپتومی، همان کشش قلبی و ناخودآگاه ما به سوی حق نیست که در کرونا و امثالهم مستتر است. همانطور که در روانکاوی فروید- لکان روشن شده است، اگر حقی پوشیده و واپس زده شود او به شکل سمپتوم به سوی ما بر می گردد[8] و ما را می نگرد، فرقی نمی کند که این سمپتوم ساخته آزمایشگاه یا طبیعت باشد، در هر صورت حق وسیله خود را برای برگشت پیدا می کند. بی دلیل نیست که نگاه خیره پر از وحشت و پیام است و بسته به میزان کفر(به معنای پوشاندن حق)، خیره شدن به آن نیز دشوار است. گویا کافر[9] بیشتر از همه از نگاه خیره اجتناب می کند و در عین حال نیازمندتر به آن است. تناقض و شکاف ساختاری[10] که در بشر امروزی وجود دارد، تناقضی که فقط در رمز گشایی این نگاه از بین می رود، در غیر این صورت در بین این تناقض مذبذب خواهد بود. مذبذب[11] برای اینکه سمپتوم[12] را رمزگشایی نکند و بیشتر از حد در آن عمیق نشود مجبور است به شکل های مختلف از آنها فرار کند، او را نادیده بگیرد و به دنبال حذف آن باشد، خود را به ابزار پزشکی و روش های زرد روانشناسی مجهز می کند تا پیام آنها را در نطفه خفه کند، هر چند دروناً و بدون اینکه آگاهانه از آن بدانند مجنون و وسواس تفکر به او می شوند، از این رو، ناخودآگاه، او را می خواهد و برایش ارضا کننده است[13]. افرادی که با نگاه خیره یکی هستند ظاهر و باطن آنها یکی است مانند نگاه خیره کودک گرسنه ی آفریقایی که در حال مرگ است به ما می گوید هر آنچه را که ما آن را پوشانده ایم، او می نگرد چرا که جز او نیست ولی ما را توان نگریستن و گواه شدن بر او نیست، ما پوشاندیم تمام حقیقت های را که قادر به نگریستن هستند، آنها به جای ما می نگرند، بنابراین آنها محتاج ما نیستند، بلکه ما محتاج آنها هستیم، حق از نگاه آنها بر ما خیره می شود. کرونا آن روی کودکان و حیواناتی است که در این جهان به خاطر ظلم،گرسنگی، فقر و آسیب های زیست محیطی به ما می نگرد و ما هر چه آنها را تحلیل کنیم آنها خارج از تحلیل های ما حرف های دارند که ما به آنها کور و کر شدیم[14]، ظاهراً می خواهیم آنها را ریشه کن کنیم ولی افسوس که آنها باید باشند تا حرف های ناگفته ما را به ما به شکل سمپتوم انعکاس دهند. نگاه به جای حرفای فراموش شده چنان خیره و سنگین می شود که جنون و وحشت را بصورت خودآگاه و ناخودآگاه به جان انسان های کور و کر می اندازد تا یا آن را بشنوند یا منتظر سمپتوم های سهمگین تر باشند. از این منظر غرق در چنین سمپتوم هایی می تواند تا حدودی لایه های عمیق وجودمان را بالا بیاورد و رمز گشایی کند، به مانند نزدیکی و تجربه تمام عیار  مرگ، انسان را از تمامی چیزهای که تا کنون به خود مشغول داشته، جدا می سازد. بنابراین بشر از کرونا نهایت کیف و ژویسانس[15] را تجربه می کند، شعار بشر مبنی بر اینکه کرونا را شکست می دهیم در واقع ممکن نیست چرا که امر واقع در هر صورت پیروز میدان است، حتی اگر موقتاً واپس زده شود با قدرت و شکلی متفاوت تر بر می گردد. از این رو هر چیزی تا زمانی که تحلیل نشده و عینی نشده در واقع حق را در دل خود دارد که توجه را به طرف خودش می کشد و باعث معرفت می شود ولی زمانی که توهم رمز گشایی رخ دهد توقف رخ می دهد[16]، به همین خاطر اگر اشتیاق به حرکت برای شناخت یک ابژه از بین برود، تحلیل ها و نظریه پردازی به معنای مطلق آن از بابتی ظلم در کشف حق است، کرونا از این بابت تا زمانی که باعث تولید دانش و معرفت می شود نعمت است. از این رو گویا واکنش متخصصان و عموم مردم به کرونا نیز به مانند تمام تروماها و مصیبت ها گذرا و موقتی خواهد بود.

واکنش های روانشناختی به کرونا می تواند طیف متفاوتی به خود بگیرد: در یک طرف طیف آنهایی قرار گرفتند که ظاهراً از کرونا وحشت و ترس دارند و نگرانی آنها به قدری است که فلج کننده به نظر می رسد، برعکس برداشته اولیه و ظاهری از این افراد، ارتباط این دسته از افراد با ترس و وحشت درونی شان قطع شده است، آنها در واقع همان هیستریک هایی هستند که هیچ چیز آنها واقعی نیست، کلام باطنی و ناخودآگاه آنها این است که ای کاش واقعاً ترس و وحشت داشتیم، بنابراین تلاش تخصصی برای کاهش اضطراب آنها قرار گرفتن در تله نمایش آنهاست. پیام ناخودآگاه این نوع واکنش به نوعی می خواهد و آرزو می کند که ای کاش مرگ را تجربه می کردند تا از این زندگی سراسر دروغ جدا می شدند و چیزهای را درک می کردند که همیشه آنها را می پوشانند. به قول لکان تروما بر فانتزی های کاذب خط می اندازد، فانتزی های که حفاظی بر حقیقت های تروماتیک بشر هستند. هر چند در شرایط تروماتیک سیستم دفاعی فردی و گروهی بشر به راه می افتد تا فانتزی های جایگزین ایجاد کند ولی بخش کوچکی از حق در این شکاف ایجاد شده رخ می نماید و تاحدودی عاملان حفاظ ساز نیز مشخص می شود. تروما باعث می شود که بخشی از فانتزی های کاذب فرو بپاشند و قدری از واقعیت های تروماتیک فرد که تاکنون نمادین نشدند، نمادین شوند[17]. اگر افرادی هستند که با ترومایی مانند کرونا بهم نمی ریزند لزوماً نمی توان آنها را سالم نام نهاد بلکه به این معنی است که فانتزی های دفاعی و حفاظی آنها به قدری مقاوم است که امکان رسوخ به واقعیت های تروماتیک در آنها را نمی دهد، به قول لکان، تروماهای ما تعیین می‌کنند که چه کسی هستیم. اگر فانتزی های بشر بر اساس تروما ها فرو نریزد در تکرار همان فانتزی ها و سمپتوم ها، اجبار خواهد داشت.

برای کیرکه‌گور(۱۹۸۳)تکرار Wiederholung و یادآوری Erinnerung دو روی یک سکه هستند[18]: تکرار به شکل سمپتوم واقعیت های تروماتیک را در دل خود دارد ولی از آنجایی که رمزگشایی نشده است سوژه بر آن شاهد نیست و حقیقت ها به کلام درنیآمدند تا از آسیب های ناشی از تکرار جلوگیری شود، بشر امروزی نه تنها تکراری بودن فانتزی های خودش را فراموش می کند بلکه هر نوع ترومایی مانند کرونا که بخواهد تکراری بودن آنها را فرو بریزد را از طریق روانشناسی و روش های مدرن به اسم نرمالیته و سالم بودن حفظ و توجیه می کند. روانشناسی و روش های مدرن به تاریخ و زمان بصورت طولی نگاه می کند و گذشته و آینده را مستقل از زمان حال فرض می کند. در واقع گذشته و آینده در زمان حال حضور دارد، تنها نیاز به رمزگشایی دارد. در مداخلات تخصصی روانشناختی، اکتفا به فانتزی های تحلیل شونده و فانتزی های متخصص، بسیار فریبنده و لایه سطحی حوزه روان است، اشتباه بزرگتر این است که متوسل به اطلاعات اطرافیان تحلیل شونده یا نظریه ها و تفکرات غالب جامعه باشیم، در این حالت یادآوری صورت گرفته همان شکل مدرن و متفاوتی از یک تکرار دیگر است. در حقیقت، اگر بیمار چیزی را «به یاد می‌آورد»، چیزی بیش از یک فانتزی که خود بیمار آن را به هم بافته است نخواهد بود. همانطور که لکان بیان می کند فانتزی حول جای خالیِ بی‌معنا آفریده می‌شود، و عملکرد آن تولید توهم یکپارچگی است؛ در نتیجه، سوژه رخداد تروماتیک را چیزی سازگار با بقیه‌ی جهان نمادین سوژه تصور می‌کند. با کمک فانتزی، هر تجربه‌ی تروماتیک که در غیر این صورت بی‌معنا می‌بود را قابل درک می‌سازد. بنابراین، قضیه این نیست که سوژه مطلقاً هیچ چیز را به یاد نمی‌آورد بلکه این چیز شرحی عینی و واقعی از رخداد تروماتیک نیست. برای سوژه، رخداد تروماتیک به معنای واقعی کلمه مهمل [non-sens] و عاری از معناست. بخشیدن معنا، یا حداقل توهم معنا، به رخداد تروماتیک بی‌معنا کار فانتزی است:

"مکان امر واقع [] از تروما تا فانتزی کش می‌آید و فانتزی هرگز هیچ‌چیز جز صفحه‌ی نمایشی که چیزی کاملاً اولیه را پنهان می‌کند نیست، چیزی تعیین‌کننده در کارکرد تکرار( لکان، ۱۹۹۸، ص ۶۰)"

طیف نوروتیک بخصوص نوع وسواسی آن بیشترین آمادگی برای گرفتن فانتزی های جایگزین را دارند تا حالت مذبذب خود را حفظ کنند، متخصص اگر این را نداند در تله اطمینان جویی و وسواسی بیمار قرار می گیرد. خیره شدن نقطه مشترک واقعیت های تروماتیک است، بنابراین از آنجایی که مداخلات روانشناختی این نگاه خیره را در نظر نمی گیرد به حد یک فانتزی کاهش می یابد. از این لحاظ ترومای مانند کرونا باعث به حرکت در آوردن و فراخوانی دال هایی از فرد می شود که همیشه خود را به شکل سمپتوم و واسطه نشان می دادند،  پراتیک یا روانکاوی به معنی دقیق کلمه باعث می شود تا زنجیره دال ها که به وسیله تروما و با کنار رفتن موانع مدلولی به جنبش در آمده است را به کلام و یادآوری درآورد تا گره های ایجاد شده که خطی بر بدن و فشاری بر روح بشر است، بازگشایی کند. در شرایط تروماتیک و بحرانی جای مدلول ها متزلزل می شود و دال هایی فراخوانی می شود که در شرایط عادی و خارج از تروما ممکن نیست، از این رو پراتیکی که شرایط تداعی چنین دال هایی را فراهم کند می تواند گشایشی بس عظیم در حوزه روانشناختی فرد ایجاد کند. در حالت تروماتیک اگر جریان و سیلان دال ها به راه بیافتد گویا سوژه در روز رویا می بیند، رویایی که می تواند کلافی از دال ها را به راه اندازد. در این حالات است که بیشترین مقدار چند پهلویی، جناس، استعاره و مجاز رخ می نماید و اگر رمز گشایی شود حقیقت های روان را آشکار خواهد ساخت. پراتیک واقعی که در جهت رمزگشایی همین موارد عمل می کند در پدیدار شدن حقیقت های زبانی بشر بسیار کمک کننده است. اگر اضطراب ناشی از خلایی که در فضای تروماتیک ایجاد شده با درخواست فانتزی کاذب ختم به خیر و پر شود منجر به اشتیاق واقعی برای شناخت خود نخواهد شد. بسیار مهم است که پراتیک روانشناختی تا زمانی که درخواست ظاهری بیمار به یک اشتیاق واقعی برای درمان منجر نشده است، به تعویق افتد. اگر فرد به این اشتیاق نائل نشود به دنبال فانتزی در بیرون از خود خواهد بود که فضای خالی درونی خود را پر کند. از این رو نه تنها نباید اضطراب را با فانتزی های جایگزین پر کرد بلکه ناکامی به معنی دقیق کلمه باید رخ دهد تا متریال پوشیده سر بر آورد، ناکامی اگر به حق رخ دهد نه تنها باعث واپس زنی نمی شود بلکه باعث می شود که فرد دست به پوشاندن و کفر به حقیقت ها و واقیعت ها نشود. بنابراین تمدن به معنی دقیق آن نه تنها باعث واپس زنی نمی شود بلکه در جهت احقاق حق و واقعیت ها عمل می کند، اینکه تمدن باعث واپس زنی و سرکوبی می شود تفسیر اشتباه و تحریف مفاهیم فروید است که لکان با بازخوانی و بازگشت به فروید این حقیقت را در نظریه فروید یادآوری و آشکار ساخته است. تروما برای افرادی که در شرایط عادی برچسب ساختار سایکوتیک دریافت می کنند و بعنوان پارانوئیک شناخته می شوند، متفاوت عمل می کند، آنها خلایی را که نورتیک ها یا به اصلاح مردم عادی تجربه می کنند، تجربه نمی کنند، چرا که ساختار سایکوتیک همیشه با خلا روانی زندگی می کند، در واقع از بابتی نورتیک ها در شرایط تروماتیک مانند کرونا نزدیک به ساختار سایکوتیک می شوند. به عبارت دیگر بخش پارانوییک وجود اکثریت با تهدید کرونا و امثالهم فعال می شود و پارت سایکوتیک وجود که همیشه واپس زده می شد سر بر میآورد. پارتی از وجود بشر که یا در بیمارستان یا در زندان ها به بند کشیده می شود تا مانع خودشیفتگی های انسان نورتیک و مذبذب نشود. تروما شکافی بر زندگی عادتی نورتیک هاست تا فراموش شده ها به زبانی متفاوت بازگردند، انسان امروزی هر چیز اصیل مانند، مرگ و توجه به دیگری به معنی واقعی کلمه را فراموش کرده است، منظور از "دیگری" دیگری خود ساخته برای دور زدن دیگری واقعی نیست.

ساختار زبان از بابتی صحنه ظهور آن روی بشر است که در شرایط تروماتیک مانند کرونا خود را نشان می دهد: اگر تمثیل ها، طنزها و استعاراتی که این روزها در فضای مجازی ساخته می شود را به دقت بررسی و تحلیل کنیم سرشار از اطلاعاتی است که ناخودآگاه بشر را روایت می کنند: اکثر طنز هایِ ساخته شده در این روزها به نقد و تمسخر تنهایی و خانه نشینی پرداخته است، ظاهراً تنها بودن را وصله مناسبی بر خود نمی دانیم و امری بوده است که انسان همیشه از آن فراری بوده است، کرونا این را یادآوری می کند که ما نیاز به تنهایی و خلا روانی داریم تا اشتیاق حرکت واقعی سر بر آورد. ماشینی زندگی کردن، آیین ها و رژیم های کنترل ذهن و بدن از جمله موضوعاتی است که در این روزها با کرونا از کنترل خارج شده است و گویا نوعی بازگشت و واپس روی در آنها رخ داده است و امری است که به وضوح می توان آن را در طنزها و تمثیل ها دید، گویا بشر از بابتی برای مدت زمانی اندک هم شده، از نمایش برای دیگری آزاد شده است. بخشی از تمثیل ها و طنزها نیز تمرکز بر این دارند که طبیعت و حیوانات از دست انسان آزاد شده است، گویا امر واقع از طریق کرونا بر دست درازی و خودخواهی انسان خط انداخته است تا شاید بشر به جای زندانی کردن سایر موجودات زنده، خودخواهی های خود را در بند کشد تا وجودش در ارتباط با خود و دیگری واقعی و حقیقی شود. از این رو چه در فضای علمی و چه در فضای عمومی مردم کرونا را تحلیل می کنند و دنیای درونی خود را به آن فرافکنی می کنند غافل از اینکه خود را تحلیل می کنند، گویا بشر با این تروما و کرونا نیز نمی خواهد و عزمی بر این ندارد که خود را ابژه مطالعه قرار دهد و به خود بر گردد و خود را ببیند و بر خود شاهد شود. به خاطر همین لکان می گوید اضطراب برای دیگری است، زمانی که ندانی دیگری چه می خواهد. از این رو بشر تا زمانی که کرونا و امثالهم را بعنوان ابژه بیرون از خود مورد مطالعه قرار می دهد، نخواهد فهمید که او چه می خواهد و سرگردان فهم او خواهد بود. مگر اینکه همین اضافات ساختار زبان که عموماً طنز و مسخره فرض می شود، محور مطالعات فردی و موروثی قرار گیرد تا شاید نتیجه خارج از آنی شود که تا کنون بوده است.

 

جمع بندی

نمی توان با وجود این حجم از تلاش بشر برای پر کردن خلا روانی ناشی از ترومای ایجاد شده کرونا ویروس، انتظار داشت که بشر یادآوری کند آنچه را که فراموش کرده است، بشر چه در ارتباط با خود و دیگری و چه در ارتباط با طبیعت، عهد و پیمان های بسته شده را فراموش کرده است. به خاطر همین، فراموش شده ها به شکل سمپتوم برگشته و او را می نگرند. تا زمانی که انسان نتواند نگاهی را که او را می نگرد در خود رمزگشایی کند، در دور تکرار سمپتوم ها مذبذب خواهد بود. تروما اگر دیده و شنیده شود نعمتی است که می تواند فرد را بر خود و دیگری شاهد کند. همانطورکه لکان بیان می کند اضطراب زاده ناشناخته بودن "میل دیگری" است، یعنی زمانی که فرد نداند که "دیگری" از او چه می خواهد و او را چگونه می نگرد. از این رو تا زمانی که "میل دیگری" بعنوان ابژه مستقل از درون فرد فرض و مطالعه می شود "میل دیگری" ناشناخته می ماند. حقیقتِ یک امری در هر صورت خود را نشان می دهد خواه به شکل سمپتوم، خواه به شکل کلام، در هر صورت به کلام در آمدن او نیاز به جزم، اشتیاق و عشق جدی به کشف و شناخت حقیقت از جانب بشر است. پراتیک واقعی زمانی می تواند موفق عمل کند که فرصت ایجاد شده ناشی از تروما را، در جهت تداعی دال ها و رمزگشایی حقیقت های مستتر در ساختار زبان تبدیل کند تا از سمپتوم سازی و تکرار با شکل های دیگر جلوگیری شود. آنچه از ساختار زبان را که باقیمانده و اضافی فرض می کنیم همانی است که باید محور مطالعه قرار گیرد، بنابراین آنچه مجازی و استعاری فرض می شود واقعی تر از واقعیت است.

منابع
- حبیب زاده، مهدی (1397). مترجم کتاب کودکی را می‌زنند، مجموعه مقالات زیگموند فروید.

-فروید، زیگموند (۱۹۳۳). سخنرانی‌های آشنایی با روانکاوی، سخنرانی ۳۴ توضیحات، کاربردها و راهکارها، {این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی، خدیجه فدائی، پرویز دباغی و فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۴/۲/۳- ۸۴/۲/۱۰- ۸۴/۲/۲۴- ۸۴/۲/۳۱ و ۸۴/۳/۷ کلاس‌های عرصه فرویدی – مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است}. سایت انجمن فرویدی

-فروید، زیگموند(1910). مقاله روانکاوی وحشی ترجمه لیلی افتحی و تصحیح به‌وسیله دکتر میترا کدیور. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1380). درسنامه طنز و رابطه آن با ناخودآگاه. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.

-کدیور، میترا(1396). مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم. نشر اطلاعات.

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی

- نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی: http://kelamekalam.blog.ir/

- ضرغامی، محمدحسین؛ نوده یی، داود؛ ربیعی، مهدی(1398). عدلِ سمپتوم: http://kelamekalam.blog.ir/

-نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). نسیانِ انسان: http://kelamekalam.blog.ir/

-ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین (1398). نشانِ علم و عالم: http://kelamekalam.blog.ir/

- ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین(1398). وهم فهم و فهم وهمhttp://kelamekalam.blog.ir/

-مجله تداعی(1397). مفهوم تروما در روانکاوی لکانی (با نگاهی به سریال وست‌ورلد). https://tadaei.com/

 

-Freud Sigmund (1925).  “Negatiom,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

- Freud, Sigmund (1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.

-Freud, Sigmund (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.

-Freud, Sigmund (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.

-Lacan, Jacques .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

-Lacan, Jacques (2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.

- Lacan, Jacques (1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.

-Lacan, Jacques(1953-1954) The Seminar. Book I. Freud's Papers on Technique. Trans. John Forrester. New York: Nortion; Cambridge: Cambridge University Press, 1988. p. 215

 -Lacan, Jacques(1964).The Seminar. Book XI. The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis. Trans. Alan Sheridan. London: Hogarth Press and Institute of Psycho-lysis, 1977. p. 103

 

Keywords: gaze, psychoanalysis, coronavirus, trauma, crisis, practice

 

[1] . هیات علمی گروه روانشناسی بالینی دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله

[2] . در تعریف فلسفی پراتیک، اینگونه گفته شده است:"پراتیک یعنی مداخله انسان در واقعیت در تمام حیطه های جامعه بشری و طبیعت. تمام درگیریهای انسان با واقعیت، پراتیک استhttps://www.vajehyab.com/wiki/

[3] . نگاه خیره یکی از مفاهیم مورد بحث در روانکاوی است برای مطالعه بیشتر به سمینارهای چهار مفهوم بنیادی، اضطراب و مقالات فروید در مورد تکنیک ژاک لکان و کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور رجوع شود

[4] . اشاره به این گفته لکان که هر سوالی بر پاسخی در فرد استوار است

[5] . اشاره به امر خیالی(imganery) در روانکاوی فروید- لکان

[6] .اشاره به امر نمادین(symbolic) و واقع(real) در روانکاوی فروید- لکان

[7] . وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ: و ما انسان را خلق کرده‌ایم و از وساوس و اندیشه‌های نفس او کاملا آگاهیم که ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم.

[8]. اشاره به این گفته لکان که واپس زده همیشه بر می گردد: برای مطالعه بیشتر به کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور رجوع شود

[9] . کسی که به هر حقی پوشش ایجاد می کند http://wikifeqh.ir

[10] . شکاف ساختاری اصطلاحی است که در روانکاوی فروید-لکان مطرح است و سه ساختار نورتیک، سایکوتیک و پرورت از هم تمیز داده می شود

[11] . به معنی متردد بین امرین(لغت نامه دهخدا)

[12] . کلافی از دال ها: برای مطالعه بیشتر به کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور رجوع شود

[13] . اشاره به این گفته لکان که سمپتوم تنها امر واقعی سوژه است

[14] . امری که یادآور آیه قرآن: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ اذانٌ لا یَسْمَعُونَ؛ اینان قلب دارند، ولی (حقایق را) نمی‌فهمند؛ و چشم دارند، ولی نمی‌بینند و گوش دارند ولی نمی‌شنوند.

[15] . ژویسانس مفهومی است که ژاک لکان برای کیف همراه با درد به کار برده است که می تواند ظاهراً ناخواستنی ولی عمیقاً همراه با کیف و وفور لذت همراه باشد.

[16] . برای مطالعه بیشتر به مقاله وهم فهم و فهم وهم، نسیان انسان، عدل سمپتوم رجوع شود

[17] . اشاره به تروماتیک بودن امر واقع در امر خیال و امر نمادین که به دور از واقع است مبتنی بر روانکاوی فروید-لکان

[18] . نقل از مجله تداعیhttps://tadaei.com/

 

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

کرونا به مثابه زبان

کرونا به مثابه ی زبان[1]

محمد حسین ضرغامی*

 زندگی عادت ساز است و خروج از این روتین انرژی روانی بسیار بالایی را طلب می کند که در شرایط عادی کمتر انسانی زحمت تغییر را شخصا پذیرا شده و یا مشتاقانه برای آن آماده می شود. کرونا موجی ازدنیای واقع است که می تواند امر تغییر را تسهیل نماید و نقاط ضعف یک نظام را آشکار سازد. تنها بعدی که زنجیر عادت را خرق می کند، بعد واقع است که علاوه بر خرق عادت، کارکرد جانبی شناخت عادات را نیز به همراه دارد. سبب می شود انسان به وجوه آشکاری که نادیده می گیرد؛ نظر بیاندازد. یک وجه آشکارساز کرونا، شرایط اجتماعی حاکم بر جهان و یک کشور است که مانند آب دریا ماهیان را دربرگرفته است. ایران مانند بسیاری از کشورهای دنیا به ویروس کاپتالیسم مبتلا است؛ ویروسی که به سختی ریه های علم، اخلاق، سیاست و اقتصاد را آسیب زده و از کار انداخته است اما به مبارکی "تمدن هفت هزارساله ی ایران زمین"، نتوانسته است فرهنگ را که در اعماق ناخودآگاه ریشه دارد از کار بیاندازد و این نشان می دهد که برای مقابله با چنین ویروسی باید بازگشتی به نژاد و سرزمین و تاریخ و تاریخچه داشت. اگر چه دانشگاه خود را متولی امر فرهنگ می داند، اما این ویروس با شدت بیشتر در این نهاد که گفتمانی در خدمت نظام اربابی است، ریشه دوانیده است[2]، بنابراین در اینجا منظور فرهنگ موروثی است فرهنگی که سینه به سینه منتقل می شود. فعالیت چندین ساله ی نظام دانشگاهی در کنار رسانه، فرهنگ ایرانی را ناشیانه دستخوش تغییرات کوتاه مدت کرده است اما فرهنگ واپس زده شده ی اصیل با قدرت بیشتر بازخواهد گشت.

 انسان در گفتمان سرمایه داری انسان در بند است؛ منظور از گفتمان سرمایه داری یا کاپیتالیسم در اینجا "گفتاری است که در ساختار خود سیستمی است که به طور عمده بر اساس توزیع دال بنا شده است، خواه به شکل اطلاعات و خواه به شکل تصاویر که بدون وقفه و به طرز سرسام آوری انسان ها را مورد تهاجم قرار می دهند[3]". موج دریای واقع بر بدنه ی قایق سمبولیک و تصویر ساز انسان های مدرن برخورد کرده و آن را به تلاطم انداخته است و یک پرده از پرده های اربابان جهانی سازی و قدرت اطلاعات در اذهان طاعون زده ی بردگان این نظام را آشکار ساخته است. معنای عدالت را عملا نشان داده و بی عدالتی و خروج از پیمان های بنیادین که عامل شکل گیری، قوام و تثبیت اجتماع اند را گوشزد کرده است. در سیستم کاپیتالیسم چیزی که گم است سوژگی افراد است. فعالیت در چنین نظامی فعالیت فرد نیست؛ فعالیت برای ارباب است؛ این عدم سوژگی در ضرب المثل "مامورم و معذور" به خوبی بازتاب کرده است و به معنای فقدان اشتیاق است، اشتیاقی که باعث می‌شود "زندگی در بزدلی خالی از هر گونه معنا باشد" و کرونا کاتالیزوری است برای کسانی که عیار سوژگیشان فروکش نکرده باشد و به عنوان یک تروما گام اول سفر از ناسوژگی به سوژگی است. برده در نظام ناسوژه که رفتار را بر ذهن انسان دیکته می کند، دچار تعارض است و تعارض خود را در ساخت طنزهایی نشان می دهد که از شیوع کرونا ترسان است و خرسند؛ از تعطیلی مشاغل احساس ضرر می کند و در عین حال از کار افتادن نظام سرمایه داری احساس رضایت. به قول ژیژک مردم از دوشنبه (روز بعد از تعطیلی که در بسیاری کشورها روز تعطیل یکشنبه است) متنفر نیستند مردم از نظام سرمایه داری بیزارند. سلاطین نظام اربابی مدل ها و پرتکل های مختلفی ارائه می دهند، فردیت یعنی سوژه ی منحصر به فرد در چنین نظامی  نسبت به قبل بیش از پیش امکان ظهور را از دست داده است و ترس از دست دادن تصویر و وهم و اعتباریات بر ماشین های متحرک که سال ها پیش مرده اند، حکمرانی می کند. در چنین شرایطی رسانه ملجا و امید بسیاری شده است، دانش، فراتر از سطحی نگری و تناقض گویی های شبکه های اجتماعی نیست و توصیه از آنجایی که انتقالی و اشتیاقی وجود ندارد، بیشتر ژست مدیریت است و در این میان تحقیق به معنای تلاش برای رسیدن به حق و معرفت سال‎ها است که در بستر این نظام خفته است. "دانش نمایشی که سوژه خود را به آن مسلح کرده و مدام آن را به رخ همگان می کشد جایی برای دانش ناخودآگاه و حقیقت آن باقی نمی گذارد[4]".

بحران ها مخصوصا کرونا باگ سازمان ها و تشکیلات های موجود و در خدمت نظام اربابی را نشان می دهد. امروزه اما چنین نیست و "گفتار علمی خود متاثر از چنین طرز تلقی بهره کشانه از انسان است و در اشاعه ی آن نیز از هیچ کوششی فروگذار نمی کند. برای گفتار علمی نرمال بودن و نرمال شدن غایی ترین مقصود و والاترین هدف است". هزینه ای که از بیت المال در نظام های آموزشی مخصوصا نظام دانشگاهی خرج شده است و در حال حاضر به اسراف می رود، به تولید انبوهی از مقالات در قالب تعیین شده ی استانداردهای جهانی (در راستای نظم نوین جهانی)، کتاب ها، طرح ها و پروژه هایی منجر شده است که بهترین نتیجه ی آن ارتقاء و کسب ثروت و پست و مقام بیشتر برای متولیان و مجریان آن است، به عبارتی چنین بازتولیدی چاره ای غیر از تکثیر و کپی ندارد و پسماند آن ثروت و شهرت و مقام است. درختانی که به کتابچه تغیر داده شده اند نه تنها به معرفت افزایی ختم نشده بلکه شوق زدایی نموده، فرهنگ دانشگاهی را رقم زده و افراد را از پذیرش مسئولیت فردی معاف کرده است. این موضوع در ایران رشد تصاعدی داشته است و در چنین شرایطی خطر فروپاشی نظام دانشگاهی که سال ها است بعضی اندیشمندان واقعی متذکر می شوند در پرتو حضور کرونا جدی تر گرفته می شود، چون چنین سیستمی در این شرایط فاقد هر گونه عمل بجا و مناسب است و به عبارتی حقیقت خود را در مواجه با یک امر واقعی ارائه کرده است. از آنجایی که این سیستم در تصویر فرومانده است هرگز کنش مناسبی برای مواجه با عواملی که روی تصویر خط می اندازند، ندارد. بیل گیتس در 2015 از طریق predictive programming[5] سعی در آگاه کردن و آماده سازی عمومی برای بیماری های اپیدمیک داشته که سخنرانی وی در وب سایت ted قرار داده شده است. چگونه ممکن است در کشوری که همه ی دژخیمان دندان برای ازهم پاشیدنش تیز کرده اند، مدیران و صاحبان و تصمیم گیرندگان در حوزه ی پژوهش، صرفا آمار کمی  و شمار مقالات را افزایش داده  و به آن افتخار می کنند؟ نتیجه ی چنین رشد کاذب کمی  چیست؟ آیا نباید چنین بی تدبیری هایی مورد بازخواست قرار گیرد؟ چگونه با تجربه های متعدد بحران، مدیران کشور به جز شعار و نمایش و البته جذب پول حداکثری برای خود، کار موثری در حوزه ی پیش بینی، پیشگیری و آماده سازی جامعه در مواجه با بحران انجام نداده اند!؟ آیا این موضوع اتفاقی است یا نشانه ای است بر وجود بحران عظیم تر؟ در حال حاضر مدیرانی که قصد مبارزه با کرونا را دارند، هیچ گونه کارآمدی در تاریخچه ی آنها در مبارزه و شناسایی و مطالعه در این حوزه ها را ندارند کشوری که هر روزه با تهدیدات مختلف روبرو است و سازمانی مانند پدافند غیر عامل دارد، چه گام واقعی در این راستا برداشته است؟ "جنگ نرم" در ایران فقط یک واژه نبوده و یک واقعیت است، به چه دلیل مدیران اشتیاق لازم برای مطالعه ی دقیق و عمیق در این حوزه را نداشته  و دستگاه ها و طرح های عریض و طویل در میدان عمل چه کاری انجام داده اند؟ در بحران های قبلی مانند طلاق چه کارهای سودمندی انجام شده است به جز دادن معنا به آنها و گسترش بیزینس معنادهندگان؟ سوالات بسیار دیگری وجود دارد که باید به دقت به آنها پرداخت.

کرونا نشان داد که اربابان کلمه ی "تئوری توطئه" را رواج دادند تا بتوانند در سایه به فعالیت های خودشان ادامه دهند و هر کس به وجود آنها  اشاره کرد را مبلغ تئوری توطئه بدانند و چه بسیارند به اصطلاح روشنفکرانی که ناخودآگاه آب در آسیاب دشمن می ریزند و چه بسیارند کارگزانی که آگاهانه در راستای اهداف و برنامه ی آنان قدم برمی دارند.

نگاه پدیدارشناسی یا فنومنولوژی به کرونا یا پدیده ی کرونا به شمردن ویژگی های آن پدیده می انجامد. با چنین نگاهی شناخت ماهیت اصلی کرونا روشن تر می شود. اول این که از طریق تعریف نمی توان به شناخت ماهیت کرونا پی برد چون این پدیده از پیچیدگی بسیار بالایی برخوردار است. کرونا به عنوان یک پدیده صورت و معنایی دارد، رابطه ی بین صورت و معنای کرونا یک رابطه ی ذاتی نیست. هر کس برداشت یا برخورد منحصر به فردی با کرونا دارد. برای کرونا معنایی از قبل تعیین شده وجود ندارد و نظام سرمایه داری فاقد معنایی برای آن است تا به خورد تابعین خود دهد. مشخصا کرونا در این زمان در بند زبان گرفتار نشده است به عبارتی نشان مستقیمی  به امر واقع است که اضطراب مهمترین بازتاب روانی آن است. کرونا به محیط وابستگی ندارد. کرونا در چنین روزهایی چون ویژگیهای آن تعین زبانی پیدا نکرده است به محیط خاصی وابسته نیست ممکن است بعدا ویژگی هایی برای آن مشخص شود و در قالب خاصی قرار گیرد و سمبلیک گردد اما در حال حاضر وابسته به محیط خاصی نیست به همین دلیل برخورد با آن تنوع بسیاری دارد. کرونا مانند البفا است که فاقد معنا ولی سازنده ی معانی بسیار است و تعداد نامحدودی پیام مبادله می کند به عبارتی ساختی دوگانه دارد، از یک سو محدود است در صورت و نامحدود است در معنا. ویژگی های کرونا ویژگی های زبان انسانی نیز می باشد و از نگاه پدیدارشناسی هر پدیده ای که دارای این خصیصه ها باشد قطعا یکی از زبانهای انسانی است. مسلما ظهور چنین زبانی آرام آرام تغییرات بنیادینی در گفتمان روزمره ی انسان ها ایجاد می کند مانند زبان کامپیوتر که جزئی از زندگی امروزه ی مردم شده است. معنای کرونا ممکن نیست به آسانی بدست آید اما می توان در پیدایش و گسترش آن تا قبل از درمان، کرونا را درهم شکننده ی معانی دانست. معانی متحجرانه ی نظام های فکری که امر واقع را واپس زده اند. کرونا موسیقی است که گوشهای شنوا پیامش را می شنوند؛ گوش هایی که صدای امر واقع را دریابند.

کرونا به مثابه یک زبان، می تواند مختصات جامعه ای که در آن منتشر شده است را نشان دهد، مختصات یک جامعه ی جهانی، دهکده ی جهانی. کرونا آزمایشی برای دست یابی به ایده ی نظم نوین و مقدمه ای برای جهانی شدن است. جهانی شدنی که پیامدهای آن "آگاهی پاره پاره، هویت سازی تقلبی، غیر واقعی بودن برداشت ها و خودداری از تفکر است. اربابی ناشناس از طریق وسایل ارتباط جمعی برای هر چیزی مدلی ارائه می دهد: مدل رفتار، مدل گفتار، مدل آراستگی، مدل موفقیت، مدل زندگی و در این بین این اشتیاق است که هر چه بیشتر از خود بیگانه می شود[6]". تعریف کرونا به عنوان یک بیماری پاندمیک Pandemic به خوبی در لغت، جهانی شدن را آشکار کرده است. کرونا را می توان قطعه ای از قطعات پازل جهانی شدن دانست[7] و بر این اساس عناد و نفوذ دشمن در ایران را به خوبی تبیین نمود و با یک نگاه گذشته نگر معنای بسیاری از سرمایه گذاری های جهانی در حوزه ی تبلیغات برای آمادگی یک ویروس فراگیر را دریافت. سازمان های پنهان جهانی مانند تاویستوک[8] بر اساس یک برنامه ی کاملا همه جانبه و از طریق کارگزاران خود در تمام کشورهای دنیا مانند ایران و نفوذ در دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی و سایر سازمان ها زمینه ی سخت افزاری و نرم افزاری این اتفاق را ایجاد می کنند.

مشخص است که تعداد کشته شدگان کرونا خیلی کمتر از حوادث دیگری در کشور مانند تعداد کشته شدگان ناشی از تصادف است[9] اما این اتفاق از انجا که تاکید بر شبکه ی ارتباط جهانی دارد حائز اهمیت است. کرونا تصویر اختیار و انتخاب فردی در نظام سلطه را به خوبی مخدوش کرده است؛ به عبارتی یک جنگ تمام عیار با مولفه های اصلی یک جنگ با صورتی متفاوت از جنگ های سابق است و دست اندرکاران کنونی برنامه ی مشخص و آمادگی لازم برای چنین جنگی را ندارد با این وجود با پایان یافتن این جنگ سر و کله ی بسیاری از افراد برای سهم خواهی پیدا خواهد شد. در این جنگ، متخاصم یک متغیر مکنون است که باید جدی گرفته می شد تا تبیین شرایط فعلی و شرایطی که در آینده اتفاق  خواهند افتاد، دقیق تر باشد. متغیر است چون دینامیک فعالی دارد و مکنون است به این دلیل که از امر واقع برآمده است و به رئال اشاره می کند. کرونا می تواند سمبل "دیوهای درون" انسان ها باشد که از ازل تا ابد همراه شان است و در دوران معاصر تحت سیطره نظام سرمایه داری آزاد شده اند و می تواند نشان از ظلمی بالسویه باشد به عبارتی بزرگترین مساله ی مورد نیاز برای گسترش تمدن یعنی عدالت را فریاد می زند. برای او تمام اعتباریات و وهمیات به کنار نهاده می شود و صرفا وجود سیستم تنفسی کافی است. با این وجود کرونا برای فقیر یک موقعیت از هزاران موقعیت زندگی هر روزه است و این ثروتمند است که قصد چشیدن طعم عدالت را دارد. جالب اینجا است که هوشمندانه ظلم کرونا دامان کودکان را نمی گیرد و عدالت را در منتهی الیه خود ارائه می کند. کرونا تاکید فراوانی بر شبکه ای بودن پدیده ها دارد. سرنوشت در هم گره خورده ی کل طبیعت و بشر به عنوان یکی از موجودات آن را می توان از سیستم واگیردار کرونا دریافت.

کرونا و اتفاقات همراه آن نقش تمدن و فرهنگ کهن هر نژادی را به خوبی بازنمایی می کند. "غربی های متمدن دست به غارتگری و چپاول فروشگاه ها زدند"، اما انتظار آنها برای رقم خوردن چنین اتفاقاتی در ایران عقیم ماند. کرونا نشان داد که نقاب تمدن با تمدن اصیل فرسنگ ها فاصله دارد. کرونا به خوبی نشان داد که مافیای روانی از تلاش خود در جهت منافع اربابان خود هرگز دست برنمی دارد مانند دشمنی ریشه دار با فرهنگ و نژاد ایرانی که در چنین شرایطی تحریم های خود را افزایش داده اند و خیال حمله به ایران را در سر می پرورانده اند، آنها نیز همچنان به فعالیت خود در ایران ادامه می دهند. بسیاری از تشکیلات و سازمان ها و ساختار دولت در چنین شرایطی کیش و مات شده و مشاغل بسیاری که صرفا در خدمت ارباب اند، با تغییر زمینه ی اربابی، کارکرد خود را از دست داده اند. در برخورد با مساله ی وجودی مرگ، توصیه های فست فودی روانشناسی و مشاوره ی بازاری که بخش اعظمی  از علم روانشناسی دانشگاهی را نیز در بر می گیرد؛ بی مصرف شده اند. نظام های توصیه ای مانند نظام روانشناسی و بسیاری دیگر از سیستم هایی که این وظیفه را تبلیغ می کنند، مصداق جمله ی "فاقد شی نمی تواند معطی شی باشد"، شده اند. صرفا صبر و معنویت و دین در معنای عمیق و رفیع آن به عنوان چاره دوباره به صحنه ی زندگی اجتماعی بازگشته است.

 اضطراب وجودی مرگ باید به رسمیت شناخته شود، تجربه شده  و زمینه سوژگی فرد را حادث شود. فردی که مرگ را در کنار داشته باشد، مشخصا برده ی خوبی نخواهد بود و پایه های سیستم ظلمانی سرمایه داری در صورت فقدان چنین برده هایی فرو خواهد ریخت. "شاید اگر روزی طرز تلقی از انسان تغییر کند و او دیگر به عنوان ارزان ترین و پیش پا افتاده ترین ماده ی خام اولیه مورد استفاده قرار نگیرد ممکن است دیگر لزومی هم برای علومی نظیر روانپزشکی، روانشناسی و روانکاوی نباشد[10]".

در عصری که پست مدرنیسم جولان می دهد، کرونا به ذهن گرایان قهقهه زده است و در حمایت از رئالیست ها اشاراتی از بعد واقع فراهم کرده است، اشاراتی که نشان می دهد زبان انسان به آن راه ندارد و عدم قطعیت ناشی از فقدان زبان در امر واقع است. عدم قطعیتی که همواره و همیشه حاکم بر ابعاد تصویری و سمبلیک بوده است در چنین شرایطی از غفلت خارج شده و مورد توجه بیشتر جامعه ی جهانی قرار گرفته است. فقدان زبان در تعیین علل بیماری، منشاء آن، مدت زمانی که مهمان خواهد بود، راه مقابله با آن و فقدان داروی درمانی، دوره ی کمون بیماری، چه زمانی کاملا ریشه کن خواهد شد و این ریشه کن شدن آیا نیازمند یک حرکت دسته جمعی کل دنیا است و بسیاری دیگر از مسایل، ابهام را به حداکثر رسانده و انسان را برای نگریستن به سوالات بنیادین به خود ارجاع می دهد. دست انسان ها از دیگری کوتاه شده است. اگوی باد کرده انسان ها و علم رسمی آنها را به سخره گرفته و نگاه و زاویه ای تازه ارائه کرده که تمام حوزه ها را تحت تاثیر خود قرار داده است و سوژگی معاصر را به روشنی تعریف می کند. "سوژه ی معاصر کسی است که در وضعیت "هیچ ندانستن" است اما خیال می کند کنترل زندگی اش را در دست دارد[11]". "ژک آلن میلر در یکی از درسهایش رئالیسم قرن هیجدهم را با رمانتیسم قرن نوزده مقایسه می کند و نتیجه می گیرد که رمانتیسم یک گفتار نوروتیک است. بشر در قرن نوزده دچار یک نوروز یا روان نژندی گسترده است. آیا این تصادفی است که روانشناسی و روانپزشکی در قرن نوزده متولد می شوند و روانکاوی در ابتدای قرن بیستم". ارزش کاری کسی که از طریق پلاستیک فریزر ساخت دستکش یک بار مصرف را آموزش داد هزاران بار بیشتر از هزاران نفری است که با دادن طرح های ناشیانه و در کمال فقدان تسلط و دانش در چنین بحران هایی طرح های کلان را در سازمان های دولتی و غیر دولتی سازماندهی می کنند و بار مالی فراوان و زمینه های شهرت و پست و غیره را برای بعد کرونا برای خود مهیا می کنند.

راه مبارزه با کرونا از حقیقت می گذرد از کنار گذاشتن نقاب ها، از مبارزه با دیوهای درون و برون و دنبال حقیقت رفتن از خدمت صادقانه و مسولیت پذیری ملی و جهانی. سلامت روانی در چنین زمانی بیشتر از هر زمان دیگری به فطرت نزدیک تر و با تعریف ابن سینا از سلامت روان همراه تر است: روان هایی سالم هستند که بر فطرت اصلی خویش باقی باشند و در این عالم در اثر برخورد با امور زمینی از لطافتش خارج نشده و غلیظ و خشن نشده باشند. برنامه و پرتکل های سلامت روان و مخصوصا روانپزشکی کاری جز نرمال کردن افراد و به عبارتی به خواب بردن آنها ندارد. افراد نرمال کسانی هستند که هیچ چیز در این دنیا قادر نیست خوابشان را آشفته سازد. لکان می گوید نرمال بودن پارادایم آسیب شناسی روانی است زیرا که به طور بنیادی غیر قابل درمان است. نرمال بودن یعنی مطابق بودن با الگویی که برای کارکرد بی وقفه و بی نقص ماشین عظیم تولید ضروری است. موجود انسانی در این طرز تلقی چیزی جز قطعه ای از تکنولوژی نیست. طرز فکر نرمال سازی در وجود تیلور مبتکر مدیریت علمی به اوج خود می رسد. او می گوید: در گذشته بشر مقام اول را دارا بود، در آینده این سیستم است که مقام اول را خواهد داشت[12].                             کرونا ابتدای بیدار شدن از یک خواب طولانی است؛ هولناک ترین و پر مشقت ترین روبرویی انسان در مواجه با خودش. شرایطی که راهگشای اصلی اشتیاق است و به نظر لکان بزرگترین بی لیاقتی بزدلی است و شهامت خود یک عمل اخلاقی است و در این راه جایی برای بزدلی نیست[13]. با این وجود، شرایط حاضر در ایران در همه ی شئون، محصول است نه آسیب، آسیب جدی را باید در تاریخچه جستجو کرد، به عنوان مثال در حوزه ی تحقیق لازم است به روند قانون گذاری، پیشینه ی تحصیلی و شیوه ی دستیابی به مدارک علمی متصدیان و مجریان، الگوهای ارزیابی و نظارت، میزان درآمد کسب شده توسط دست اندرکاران، آئین نامه های ارتقاء، شیوه های جذب، روابط خارج از ضوابط، ترازکردن نتایج طرح ها و هزینه ها وابسته به زمان، تصدی پست، فرهنگ سازمانی و عوامل نفوذ نرم در چرخش از تحقیق به سمت پژوهش[14] به صورت روشن پرداخت و دست از آزمودن آزموده برداشت تا هزاران بار از یک سوراخ گزیده نشویم و فراموش نکنیم که جهان وارد دوره ی جدی از بیماری های پاندمیک و جنگ های نوین شده  است و کجاست گوش شنوا!؟ برای رهایی از این بحران ها در کشوری که "مدیران آن همواره عقب تر از مردمانش می باشند"، گوش های شنوا متعلق به فرهنگ است.

[1] . این مرقومه وام دار عشق و اشتیاق زائد الوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است.

[2] . برای اثبات این موضوع کافی است خواننده به آئین نامه‏ی ارتقاء اعضای هیات علمی دانشگاهها یا ملاک‏های جذب (دانشجو و عضو هیات علمی) رجوع نماید و یا به صورت گذشته نگر فعالیت افرادی که از طریق این سیستم و آن فعالیت‏ها، به بالاترین مقام علمی یعنی استادی یا حتی دانشیاری رسیده‏اند نظری بیاندازد تا حجم بیماری عیان گردد.

[3] . برنارد لوکور به نقل از میترا کدیور، کتاب مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم

[4] . میترا کدیور کتاب مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم

[5] . برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس: wwwfreudianassociationorg 

[6] . میترا کدیور کتاب مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم

[7] . برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس: www.freudianassociation.org 

[8] . برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس: www.freudianassociation.org 

[9] . برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس: www.freudianassociation.org 

[10] . میترا کدیور کتاب مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم

[11] . میترا کدیور کتاب مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم

[12] . میترا کدیور کتاب مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم

[13] . به نقل از میترا کدیور کتاب مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم

[14] . رجوع شود به مقاله ی نشان  علم و عالم ربیعی، نوده ئی و ضرغامی

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

از وهمِ فهم تا فهمِ وهم[1]

 

دکتر مهدی ربیعی * ، دکتر داود نوده ئی**، دکتر محمدحسین ضرغامی ***

* مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

***گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

چکیده

تحقیق حاضر با هدف تحلیل و بررسی مقدماتی در مورد وهم فهم و فهم وهم انجام‌ شده است. این تحقیق به روش واژه کاوی و تداعی مفاهیم و با رویکردی تحلیلی-انتقادی تلاش می کند تا به بررسی وجوه وهم فهم، وهم خودشناسی و حجاب های فهم در انسان بپردازد. سوالاتی که در این پژوهش بررسی و مورد تحلیل قرار گرفتند عبارتند از: وهم و فهم به چه چیزی اشاره می کنند؟ زبان چه نقشی را در وهم و فهم بازی می کند؟ وهم چیست و گستره عمل آن در عملکرد انسان چگونه است؟ حجاب های فهم کدامند و چگونه عمل می کنند؟ نقش قلب(دل) در فهم چگونه است؟ چگونه می توان این حجاب ها را کنار زد تا به فهم حقیقی دست یافت؟ خودشناسی های مدرن چگونه عمل می کنند و ارتباط آنها با ایجاد وهم فهم چگونه است و تفاوت آنها با معرفت به نفس چیست؟

کلمات کلیدی: وهم، فهم، قلب(دل)، خودشناسی، معرفت نفس

ترومایِ وهم

کلمه ی "وهم" در سخن مدلول های مختلفی می گیرد که بعضی از آنها عبارتند از: ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس[2]. در قدیم غرض و غایت کلمه ی وهم برای اشاره به منبع ترس بوده است مثلا "واهمه" کلمه ای است که مترادف های آن صرفا ترس، بیم، هراس و نگرانی می باشند. ابزار اصلی شیطان برای عهد شکنی انسان و فراموشی حق و حقیقت از سوی او در قرآن، تحریک وهم بیان شده تا بتواند هر باطلی را لباس حق بپوشاند[3]. یعنی وهم ایده ی زیر بنایی و غیر قابل بیان (مبهم در شناخت و بیان) برای بیم و ترس است تا آنها به ظهور برسند؛ به محض به ظهور رسیدن آنها چیزی درسیستم روانی غایب می شود، انرژی خرج آنها می شود که می توانست روی چیز دیگر صرف شود. وهم ابزار قدرتمند تاثیرگذار بر سیستم روانی انسان است. معانی دیگری نیز برای وهم آورده اند: رفتن دل به جایی که مراد نبود، و این معنی از حسب نیز آید رفتن دل به سوی چیزی بی قصد (غیاث اللغات)، افتادن چیزی در خاطر کسی (اقرب الموارد)، در دل گذشتن، گمان بردن (غیاث اللغات). گمان به غلط بردن (آنندراج)، آنچه در دل گذرد، یا گمان و اعتقاد مرجوح (از اقرب الموارد،کشاف اصطلاحات الفنون)[4]. در این معانی وجود وهم نشانی است که به اعتقاد مرجوح اشاره دارد. در اینجا منظور از اعتقاد مرجوح اعتقاد اولیه است، اعتقادی که با گذشت زمان فراموش شده و به جای آن معانی یا تفاسیر مجازی نشسته  و در کلافی از واژگان گم شده است. اعتقاد اولیه، یک تجربه ی بشری (حیوان انسان نما) است که فاقد کلام است؛ حضوری یا درکی است بی واسطه، شاهدی است که وجودش برای اثباتش کافی است و شرح آن از طریق واژگان ناممکن است. روانشناسان و روانپزشکان وهم را معادل illusion می دانند که مابه ازای (یا محرکِ) بیرونی ندارد[5] وهم جزء لاینفک انسان با تعریف انسان[6]، است و لازمه ی فهمِ آن گذر است، گذر از وهم (ادراک بی واسطه ی بی زبان) به ادعای دانستن (ندانستن از ندانستن) به دانستن از ندانستن و ندانستن محض (زبانِ ندانستن) است، از اختیار جبری به جبر اختیاری و از قطعیت به قطعیت غیر قطعی بودن. گذری که در اینجا مطرح می شود، توصیف بیرونی گذرکننده است. گذرکننده از نازبان به زبان و سپس به زبانِ نازبانی حرکت می کند، از نانمادی به نماد و از نماد به نمادِ نانمادی، از فقدان تمایز خود از دیگری به جمع و از جمع به "فردیتی در جمع"، از وهمِ محض به وهمِ فهم و از وهمِ فهم به فهمِ وهم گذر کرده است. کسی که نازبانی را بعد از دستیابی به زبان، تجربه کرده و توانسته به زبان بیاورد؛ به یقین رسیده است، وقتی در جمع تکلم می کند، کلامش به واقع و واقعیت[7] به طور همزمان اشاره دارد و شنونده ی صادق به نافهم بودنش اقرار می کند و شنونده ای که فهمیده باید مطمئن باشد که نفهمیده است؛"مبنا را بر سوء تفاهم بگذارید آنجایی که تصور می کنید که فهمیده اید مطمئن باشید که نفهمیده اید[8]". گذر از وهمِ محض به وهمِ فهم و از وهمِ فهم به فهمِ وهم به گذری اشاره دارد که فرد را تماما دربرگیرد، به عبارتی سعی در گذر باید ساعی را دربرگیرد و بنابراین، معیار قرار دادن مدرک نظام دانشگاهی یا حوزوی به عنوان ملاک فهم، یک قرارداد اجتماعی یا قرارداد یک بازی است نه بیشتر. فهمِ وهم نیازمند طی طریق است، فهمی که خالی از طی طریق و فاقد دربرگیری کامل فرد است، پیروی از مد و ارباب و همان وهمِ فهم است. ملاک فهمِ وهم سوژگی فرد است و لاغیر. ملاک دستیابی به سوژگی برای خود فرد و مرجعی که به این مقام دست یافته است، قابل تشخیص است؛ مرجعی که مسیر را خودش مشخص می کند و بر آن نظارت دارد. سوژگی ادعایی نیست، شدنی است باید شد تا بود و ادعایِ شدن با بودن متفاوت است تفاوتی به اندازه ی وهمِ فهم از فهمِ وهم. در نگاه کسی که سوژگی از او غایب است، سوژه و تشخیص آن نامفهوم، دور و از دسترس وی خارج است، حتی عبارت  هایش غیر قابل برداشت است اما برایش منبعِ جوشش و تلاطم، برانگیزاننده ی تضادهای درونی و بیرونی می شود، میل به سوژگی و ناسوژه بودن (ابژه بودن، ابژه ی میل دیگری بودن) نظم موهوم را درهم می شکند و فرد ناسوژه را مجبور به صرف انرژی بالا برای حفظ نظم ارتباطی موجود در تصویر می کند. سوژه ی فهیم در موضع انسان است؛ در موضع کلمه است، در موضع بودن و نبودن به طور همزمان، بین خیر و شر، بین سایه و تن، مستفیض از امکانات سایه، بین موج و ذره، بین دال ها[9]، بین محال و واجب، محو می کند و ثبت می کند، پدید می آورد و معدم می گرداند، به شأن "تغییر[10]" رسیده است، خود را از "دیگری" متمایز کرده و خودخواسته به اعتبارها متعهد می شود و این تعهد ماهیتی کاملا متفاوت از تعهد سایرین دارد و چنین جایگاهی به واسطه ی فهمِ وهم است" کسی که می داند ] می فهمد[ او را در هر حالی عبادت می کند و کسی که آن را نمی داند، در هر حالی او را انکار می روزد[11]". "تضاد ظاهری که بین جریان درونی مداوم تفکر بر اساس تداعی (تفکر تداعی گرا) از یک طرف و حفظ وحدت شخیصت از طرف دیگر وجود دارد، بسیار شبیه رابطه ای است که بین تعریف موجی ذرات مادی از یک طرف و فردیت فناناپذیر این ذرات از طرف دیگر وجود دارد[12]"

در لغت متضاد وهم، یقین است[13]. "هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به این که چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد (از ناظم الاطباء)، بی گمان. (ترجمان القرآن ص 180)، علمی که همراه شک نباشد (از تعریفات جرجانی). علم از روی تحقیق، محقق، به راستی و به درستی و آشکارا و اعتقاد در دریافت رأی: أنا علی یقین منه؛ من به طور تحقیق[14] می دانم آن را (ناظم الاطباء)، عمد (منتهی الارب )، بصیرت (ترجمان القرآن). تصدیق قطعی به نسبت مطابق با واقع که با تشکیک متزلزل نشود، علم، اطلاع، بی گمانی، بی گمان. یَقَن، یَقْن، بی شبهه، یقین چیزی است که زایل نشود به تشکیک مشکک و شک آن است که مساوی الطرفین باشد در وجود و عدم، و الا طرف راجح را ظن نامند و طرف مرجوح را وهم گویند[15]. بنابراین همانطور که گفته شد، وهم اعتقاد مرجوح است و بازشناسی وهم و یقین در خود کلماتشان، آشکار است؛ اما مورد بی توجهی قرار می گیرد. یقین در لغت مترادف عمد است و مراد از سهو - به طورى که گفته اند - مطلق غفلت است[16]، این خراصان در جهالتى عمیق قرار دارند، آن چنان جهل بر آنان احاطه دارد که از حقیقت آنچه به ایشان خبر می دهند غافلند.[17] یعنی وهم نیز مطلق غفلت است. از آنجا که غفلت و وهم جاافتادگی ارتباط است و ارتباط به ساحت تصویر متعلق است[18]، غفلت در بعد تصویر است و نماد را در تصویر جا انداخته اند. در ساحت واقع یکپارچگی و وحدانیت حاکم است، در این ساحت تمییز رنگ می بازد، به عبارتی زبان محو  می شود، هیچ و همه، وهم و فهم، صفر و یک، وجود و عدم، خود و دیگری، غافل و ناغافل جملگی اندر هم اند؛ همگی شهود است. امر واقع ثابت و واضح و دانسته شده و از مقوله ی تجربه است و قلب با اطمینان خود، به انطباق با واقع شهادت می دهد، اطمینانی که در آن نه کلام راه دارد و نه شک، حضور محض است.

 انسان امر بینابینی بشر و آدم است[19]و این بینابینی به خاطر مسلح شدن به زبان است. تغییر بشر به انسان یک تغییر ماهوی نیست، بلکه انسان همان حیوان انسان نما است (با قوه ی زبانی) که به واسطه ی زبان متکلم شده است و این تکلم انسان را از ساحت تصویر به ساحت سمبلیک وارد می کند تا به فهم ساحت واقع راهبری نماید؛ به عبارتی زبان نقش انتقال از وهم به شک و از شک به یقین (فهمِ وهم) یا حضور را بر عهده دارد، از قوه ی زبانی به فعل زبانی و از فعل زبانی به حقیقت اشیاء (آدمیت) یا مرتبه ی بی زبانی. در تجربه ی زندگی اجتماعی، هر سه همزمان و در افراد با کیفیت متفاوت وجود دارد که این تفاوت کیفی نیز درونی افرد است؛ فاقد وجه متمایز کننده ی بیرونی برای اشاره است. زبان مانع درک امر واقع یا کنه اشیاء و در عین حال تنها راه دستیابی به فهم آن و اساس ارزشمندی امر واقع است. این یک قانون کلی است که با غوطه ور شدن انسان در یک پدیده که لازمه اش احاطه آن پدیده بر انسان است، نه تنها فهم و درک پدیده یا حقیقت عالی تر امکان پذیر نخواهد بود بلکه خود همان پدیده نیز قیافه حقیقی خود را به انسان نشان نخواهد داد[20]، به عبارتی انسان (در بند زبان)، صرفا می تواند با واقعیت بیرون از خودش در بعد تصویر ارتباط بگیرد. ورنر  هایزنبرگ می گوید: وقتی که ما از تصویر طبیعت که توسط علوم دقیقه ارائه می شود صحبت می کنیم در واقع منظورمان تصویر طبیعت نیست بلکه بیشتر تصویر رابطه ی ما با طبیعت است[21]. آنچه از انسان ساطع می شود یا انسان به خودش نسبت می دهد، همگی از مجرای زبان است و زبان در برگیرنده ی تاریخ بشر است و قوه ی واهمه به اندازه ی عمر بشر ریشه دارد. طبق یک تقسیم بندی قوای حیوانی به قوای محرکه و مدرکه تقسیم می‌شوند. "قوای مدرکه قوایی هستند که امر ادراک را عهده دارند. قوای مدرکه به دو دسته قوای باطنی و قوای ظاهری تقسیم می‌شوند. یکی از قوای باطنی که معانی جزئی را درک می‌کند، (یعنی معانی که در ذهن در قالب یک صورت یا شکل منعکس نمی‌شود) قوه واهمه یا وهمیه نامیده می‌شود[22]". اگر این وهم بدون صورت، صورت بپذیرد ظن را سبب می شود و این صورت هیچ چیز را از حق بی نیاز نمی کند: "و ما لهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا". بدون فهمِ وهم جزم اندیشی رخ می دهد و در وهمِ فهم رویاپردازی محور اصلی است در این مرحله لازم است "خط تمایزی بین رویاهایمان بکشیم؛ رویاهایی که به نظر درست می رسند؛ آنهایی که به بعد موثر و فراتر از جامعه ی موجودمان اشاره می کنند و رویاهای غلطمان؛ رویاهایی که بازتابِ مصرف گراییِ آرمان گرایانه و خیال پردازانه ]ی روزانه[ ما هستند؛ تصویری آئینه ای از جامعه مان[23]". صفات "فهمیده" و "نافهم" که امروزه رایج است، بر اساس انطباق با معیارهای سرمایه داری مصرف  گرا است. از این رو فهم یا همان فهمِ وهم از مقوله ی سلب است تا ایجاب، یعنی دریافت پیامِ حقیقی وهم و بیان آن و یقین بیانگر وهم کلام شده و احاطه به وهم از طریق زبان است و چنین تبدیلاتی ثابت و پایدار نیست و با یکبار انتقال، معیَّن نمی شوند بلکه یک وضعیت چرخشی تکرار شونده ی مداوم است تا تمام اشارات بی پایان وهم مشخص شود. انسانی که به زبان مسلح شده و مسخَّر اجتماع است به عبارتی، "کلافی از دال ها" مانع یادآوری تجربه ی  ترومای وهم است، باید با کنار زدن واژه ها به تجربه ی آن نائل شود و به اعتقادِ مرجوح برسد و انسانی که در تجربه ی تروماتیک وهم گرفتار است، باید این تجارب را وارد چرخه ی زبانی نماید، در اینصورت است که  ترومای وهم، به گسترش تمدن انسانی می انجامد. از رهبری عقل به جایی نرسیدیم پیچیده تر از راه، بود راهبر ما[24].

حجاب های فهم

کانت می گوید: "دو چیز در من شگفتی و ستایش همیشگی برمی انگیزد، آسمان پر ستاره بالای سرم و حکم اخلاقی درونم[25]". استعداد و نیروی چنین تکاپو و کاوشی در جهت فهم و نیل به حقیقت در ساختار وجودی انسان قرار داده شده است[26]. مهم ترین استعداد انسان که فصل ممیّز اوست، نطق[27] (زبان و کلام) است که پایه اساسی آن، اتصال وجودی با امر واقعِ آفاقی و انفسی، درک ماهیت (حدّ وجود) و ایجاد تصور و اطلاق کلمه برآن و تصدیق و حکم است که در یک ساختار زبانی متجلی می شود که فطری[28] و جبریست.

علمی که از طریق تصورات و کلمات متجلی می شود و انتقال پیدا می کند، علم حصولی است و هر علم حصولی هم مسبوق به علم حضوریست[29] و ریشه در درون انسان دارد[30]. کسی که با کسب علم حصولی می پندارد که به علم و فهم حقیقی رسیده است، گرفتار وهم است. در صورتی که علم حصولی، تا به علم حضوری که در درون انسان حضورِ بسیط و بلاواسطه دارد، رجوع پیدا نکند، علم حقیقی نیست و صرفا" یادگیری مشتی کلمات و اصطلاحات است. رسیدن به فهم بدون دریدن حجاب های کلمه رویایی بیش نیست. هرچند اگر حجاب ها هم کنار برود و فهم حضوری تحقق یابد باز در حد و اندازه وجودی ماست:

   کس سر مویی ندارد از مسما آگهی                     اسم می‌گویند و چندان کاسم گویی دیگر است

        هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو                کی بود مفهوم تو او کو از آن عالی‌تر است[31]

حال سوال این است که حجاب های فهم (وهم فهم) چیست؟ و چگونه می توان این حجاب ها را کنار زد تا به فهم حقیقی دست یافت؟ مرکز اصلی فهم در انسان براساس آیات قرآن قلب است و شرط اساسی برای فهم، قلب سلیم است (اذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ [32]) و قلبی که مریض است به جای فهم، موجب وهم و جولانگاه شیطان می شود (لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی  قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ[33] ). به راستی حقیقت قلب چیست؟ و چه وضعیتی باعث می شود که قلب ادراک و فهم درستی نداشته باشد و به جای فهم موجب وهمِ فهم شود؟

غزالی در کتاب کیمیای سعادت در مورد قلب می گوید: " حقیقت قلب از این عالم نیست و بدین عالم غریب آمده است و به راه گذر آمده است و آن گوشت پاره ظاهر، مرکب و آلت وی است و همه اعضای تن لشگر وی اند، پادشاه جمله تن، وی است و معرفت خدای تعالی و مشاهدت جمال حضرت وی صفت وی است، تکلیف بر وی است و خطاب با وی است و عتاب و عقاب بر وی است، و سعادت و شقاوت اصلی وی راست و تن اندرین همه تبع وی است و معرفتِ حقیقتِ وی و معرفتِ صفاتِ وی، کلید معرفت خدای تعالی است. جهد کن تا آن را بشناسی که آن گوهر عزیز است و از گوهر فرشتگان است و معدن اصلی وی حضرت الهیت است[34]." در واقع قلب[35]، عضوی که در بدن قرار دارد نیست، بلکه حقیقت وجود انسان و مرکز و منبع اصلی شناخت و معرفت است و وجه تسمیه آن با قلب بخاطر تغییر و دگرگونی دائم آن بر اساس واردات و  انعکاس صور است. غفلت و نادیده انگاشتن قلب و صورت های متجلی برآن، جز خسران و محرومیت از معرفت حقیقی (منفعت واقعی) ثمری نخواهد داشت (یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[36]).

 ملاصدرا در کتاب مبدا و معاد به نقل از غزالی در مورد قلب چنین آورده است :" قلب چون آینه ای صیقلی است که صوری پی در پی از برابر آن می گذرند و پیوسته در آن منعکس می گردند و هیچگاه از صورت تهی نیست. قلب انسان چنین وضعی دارد و پیوسته محل آمد و شد صور مختلف است. این صور یا از طریق حواس پنجگانه ظاهری وارد می شوند و یا از طریق حواس باطنی مانند خیال، شهوت، غضب، اخلاق و دیگر صفات انسان ها؛ زیرا قلب صورت ها را به وسیله حواس ادراک می کند و پس از آن تاثیر می پذیرد؛ برای مثال، صورتی شهوی یا غضبی را مشاهد می کند و اثرش در قلب پدید می آید. توقف حواس از نقش برداری، به معنای توقف صور در قلب نیست؛ زیرا صورت های خیالی که در نفس جای دارند، حالات گوناگون برای انسان پدید می آورند و باطن انسان از ناحیه انتقال صور از خیالی به خیالی دیگر پیوسته در تغیر و انقلاب است.کم ترین چیزی که در قلب انسان، حضور دارد، افکار و خاطرات اوست؛ خاطرات و افکاری که ره آورد ادراکات مختلف به شمار می آیند. این خاطرات یا تازه واردند یا در گذشته وارد شده اکنون یادآوری می شوند.[37]" براساس بیان غزالی می توان چنین برداشت کرد که محل اصلی خطورات و تداعی های انسان قلب است. تداعی هایی که راه اصلی ورود به ناخودآگاه و غیب وجود انسان است. آنچه که از ناخودآگاه ساطع می شود، در قلب منعکس می شود که نادیده گرفتن آن محروم شدن از معرفتی ناب در مورد حقیقتِ خود است.

 وضعیت هایی که در آن کارکرد اصلی قلب انسان که ادراک و فهم است، مختل می شود عبارتست از اکنّه (وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ[38]ختم (خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ[39]غفلت (وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا[40]طبع (أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى  قُلُوبِهِمْ[41]انکار (فَالَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ [42]قفل (أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[43]غُلف (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْف [44]رِیب (وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ[45]رَین (کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ[46]زَیغ (فَأَمَّا الَّذینَ فی  قُلُوبِهِمْ زَیْغ [47]قساوت (ثُمَّ قَسَتْ  قُلُوبُکُم[48] ). بررسی و رمزگشایی تفصیلی از تعابیرقرآنی فوق در باب قلب، مجال دیگری می طلبد ولیکن می توان گفت که همه این وضعیت ها بیان کننده حالتی است که در آن، قلب به عنوان مرکز ادراک انسان و به عنوان آینه ای که منعکس کننده صورت های درونی و بیرونیِ خارج از محدوده زمان و مکان است، دچار زنگار و پوشیدگی[49] می شود و خاصیتِ انعکاس دهندگیِ آن مختل می شود. در چنین وضعیتی شنیدن و دیدن هم که مبتنی بر صورت های دیداری و شنیداری است رخ نمی دهد. مراد از شنیدن و دیدن فقط ادراک حسی اصوات و صورت ها نیست بلکه برقرار کردن ارتباط وجودی و قلبی با آنهاست. (وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ کَانُوا لَا یَعْقِلُونَ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ أَفَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَلَوْ کَانُوا لَا یُبْصِرُونَ[50]/ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَ[51]). هنگامی که قلب در پوشیدگی است، تعقل هم صورت نمی گیرد چون قلب کور و کر شده و نمی تواند حقایق را ببیند و بشنود (أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ  یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی  فِی الصُّدُور[52] ).    

یکی از عواملی که باعث می شود قلب دچار چنین حجاب هایی شود، نفاق (بی رویی، بی شکلی[53]، تذبذب). نفاق وضعیتی است که در آن فرد تکلیف خودش را با خودش روشن نکرده و کاملا مذبذب است (مُذَبْذَبینَ  [54]بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى  هؤُلاءِ وَ لا إِلى  هؤُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً [55]). نه مومن است و نه کفر خود را اظهار می کند، کافریست که لباس ایمان بر خود پوشانده است و حتی به اندازه کافر اصالت ندارد. هرچند که کافر هم بخاطر عدم ارتباط با قلب خود، حق را می پوشاند. (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ[56]) منافق نه تکلیف خودش با دیگران روشن است و نه دیگران تکلیف خود را با او می دانند. در ارتباط با دیگران دائم در حال مکر و فریب (خدعه) است در صورتی که ناخودآگاه در حال فریب دادن خود است (یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ[57]).چنین فردی دارای قلب بیمار است و دم به دم بر شدت این بیماری که نهایتا" موجب استحاله ادراکی و عدم فهم می شود، افزوده می گردد (فی  قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ  فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا[58]). یکی از ویژگی های منافق منفعت طلبی است، حقیقت ثابت است اما منفعت ها متنوع و متغیر، لذا منافق بر اساس تغییر منافع، رنگ عوض می کند (الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَإِنْ کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ[59]). ویژگی دیگر منافق حرکت نه براساس حق، بلکه بر اساس هواها و امیالی است که در آن غوطه ور است ونمی تواند آن ها را ببیند، مگر اینکه بتواند از آن فاصله بگیرد و در جایگاه شاهد قرار بگیرد؛ فقط در چنین حالتی است که می تواند حقیقت فریب ها و خسران های خود را ببیند[60]:

تا آب شدم، سراب دیدم خود را                                                  دریا که شدم، حباب دیدم خود را
آگاه شدم، غفلت خود را دیدم                                                   بیدار شدم، به خواب دیدم خود را منافق نمی تواند در جایگاه شاهد قرار بگیرد چرا که اساسا" موضعی  ندارد. بنابراین امیال و هواهایی که قلب منافق را دربرگرفته است، موجب نشنیدن یا تحریف و تخریب کلامِ مغایر با امیالش می شود. (وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ[61]). چنین کسی که  از امیال و از منفعت طلبی ها و به عبارتی فانتاسم خود عبور نکرده و مذبذب و نوروتیک است، چگونه می خواهد به حقیقت دست یابد ؟

حقیقت سرایی است آراسته                                           هوی و هوس گرد برخاسته

نبینی که هرجا برخاست گرد                                        نبیند نظر گرچه بیناست مرد[62]

رسیدن به فهم بدون عشق به حقیقت و تصعیدِ امیال، وهمی بیش نیست و رسیدن به چنین عشقی مستلزم فاصله گرفتن، فهمیدن و معرفت پیدا کردن به امیال و ظلمت ها و فضولات درون است[63]. در روانکاوی، فردی که خواهان روانکاوی است، وجودیست که نمی داند و نمی خواهد بداند اما هنگامی که انتقال ( عشقی که رجوع به معرفت دارد) رخ می دهد او طالب فهم حقیقت وجود خویش می شود و در چنین حالتی است که می تواند دیوهای درونش را ببیند و آن را بشناسد تا راهی برای رهایی از وهم هایش بیابد. مولانا از رهگذر چنین عشقی به چنان معارف نابی از خود و عالم هستی دست یافت. عشقی در جهت کسب معرفت و دانش ناب. عشقی که چون در قلبش جای گرفت تمام زنگارهایش را زدود و حق و حقیقت را منعکس کرد. همان عشقی که به قول مولانا به کلام در نمی آید و چشیدنی و یافتنی است. عشقی که در ساحتِ واقع است:

علت عاشق ز علتها جداست                                            عشق اصطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گر زان سرست                                   عاقبت ما را بدان سر رهبرست

      هرچه گویم عشق را شرح و بیان                                      چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست                                         لیک عشق بی‌زبان روشنترست

        چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت                                       چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

      عقل در شرحش چو خر در گل بخفت                              شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت[64]

خواجه نصیرالدین طوسى  در شرح اشارات بوعلى در مورد چنین عشقی مى گوید: "وَ النَّفْسانِىُّ هُوَ الَّذى یَکونُ مَبْدَؤُهُ مُشاکَلَةَ نَفْسِ الْعاشِقِ لِنَفْسِ الْمَعْشوقِ فِى الْجَوْهَرِ، وَ یَکونُ أَکْثَرُ اعْجابِهِ بِشَمائِلِ الْمَعْشوقِ لِانَّها آثارٌ صادِرَةٌ عَنْ  نَفْسِهِ ... وَ هُوَ یَجْعَلُ النَّفْسَ لَیِّنَةً شَیِّقَةً ذاتَ وُجْدٍ وَ رِقَّةٍ مُنْقَطِعَةً عَنِ الشَّواغِلِ الدُّنْیَوِیَّةِ" چنین عشقی مبدأش هم شکلی ذاتى عاشق و معشوق است؛ بیشترین اهتمام عاشق به روشهاى معشوق و آثارى است که از نفس وى صادر مى گردد. این عشق است که نفس را نرم و پراز اشتیاق و وجد می کند، رقّتى ایجاد مى کند که عاشق را از آلودگیهاى دنیایى منقطع می کند. محبت به سوى مشابهت و مشاکلت مى راند و قدرت آن سبب مى شود که مُحب به شکل محبوب درآید. محبت مانند رابطی است که از وجود محبوب به محب وصل می گردد و صفات محبوب را به وى منتقل می سازد[65].   

 

وهم خودشناسی

خودشناسی[66] ازلحاظ لغوی شناخت و معرفت به خود است ولی خودشناسی‌هایی که در حال حاضر در برخی مسلک‌ها و رشته‌های حوزه روان(مانند روانشناسی، روان‌پزشکی و مشاوره) باب و مد شده است درواقع نوعی دگر شناسی مجزا از خود است، چراکه بر اساس ملاک‌ها و استانداردهای مشخصی عمل می‌کنند و افراد را در جهت همرنگ کردن آن‌ها آموزش می‌دهند. هدف ظاهری چنین خودشناسی های سازگاری، پیشرفت و کنترل و تسلط بر خود و دیگران و ... هست ولی از آنجایی که چنین هدفی اساساً متعارض با ناخودآگاه فردی و موروثی[67] است در نهایت به شکل نمادین در خدمت ناخودآگاه عمل می کند، یعنی با زبان سمپتوم ولی آن طوری عمل می کند که ناخودآگاه می خواهد. به‌بیان‌دیگر "میل دیگری[68]" ملاک و اساس کار است، حال این "میل" می‌تواند میل یک فرد خاص یا فلسفه یا اجتماع خاصی باشد، دگرشناسی که همیشه به شکل کامل و عمیق صورت نمی‌گیرد و یک اثر باقیمانده یا ردپا با خود به‌جای می‌گذارد؛ همان بخشی از واقعیت وجود که به شکل‌های مختلف علوم مذکور[69]درصدد حذف آن برمی‌آیند، هرچند هیچ‌گاه موفق به حذف آن سمپتوم نخواهند شد، سائقی[70] از وجود که واقعی‌تر از واقعیت است. در چنین خودشناسی‌هایی فرد در حالت برزخ[71] بین خود و "دیگری" مواج و در عذاب است. "دیگری" که ظاهراً "دیگری" است. "دیگری" که هر چقدر هم مدرن و پیشرفته بنماید همانی است که ناخودآگاه او می خواهد، کسی که برده میل دیگری است حتی اگر در مسند ریاست بنشیند، عملی فراتر از بردگی از او رخ نمی دهد. اگر ارتباط با "دیگری" اصیل و واقعی نباشد چیزی را می‌گوید که خود از آن نمی‌داند، یعنی از ناخودآگاه خود نمی‌گوید و سوژه سخنگو نیست؛ مثل خیل عظیمی از روان‌درمانی‌ها که ظاهراً در جهت کمک و راهنمایی برآمده‌اند ولی درواقع افراد را در فرمت و مدل‌هایی، مدل‌سازی می‌کنند که بهترین مصرف‌کننده برای کالاهای کاپیتالیسم و مطیع‌ترین خدمتگزاران برای نظام اربابی[72] باشند. درمانگرانی که در چند جلسه به تشخیص و درمان می‌رسند و چیزی را که عمیقاً و به‌طور ناخودآگاه، خود به آن‌ها باور ندارند می‌خواهند به خورد درمان‌جویان بدهند، اگر درمان‌جو هر چیزی را که خارج از مدل‌های مذکور حتی به‌صورت سهوی تداعی کند، نه‌تنها نادیده گرفته می‌شود بلکه ممکن است به دلیل فعال بودن مکانیسم‌های دفاعی از طرف درمانگر و درمان‌جو حتی شدیدتر از قبل واپس زده شود، هدف اصلی آن‌ها سازگاری با محیط اطراف و آرامش است و هدف زیربنایی و ناخودآگاهشان مسخ و بی‌تفاوت کردن افراد به تخریب‌های انسانی و طبیعت است، خودشناسی‌هایی که شدیداً متأثر از سازمان‌هایی[73] هستند که می‌خواهند افراد از ناخودآگاه خود بی‌خبر باشند، ناخودآگاهی[74] که حاصل میلیون‌ها سال تجربه بشریت است و واقعیت‌هایی را در بردارد که تماماً علیه نظام اربابی و تفکر خودمدارانه است. اکثر واکنش‌ها و تعاملات انسان بر اساس جایگزینی و جانشینی ابژه‌های اصلی و اولیه است، یعنی ارتباط بشر با خود و دیگران از طریق واسطه‌هاست، برای مثال عشق و نفرت به پول ظاهراً منطقی و به خاطر خود پول است ولی اساساً مربوط به خود پول نیست یا وسواس نسبت به علم ممکن است مورد ستایش یا تقبیح قرار گیرد ولی اساساً علم به‌خودی‌خود یک جانشین و استعاره است. در خودشناسی‌های مذکور جایگزین‌ها نقش اصل را دارند و محور مداخلات آن‌ها قرار می‌گیرند، حاصل چنین خودشناسی‌هایی زندگی وهم گونه است که هیچ‌چیز آن واقعی نیست، ممکن است زیستن و بلندپروازی آن‌ها از روی ترس از مرگ و نابودی باشد و افتادگی و فروتنی آن‌ها نیز از روی قدرت‌طلبی و تسلط بر دیگران باشد، بستگی به این دارد که فرد چگونه و به چه نحوی به نمایش "دیگری" مشغول باشد. چنین فلسفه و خودشناسی درهرصورت به دنبال پوشاندن واقعیت است حال‌آنکه در ظاهر ممکن است به دیده پیشرفت و شکستن مرزهای دانش نگریسته شود. تکنولوژی، دموکراسی و روانشناسی حاصل از چنین خودشناسی‌هایی در جهت از بین بردن ارتباط واقعی بین انسان با خودش، انسان با انسان و انسان با سایر موجودات است. درواقع در این خودشناسی‌ها فرد از زبان "دیگری" برای نمایش خود استفاده می‌کند، برای مثال اگر اشتیاق ناخودآگاه فرد، جنگ برای احقاق حق باشد ولی نسبت به آن معرفت نیابد ممکن است دربند "دیگری" افتاد که او را به جنگیدن ناحق سوق دهد، یا اگر اشتیاق ناخودآگاه کسی بر هدایت و رهبری دیگران باشد بدون معرفت به آن ممکن است به دنبال "دیگری" باشد که از او یک دیکتاتور بسازد. بنابراین "دیگری" که در دام آن هستیم اگر رمزگشایی شود بهترین و نزدیک‌ترین انعکاس از ناخودآگاه ما خواهد بود. "بزرگ دیگری" که در حال حاضر بشر آن را ساخته، همان چیزی است که به‌صورت ناخودآگاه می‌خواهد، آنچه را که ما در ناخودآگاه می‌خواهیم در دل شعارهای آگاهانه و روزانه ما به‌صورت نمادین موجودند[75]، معرفت واقعی به ناخودآگاه در کیفیت و هدف آن‌ها تغییر ایجاد می‌کند. نمی‌توان با طرد، سرزنش و یا درمان "دیگری" ، از بند"دیگری" خلاص شد، "دیگری" نیاز به اصلاح و درمان ندارد بلکه نیاز به رمزگشایی است، "دیگری" مرده بسیار خطرناک‌تر و قدرتمندتر از "دیگری" زنده است[76]. در خودشناسی‌های تصویری، درمانگر می‌شنود محتوایی را که باید بشنود و درمان‌جو می‌گوید آنچه را که مجاز است در همان چهارچوب بگوید، به‌عبارت‌دیگر درمانگر و درمان‌جو باهم به‌صورت ناخودآگاه پیمان می‌بندند که نشنوند آنچه را که نباید بشنوند[77]، درواقع ژوئی سانس مشترک[78] آن‌ها بر نشنیدن است. این خودشناسی‌ها با تغییر مد و الگو تغییر می‌کنند مانند درمان‌های روان‌شناختی موج اول، موج دوم، موج سوم و... ، جدیداً هیپنوزها و دستگاه‌های مختلف هم به کمک آمدند مانند نوروفیدبک[79] و درمان‌های مجازی[80]... . گویا حق در منظر این رویکردها مدام در حال تغییر است، البته ناگفته نماند که افرادی هم که به دنبال این نوع از خودشناسی‌ها هستند، ژوئی سانس مشترک در پوشاندن خود دارند.  تأکید و ماندن در بعد خیالی و وهمی درواقع واپس زدن نمادها، قراردادها و قوانین نسل‌های گذشته بشری است. نگاه تصویری و وهمی به مقوله زمان که مورد تأکید خودشناسی‌های مذکور است می‌تواند گذشته و آینده را ظاهراً از زمان حال تمیز دهد ولی گذشته و آینده در ناخودآگاه بشر کماکان فارغ از زمان تقویمی وجود دارد. فردی که ساحت تصویر بر آن قالب است به معانی قلاب شده است که به نگاه متفاوت حتی در درون خودش تصلب دارد و تنها امر تروماتیک می‌تواند جای او را لق کند و تا زمانی که با چنین امری مواجه نشود تداعی‌های درونی به جوشش درنخواهند آمد، بنابراین خودشناسی‌هایی که خاصیت تروماتیکی نداشته باشند جای فرد را در همان ساحت خیال و وهم استوارتر خواهند ساخت[81].

معرفت واقعی، معرفت به امر نمادین در درون است که راه‌انداز آن امر واقع بوده است و جز او و خارج از او نمی‌گوید. معرفتی که با هرگونه علمی که ناشی از واقع است ارتباط می‌گیرد و با آن‌ها تناقضی ندارد و با هرگونه علم و مسلکی که دربند و تصلب تصویر است به رادیکال‌ترین شکل ممکن سر ناسازگاری دارد تا پوشالی بودن آن‌ها را افشا کند. معرفتی که فرد را از حالت برزخی، بینابین، وسواسی و حالت التقاطی خارج می‌کند و جز به اشتیاق ناخودآگاه خود، بنده هیچ"دیگری تحریف‌شده" نمی‌شود و می‌داند و آگاه هست که در درون خودش خیل عظیمی از "دیگری‌های تحریف‌شده" وجود دارند و کلام می‌کنند و از خود صدا دارند و می‌توانند خود را به شکل‌های متفاوت غالب کنند. برخلاف خودشناسی‌های تصویری که درمانگر و درمان‌جو محقق بر خود[82] نیستند و هر دو ابژه مطالعه یک "دیگری تحریف‌شده" هستند، طالب معرفت واقعی به همراه راهنما که خود به پایان تحقیق در مورد خودش رسیده است، به تحقیق در مورد خودش می‌پردازد؛ در این تحقیق "دیگری" هم بعنوان جزیی از خود، جدیت دارد و رمزگشایی می شود.

بحث و نتیجه گیری

وهم در قدیم با هدف اشاره به منبع ترس استفاده شده و واهمه به معنای ترس و هراس است. وهم ادراک بدون وجود زبان و نماد و مشترک بین انسان (حیوان ناطق) و حیوان است. تاریخچه ی انسان به بشر به عنوان حیوان انسان نما بر می گردد و وهم یکی از قدرتمندترین و قدیمی ترین قوای ادراکی انسان محسوب می شود. انسان سعی می کند با استمداد از استعداد "گذرکردن" که به مدد زبان فراهم شده است، وهمِ محض را به ابزاری در خدمت گسترش فرهنگ و تمدن قرار دهد. در "گذار" لازم است تاریخ به رسمیت شمرده شود چون این گذار خود حاصل تاریخ است و باید به یادآورده شود، باید وهمِ تاریخی فهم شود تا بتواند در اختیار تمدن قرار گیرد. مرکز اصلی فهم در انسان براساس آیات قرآن قلب است و شرط اساسی برای فهم، قلب سلیم است. و قلبی که مریض است به جای فهم، موجب وهم می شود. حالتی که در آن، قلب به عنوان مرکز ادراک انسان و به عنوان آینه ای که منعکس کننده صورت های درونی و بیرونیِ خارج از محدوده زمان و مکان است، دچار زنگار و پوشیدگی می شود،  شنیدن و دیدن هم که مبتنی بر صورت های دیداری و شنیداری است رخ نمی دهد. مراد از شنیدن و دیدن فقط ادراک حسی اصوات و صورت ها نیست بلکه برقرار کردن ارتباط وجودی و قلبی با آنهاست.رسیدن به فهم بدون زدودن زنگارهای قلب و عشق به حقیقت و تصعیدِ امیال، وهمی بیش نیست و رسیدن به چنین عشقی مستلزم فاصله گرفتن، فهمیدن و معرفت پیدا کردن به امیال و ظلمت ها و فضولات درون است. خودشناسی های مدرن بر خلاف ادعای خود نه تنها باعث معرفت به نفس نمی شوند بلکه به صورت خیالی و تصویری این وهم را در فرد ایجاد می کنند که دچار تحول و انقلاب شخصیتی شده اند که اگر چنین چیزی رخ دهد به درازا نخواهد کشید که یا برخواهند گشت یا نیاز به یک تحول و تغییر خیالی دیگر خواهند داشت. فرق اساسی خودشناسی های مدرن با معرفت به نفس به معنی دقیق کلمه در این است که در این خودشناسی ها فرد به همراه درمانگران خود ابژه میل "دیگری" هستند و نسبت به آن معرفت ندارند، آنها دیگری را جدا از خود دانسته و وهم این را دارند که خود عامل به عمل خود هستند حال آنکه سوژگی در چنین حالتی همیشه در غیبت است و خود را به شکل سمپتوم نشان می دهد.

منابع

- انجمن فرویدی(1398). مبانی آموزش داده‌شده در کلاس‌های آشنایی با فروید و لکان، ، دوره چهل یکم و چهل دوم.

- جان کلمن(1393). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال. چاپ1393.

- جعفری، محمد تقی. شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی، انتشارات موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1386.

- حبیب زاده مهدی (1397). مترجم کتاب کودکی را می‌زنند، مجموعه مقالات زیگموند فروید.

- شریعت تربقانی، انوشه. (1397). عقله المستوفز شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی. موسسه انتشاراتی لاهوت: تهران.

-فروید زیگموند (۱۹۳۳). سخنرانی‌های آشنایی با روانکاوی، سخنرانی ۳۴ توضیحات، کاربردها و راهکارها، {این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی، خدیجه فدائی، پرویز دباغی و فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۴/۲/۳- ۸۴/۲/۱۰- ۸۴/۲/۲۴- ۸۴/۲/۳۱ و ۸۴/۳/۷ کلاس‌های عرصه فرویدی مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است}. سایت انجمن فرویدی

-فروید، زیگموند(1910). مقاله روانکاوی وحشی ترجمه لیلی افتحی و تصحیح به‌وسیله دکتر میترا کدیور. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.

-کدیور، میترا(1396). مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم. نشر اطلاعات.

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی

- مصباح یزدی، محمد تقی (۱۳۷) ، شرح جلد هشتم اسفار اربعه، ج۱، ص۲۶۹، قم، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی

- نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی: http://kelamekalam.blog.ir/

- ضرغامی، محمدحسین؛ نوده یی، داود؛ ربیعی، مهدی(1398). عدلِ سمپتوم: http://kelamekalam.blog.ir/

-نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). نسیانِ انسان: http://kelamekalam.blog.ir/

-ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمدحسین (1398). نشانِ علم و عالم: http://kelamekalam.blog.ir/

-Freud Sigmund (1925).  “Negatiom,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

- Freud, Sigmund(1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.

-Freud, Sigmund. (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.

-Freud, Sigmund. (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.

-Lacan, Jacques. .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

-Lacan, Jacques.)1962–1963(, Tenth Seminar, "L'angoisse,"

-Lacan, Jacques.(2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.

- Lacan, Jacques.(1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.

From the illusion of knowledge to the knowledge of illusion

Abstract

The purpose of this study was to investigate and analyze the issue of "illusion of knowledge" and "knowledge of illusion". Morphophonemics and conceptual association analytical-critical approach were used to study different facets of “illusion of knowledge”, “illusion of self-knowledge” and the veils of knowledge in human and emphasis on the following questions: illusion and knowledge (certainty) What they are referring to? What is the role of language in illusion and knowledge? What is the role of the heart to getting the knowledge? How can sheer the veils to capture the real knowledge? How do work modern self-awareness methods? What is their relationship with illusion construction and what are their differences with self-knowledge?

Key words: illusion of knowledge, knowledge of illusion, self-knowledge,self-awareness

 

 

[1]. این مرقومه وام‌دار عشق و اشتیاق زائدالوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است. مسولیت بخش اول مقاله (ترمای وهم) با دکتر محمد حسین ضرغامی، بخش دوم (حجاب های فهم) با دکتر داود نوده ئی و بخش سوم (وهم خودشناسی) با دکتر مهدی ربیعی می باشد.

[2] . لغت نامه ی دهخدا به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis.ir

[3] . مقاله ی نسیانِ انسان از نویسندگان این پژوهش به نقل از وب سایت: http://kelamekalam.blog.ir

[4] . به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis.ir

[5] . از این رو بسیاری از امور عقلی مانند قوانین ریاضیاتی یا حتی جملات که فاقد ما به ازای بیرونی است باید متوهمانه قلمداد شوند. روانپزشکی و روانشناسی در زمان حاضر بدون پرداختن به ریشه ها و متاثر از فرهنگ فست فودی سرمایه داری با هدف سودآوری، با لفاظی، معیارهای فوری برای تشخیص و درمان ارائه  می دهند تا بستر مناسب نظم موهوم را برای ارباب مهیا سازند. کلمه ی "روانپزشکی" گویای ماهیت آن است، علمی که روان (نفس) را به جسم تقلیل  می دهد و بر اساس آن نسخه  می پیچد حال آنکه از فهم روان درمانده است.

[6] . رجوع شود به مقاله ی نسیانِ انسان از نویسندگان این پژوهش در وب سایت: http://kelamekalam.blog.ir

[7]. بین real و reality تفاوت وجود دارد یعنی دو مقوله متفاوت اند (کدیور، 1394)

[8] . لکان به نقل از کدیور 1394

[9] . برداشت از روانکاوی لکانی

[10]. جهان انسان شد و انسان جهانی          ازین پاکیزه تر نبود بیانی

[11] . ابن عربی به نقل از شریعت تربقانی

[12] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور

[13] . برگرفته از https://dictionary.abadis.ir

[14] . رجوع شود به مقاله ی نشان علم و عالم نویسندگان به آدرس اینترنتی: www.kelamekalam.blog.ir

[15] . https://dictionary.abadis.ir

[16] . رجوع شود به مقاله ی نسیانِ انسان نویسندگان به آدرس:

[17] . علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه ی قُتِلَ الخْرَّصونَ الَّذِینَ هُمْ فى غَمْرَةٍ ساهُونَ یَسئَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ

[18] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور

[19] . رجوع شود به مقاله ی نسیانِ انسان نویسندگان به آدرس: www.kelamekalam.blog.ir

[20] . علامه جعفری1386

[21] . برگرفته از کتاب مکتب لکان، روانکاوی قرن بیست و یکم خانم دکتر میترا کدیور

[22] . محمد تقی مصباح یزدی، 75

[23]  با ژیژک در سینما: دومی‌ها (1966) ؛ مردی در رویا گم شد برگرفته از وب سایت: apparat.com

 

[25] به نقل از مجموعه  آثاراستاد شهیدمطهرى، ج 4، ص: 520

[26] به نقل از استاد و دروس (ادبیات، هنر، نقد)، استاد علی صفایی ؛ ص58

[27] انسان حیوان ناطق است.

[28] برگرفته از دیدگاه نوام چامسکی درباره فطری بودن ساختار زبان

[29] به نقل از کتاب فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی

[30] برای توضیحات بیشتر به مقاله نشانِ علم و عالم مراجعه شود.

[31] عطار نیشابوری

[32] صافات، آیه 84

[33] حج، آیه 53

[34] به نقل از کتاب کیمیای سعادت غزالی، ص 21

[35] در ادبیات فارسی و در بیان عرفا از آن به دل تعبیر شده است.

[36]شعرا، آیه 88و 89

[37] به نقل از کتاب ترجمه و شرح بخش نخست مبدا و معاد صدرالمتالهین شیرازی، محمد ذبیحی ص 383

[38] اسراء، آیه 46/ انعام، آیه 25

[39] بقره، آیه 7

[40] کهف، آیه 28

[41] نحل، آیه 108

[42] نحل، آیه 22

[43]محمد، آیه 24

[44] بقره، آیه 88

[45] توبه، آیه 45

[46] مطففین، آیه14

[47] آل عمران، آیه 7

[48] بقره، آیه 74

[49] در رفع حجب کوش نه در جمع کتب (ابوسعید ابالخیر)

[50] یونس، آیه 42و 43

[51] اعراف،آیه 179

[52] حج، آیه 46

[53] به نقل از کتاب مسئولیت و سازندگی استاد علی صفایی، ص 225

[54] مذبذب اسم مفعول از ماده ذبذب است و در اصل به معنى صداى مخصوصى که به هنگام حرکت دادن یک شی ء آویزان بر اثر برخورد با امواج هوا بگوش میرسد و سپس به اشیاء متحرک و اشخاص سرگردان و متحیر و فاقد برنامه مذبذب گفته شده است  ( به نقل از تفسیر نمونه،ج 4، ص178).

[55] نساء، آیه 143

[56] بقره، آیه 8

[57] بقره، آیه 9

[58] بقره، آیه 10

[59] نسا، آیه 141

[60] برای مطالعه بیشتر به مقاله نسیان انسان از همین نویسندگان مراجعه شود.

[61] محمد، آیه 16

[62] بوستان سعدی

[63] برای مطالعه بیشتر به مقاله عدل سمپتوم و نسیان انسان از همین نویسندگان مراجعه شود.

[64] مثنوی معنوی مولانا

[65] مجموعه آثاراستادشهیدمطهرى، ج 16، ص: 264

[66] . خودشناسی:{ خوَدْ / خُدْ ش ِ } (حامص مرکب ) اطلاع بر خود. شناخت خود. عارف به نفس خود (لغت‌نامه دهخدا)

[67] . ارجاع به مقاله ناخودآگاه مورثی(L’Inconscient Héréditaire) دکتر میترا کدیورhttps://freudianassociation.org

[68] . اصطلاح دیگری و بزرگ دیگری برگرفته از متون هگل، روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[69] . مانند روانشناسی، روان‌پزشکی و مشاوره

[70] . اصطلاح سائق  برگرفته از متون روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[71] . اشاره به افراد نورتیک و مذبذب که در بین خود و دیگری قرار می‌گیرند و نمی‌توانند از این حالت سمپتماتیک خلاص شوند

[72] . اشاره به گفتار اربابی در روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[73] . مانند سازمان‌های تاویستوکی و فراماسونری، برای اطلاعات بیشتر به مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی رجوع شود

[74] . اشاره به ناخودآگاه موروثی بر اساس روانکاوی فروید- لکان و مقاله ناخودآگاه موروثی دکتر میترا کدیور

[75] . برای مطالعه بیشتر به مقاله عدلِ سمپتوم از همین نویسندگان رجوع شود

[76] . پدر مرده از پدر زنده قدرتمندتر است(زیگموند فروید)

[77] . شک دارم به ترانه که زندانی و زندانبان هم‌زمان زمزمه می‌کنند( حسین پناهی)

[78] . اصطلاح و فهم ژوئ سانس مشترک برگرفته از روانکاوی فروید-لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور است

[79] . Neurofeedback

[81] . برگرفته و استنباط از ارتباط بین سه ساحت خیال، نمادین و واقع در روانکاوی فروید- لکان و متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور

[82] . برای مطالعه بیشتر به مقاله نشانِ علم و عالم از همین نویسندگان رجوع شود

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

نسیانِ انسان

نِسیانِ انسان

دکتر داود نوده ئی*، دکتر محمدحسین ضرغامی**، دکتر مهدی ربیعی***

* مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

***گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

چکیده

تحقیق حاضر با هدف تحلیل و بررسی مقدماتی حقیقت فراموشی انسان انجام‌ شده است. این تحقیق به روش واژه کاوی و تداعی مفاهیم و با رویکردی تحلیلی-انتقادی تلاش می کند تا به بررسی وجوه یکپارچه پدیده ی فراموشی در انسان بپردازد. فراموشی در انسان سهوی است یا تعمدی؟ زبان و به تبع آن اجتماع چه نقشی در فراموشی دارد؟ عوامل ایجاد نسیان در انسان چیست؟ مفهوم خودفراموشی در انسان چیست؟ ارتباط بین نسیان با حضور و سوژگی چگونه است؟ نقش تفکر و علوم مدرن در فراموشی و نسیان چگونه است؟[1]

 

فراموشی سهوی عامدانه

وجود واژه ها را نمی توان منکر شد فقط می توان معانی یا ساختار آنها را دگرگون ساخت، اما واژه با مراد اولیه اش در شبکه ای از تغییرات و ساختار معانی باقی خواهد ماند و وجود دارد و محَّقِق نیازمند رمزگشایی آنها است. موجودات نمی توانند وجود را حذف کنند یعنی به عدم بدل سازند. کلمات عین وجودند و دارای مراتب وجودی[2]، لاجرم حذف ناپذیرند و صرفا فراموش می شوند و به فراموشی آنها عادت می شود و اگر به یادآورده شوند، جرح دهنده اند و فرد متوسل به لفاظی می شود تا حقیقت فراموش شده که حالا به صورت زخم است را بپوشاند؛ علارغم این کلمات جهت دهنده اند و در نهایت به ظهور می رسند. وقتی کلمه ای موجود نیست، حالت یا وضعیتی در پرده ی غیب است که با تولد واژه غیبت آن به ظهور می رسد. "فراموشی" خود به عنوان یک واژه حضور دارد و قصد دارد به چیزی اشاره کند.

 فراموشی در لغت به معنای از یاد رفتگی، نسیان، مقابل یاد و ذکر است[3]. فراموشی در عربی نسیان ترجمه می شود. نسیان که از ماده‌ «نسی» است در لغت به معنای از یاد بردن و فراموش کردن چیزی است که قبلا ً در ذهن بوده؛ طبق این معنا نسیان ضد ذکر و حفظ می‌باشد. برای نسیان چند معنای مجازی نیز ذکر کرده‌اند؛ از جمله: بی اعتنائی و ترک کردن، که در کلام عرب استعمال نسیان در معنای اخیر شایع است[4] از این رو، در  "دستگاه روانی" انسان، فراموشی یک عمل فعال است یک عمد است نه یک سهوء. دستی در کار است تا فراموشی رخ دهد. فراموشی در زبان فارسی با کلمه ی "فراماسونی" ارتباط لفظ و معنا دارد. نظر به این که کلمة "فراماسون" فرانسوی و "فرامیسن" انگلیسی لفظی و معنوی با کلمة "فراموشی" رابطه دارد، در ایران این انجمن را "فراموشخانه" نامیده اند[5]. هندیان و فارسی زبانان هند آن جماعت را ( فراماسون را ) فراموشی گویند[6]؛ فراموشی خمیر مایه ی فراماسون ها است. معنای دیگر نسیان مخالف[7]، مخالفت و خلاف کردن[8] است که در این معنا نیز فراموشی عملی است فعال و هدفمند و غرض ورز. انسان از ریشه «نِسیان» به معنای فراموشی است. نیز گفته اند؛ انسان مصدر «اُنس» و «اِنس» و به معنای رام بودن و خو گرفتن و الفت و ملاطفت داشتن و ضد توحّش است؛ یعنی انسان با فراموشی خود انس می گیرد؛ لذا یک مرحله بالاتر از بشر است. یعنی بشری که یک مرحله از کمال را پشت سر گذاشته و به همدمی و همزیستی و همکاری خو گرفته است.[9] در بشر بودن همه ی انسان ها مشترک اند: قل إنّما أنا بشر مثلکم یوحى إلىّ[10]. علت اینکه انسان را "انسان" گفته اند این است که او عهد و پیمانی که در عالم جبروت[11] بست از آن پیمان یادش رفت[12]. برخی می گویند: نسیان رفتن معناست و آن از فعل خدای تعالی است؛ یعنی خدای تعالی به سبب بعضی عوارض نسیان و سهوء را عارض می کند[13]؛ تلویحا یعنی نسیان فاعلی دارد. واژه ی انسان به موجودی فراموشکار اشاره دارد که در تصویر مانند بشر است (بشر در لغت به معنای پوست، جلد، هیأت و ظاهر اشیاء است و لذا در مواردی به کار برده می شود که معنا و محتوای شیء مورد نظر نباشد[14]) تمام کسانی که روابط آنها بر مبنای تصور صرف است جزء روان‌ها و فرّارهای عالم هستند زیرا آنچه تصور کردند به‌زودی به باد فراموشی می سپارند[15] و همین فراموشی مانع آدم[16] (از ریشه ی اُدم به معنای باطن اشیاء) شدنش می شود و مدام بین این دو در تذبذب است. انسان، بشر یا حیوانی به تصویری مشخص است که به نطق مسلح شده است؛ به عبارتی به ابزار نطق برای سمبلیک کردن دست یافته است تا به باطن اشیاء راه یابد[17] با این وجود به قول کارل، فیلسوف غربی که می گوید:‌ "انسان، انسان ناشناخته"؛ او حتی نمی‌تواند جهان ترکیب خود را بفهمد. فلاسفه معنی انسان را آنچه واسطه بین جسد و نفس است دانند؛ یعنی انسان جسم و نفس را به هم نزدیک می کند[18].  

رخداد فراموشی حقیقتی است برای انسان ناطق، حقیقتی فعال است که کارکرد و هدف و سِرّی دارد؛ "ای کسی که به دنبال دستیابی بر اسرار هستی، برگرد و پشت سرت را نگاه کن! هر چه سِرّ و سکون است در وجود خودت نهفته است[19]"؛ که خاستگاه آن سیستم روانی است. فراموشی یعنی تجربه ای وجود داشته که در ساحت[20] مشخص، به شناخت و زبان در نمی آید. بنابراین اگر چه مغز زوال پذیر است اما تجربه لایزال است و صرفا به یادآورده نمی شود. بنابراین مساله در "به یادآوردن"، "یادآوری" و "ذکر" است. فراموشی شاید آسانترین راه زندگی باشد[21]، اما حقیقی ترین نیست حقی است که "به محاق رفته" است و با رسیدن ماه نو آشکار می شود. سیستم مغزی به عنوان کارگزار سیستم روانی و تحت سیطره ی آن، دست به فراموشی می زند و حتی فراموش می کند که دست به فراموشی می زند، یعنی فراموشی، انتخابی ناخودآگاه و یک پدیده ی هیستریک و روانزاد است. نسیان و فراموشی به نشانه مربوط است یعنی فراموشیِ اشاره ی نشانه و این فراموشی زمینه ی عصیان و تکرار را فراهم می کند. مهمترین فراموشی، نزدیکترین فراموشی است، فراموشی خود: وَلَا تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ و هم چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن ها را به خود فراموشی گرفتار کرد، آن ها فاسقانند. از نظر ابن­عربی انسان مظهریت تام و تمام در جمیع اسمای الهی را دارد؛ چراکه بر صورت الهی خلق شده است. ازاین­رو با خودفراموشی به خدافراموشی می­رسد[22]. سودمندتر بودن سیر و سلوک انفسی از سیر و گردش آفاقی شاید به این سبب باشد که خودشناسی و معرفت نفس برخلاف شناخت آفاقی و معمولاً با اصلاح نفس همراه است ... نگریستن در نفس و توان آن و گونه­های وجودش و شناخت به­دست آمده از آن، یک نگاه شهودی و از سنخ علم حضوری است[23]. ابن­عربی نیز بر حضوری بودن خودشناسی تأکید می­کند. به عبارتی فراموشی خود، فراموشی حضور (به عنوان حی و حاضر) است یعنی فرد آن چه را که در نهایت حضور است را غایب می کند و متوهمانه زمان را سپری می کند. وقتی انسان خودش را فراموش می کند شوق و اشتیاقش را فراموش می کند و به جستجو در دیگری می پردازد تا از طریق دیگری معنایی بیابد و بر اضطراب وجودیش فائق آید و تبدیل به یک کانفورمیست می شود و یا به یک معنا، وسواس گونه چنگ می زند و این چرخه مدام تکرار و تمام رفتارش سمپتوماتیک می شود. چیزی مانند عشق قادر است وی را از این چرخه ی تکرار رها سازد. خروج از این چرخه تصمیم گرفتنی و یک مرتبه نیست بلکه شدنی و تدریجی (ذو مراتب) است؛ یعنی تا زمانی که فرد از این چرخه تکرار خارج نشود به ادراک درستی از لذت رهایی از سمپتوم هایش دست نمی یابد (تا نچشی ندانی) و تا زمانی که از سمپتوم ها رها نشده است باید آنها را به عنوان مهمترین نشانه های وجودیش در نظر بگیرد؛ چرا که تصمیم بر اساس تفکر و زبان است و در جریان تفکر انسان بین نفس مدرکه و موضوع ادراک در نوسان است و خود این طبقه بندی وهمی است و امر واقع فاقد هرگونه تفکیکی است. امر واقع از مقوله  ی تجربه است، تجربه ای که به ادراک حضوری در می آید اما به زبان و طبقه بندی زبانی راه ندارد؛ با این وجود زبان ابزاری است برای رهایی از این چرخه.

فراموشی خود یک سمپتوم است که کمک می کند فرد در دامن اجتماع به بقای زندگی اجتماعی خود ادامه دهد ولی در عین حال فراموشی به عنوان جاافتادگی به حقیقت وجودی فرد اشاره دارد. اگر بشری را تصور کنیم که به تنهایی زندگی می کند، فراموشی برایش کارکردی ندارد، چیزی نیست که بخواهد پنهانش کند، در وجودش "دیگری" نیست که بخواهد پاسخگویش باشد، سمبل فراموشی وجود ندارد و کلا مسئله ی فراموشی برای چنین شرایط مفروضی، قابل طرح نیست. بنابراین فراموشی یک مسئله اجتماعی و زبانی است و همراه با مسئولیت اجتماعی مطرح می شود. فراموشی به تضاد بنیادین بین این زندگی اجتماعی (طرح مسئله فراموشی) و زندگی بشری (حیوان انسان نما) ماقبل فراموشی، اشاره دارد. انسان بین بدن و روان واقع شده است. جمع زندگی اجتماعی و غرایز حیوانی دارای مقدار ثابت و در تعادل است با نقش (مسئولیت) اجتماعی بعلاوه ی اپسیلون[24]. یعنی جمع این دو ضد، به مسئولیت اجتماعی و اپسیلون منجر می شود. اپسیلون به متغیری اشاره می کند که به دلیل خودآگاه[25] نبودن، تصادفی قلمداد می شود و در گستره ی زبانی مدل پذیر نیست، کیفیت و بزرگی(مقدار) آن در هر موقعیتی نامشخص است و عملا به واسطه ی معادله، وجود مکنونش به حساب آورده می شود؛ یعنی معادله بدون در نظر گرفتن آن از تعادل خارج می شود و معادله است که به ما می گوید حتما چیزی هست و وجودش را ثابت می کند. اپسیلون پسماند و همراه نقش اجتماعی است به عبارتی این دو جدا ناپذیرند و اپسیلون نه تنها تعیین کننده ی نقش اجتماعی است بلکه تعیین کننده ی توزیع آن نیز می باشد. فراموشی یکی از این پسماندها و واپس زده ها است که باید باشد تا تعادل برقرار گردد. هر چه از پسماند کاهش یابد بر مسئولیت اجتماعی افزوده می شود و برعکس. لازم به تذکر است که در این معادله مسئولیت اجتماعی ناب یا pure مورد نظر است که به دلیل همراهی پسماند در مصادیق، مصداق ناپذیر است. به عبارتی اگر چه در معادله به صورت جمع دو مولفه ی جدا سمبلیک شده اند، اما در مصادیق قابلیت تمایز وجود ندارد. از آنجایی که پسماند هرگز صفر نمی شود، مسئولیت اجتماعی خالص نیز وجود ندارد ولی می توان با شاخص اشتیاق آن را دریافت، وقتی مسئولیت اجتماعی تماما اشتیاق فرد است، خالصpure است در اینجا اشتیاق فردی بازیکنی است در زمین اجتماع و اجتماع مطلوب اجتماعی است که در آن تمام افرادش عهدها را مدام یادآوری کنند و ملتزم به آنها باشند؛ با این وجود، در پایان روانکاوی فرد به دوست داشتن و کار می رسد[26].

از این رو فراموشی یک مسئله ی تاریخی است؛ تاریخ انسان به عنوان یک گونه و تاریخچه ی فردی برای یک فرد انسانی. وقتی انسان به زبان مجهز می شود، زندگی ما قبل زبان را در تجربه دارد اما قادر به "یادآوری" و "ذکر" با اشکال مختلف زبان نیست، تجربه و فقدانِ زبانِ بیانِ تجربه، عناصر ساختاری چنین تعارضی را شکل می دهد به عبارتی تجربه ای در وجود فرد انسانی موجود است که زبان را یارای بیان آن نیست؛ در چنین حالتی در زبان شکافی پر نشدنی پدیدار می شود و فرد به اجبار به اشارات زبانی[27] می پردازد تا به این شکاف با هدف نشان دادن به "دیگری"، اشاره کند. بخشی از سیستم روانی انسان دچار فراموشی می شود که پاسخگوی "دیگری" است و در ساحتی از روان که حضور محض است، فراموشی راه ندارد: حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ/ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها. انرژی از این بخش وجود نشئت می گیرد و تمام فعالیت های انسان با هر نوع هدف گیری را شکل می دهد که می توان به زبان به عنوان یک هدف گیری آن اشاره کرد؛ ناخودآگاه به عنوان حقیقت انسان، عامدانه خودآگاه را به بازی می گیرد تا سهوا فراموش کند.

وجود غایبِ حاضر

هنگامی که نفس با امر واقع اتصال وجودی پیدا می کند آن را با علم حضوری می یابد و سپس توسط قوه مدرکه صورتی از آن می سازد و به حافظه می سپارد. بنابراین مبنا و مأخذ تمام علم هاى حصولى ما نسبت به دنیاى بیرون (آفاق) و دنیاى درون (انفس) علم هاى حضورى است و ملاک علم هاى حضورى، اتحاد و اتصال وجودى واقعیت ادراک کننده و واقعیت ادراک شده است[28].  انسان بر اساس توجه، التفات و حضور به ساحت تصویر و کلمه در قوه حافظه راه می یابد. فراموشی، عدم وجود یا زایل شدن صورت های ادراکی و کلمات نیست بلکه غیبتِ ادراک کننده (سوژه) است. غیبت به معنای عدم التفات و توجه و حضور است. بنابراین فراموشی یعنی عدم حضور(حضوری گرهمی خواهی از او غایب مشو حافظ) و یادآوری یعنی حضور، که به راحتی نصیب هر سائلی نمی شود و باید سالک بود تا به حضور رسید (دریغ و درد که در جستجوی گنجِ حضور/ بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد[29]). حال سوال اینست که چگونه این غیبت رخ می دهد؟ و چگونه می توان به حضور رسید؟ عامل اصلی این غیبت را نمی توان جز در خود یافت (تو خود، حجاب خودی حافظ از میان برخیز). انسان، نمی تواند در آن واحد به همه چیز توجه کند، به حضور هر چیزی که می رود، از چیزهای دیگر غایب می شود. مگر اینکه به حضور حقیقتی برسد که او همه چیز است (بسیطُ‌الحقیقةِ کُلُّ الأَشیاءِ و لَیْسَ بشَیءٍ مِنْها[30]).

انسان وقتی که به خود مشغول است و می پندارد که وجودش مساوق همین خودِ آینه ایست[31] و حضور و آگاهیش متمرکز بر این خود است و دائم مترصد کسب خودکارآمدی، خودتنظیمی  و خودشکوفایی از طریق روانشناسیِ منقطع از حقیقت روح و روان بشر است، چگونه می تواند به ساحت خود واقعی راه یابد؟ چنین انسانی دائم در غیبت از خود واقعی است و حضورش معطوف به خودِ آینه ایست. علم و معرفت و حقیقت طلبی چنین انسانی هم جز وهم فهم و ثقل ایگو نخواهد بود (هر معرفتی که بوی هستی تو داد/ دیویست به ره از آن حذر باید کرد[32]). وهم ادراک جزء است و انسان برای ادراک هر جزئی که حضور می یابد، از اجزای دیگر غیبت می کند و این غیبت او را به نسیان و این نسیان او را به خطا در محاسباتش مبتلا می کند. در قرآن از شیطان به عنوان عامل فراموشی یاد شده است (وَإِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ[33] /اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ[34]/وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ[35]) که از طریق تحریک وهم، امکان حضور در محضر حق را که بسیط الحقیقه است نمی دهد، او را مشغول جزء می کند تا کل را درنیابد و به مرتبه عقل و جبروت نرسد. شیطان این کار را از طریق تزیین و اغوا[36]، خطوه[37]، وعده[38]، زلّت[39]، اضلال و اُمنیه [40]، مَس[41]، تسویل[42]،استحواذ[43]، تخویف[44]، نَزغ[45]،امر[46]، جلب[47]، القاء[48]، صدود[49]، نزع[50]، نجوا[51]، قول[52]، کید[53]و فتنه[54] انجام می دهد. همه این روش های شیطانی که ریشه در روان و ساختار وجودی انسان دارد نیازمند رمزگشایی است. یکی از مهمترین روش های نفوذ شیطان از طریق صوت و لفظ است (وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ[55]) و تا زمانی که زبان وجود دارد، شیطان و فریب های او هم در دل زبان حضور دارد همان طور که حق هم در دل زبان حضور دارد و در حقیقت طلبی مهم این است که بتوان میان این دو تفکیک و تمایز ایجاد کرد. یکی از مهم ترین معیارهای این تفکیک توجه به موضع کلمه است[56].

   ما به عنوان انسان در دایره سلطنت شیطان و ظلمت های وهم قرار داریم (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ[57]) مگر اینکه نسبت به او شناخت پیدا کنیم تا بتوانیم از طریق ایمان به غیب[58] وارد ولایت حق شده و به نور فهم نائل شویم (اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[59]/ اللّهُمَّ أَخْرِجْنِی مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ ، وَأَکرِمْنِی بِنُورِ الْفَهْمِ[60]). هیچ راهی برای رسیدن به نور نیست مگر اینکه از ظلمت عبور کنی. ظلمت حقیقی، فانتاسمی  است که انسان به آن دچار است و تا زمانی که از فانتاسم خود عبور نکرده باشد هر عملی که از او سربزند، سمپتوم است[61] ولو اینکه خیال کند در حال انجام بهترین اعمال است. چنین فردی از دیدگاه قرآن خسارت کارترین افراد است (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً[62]) و خسارت اصلی هم از دست دادن خود واقعی است (الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ[63]) به عبارتی میوه درخت خودشناسی ایمان است. تحریکات و وساوس شیطان برای کسانی که به ایمان به غیب و تقوا رسیده اند گمراه کننده نیست چرا که آنان برخلاف فاسق (پرورت[64]) که چونان شیطان می شود یعنی با میلش یکی شده و دیگر میلش را نمی بیند و نمی تواند بصیر شود، آنان بلافاصله نسبت به حق متذکر می شوند (حضور می یابند) و میل خود را می بینند و این بصیرت موجب خروج آنها از ظلمت وهم و تحریکات شیطان می شود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[65]). کسی که با امیال خود یکی می شود و حضورش در نزد امیال است و در عین حال نمی تواند آن را ببیند، هرگز نمی تواند به کشف ابژه زاینده عشق در وجودش بپردازد و از حق و حقیقت غایب و محجوب می شود، در چنین حالتی حتی اگر به علم و شناختی هم برسد جز حجاب و گمراهی بیشتر برای او ثمری ندارد چرا که امیالش، جهت دهنده اصلی وجود اوست (افَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ  أَفَلَا تَذَکَّرُونَ[66]). برای رهایی از فراموشی باید از ظلمتِ غیبت به نورِحضور رسید و لازمه رسیدن به چنین نوری، دیدن این ظلمت ها در خود است. یونس (ع) هنگامی که از قوم خود نا امید شد و زودتر از موعدِ عذاب آنان را رها کرد و به سزای این تعجیل در ظلمت های دل نهنگ گرفتار شد، زمانی نجات پیدا کرد که در آن ظلمت ها به ظلم خود پی برد و آن را به کلام درآورد (فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ[67]). ظلم به معنای قرار نگرفتن در موضع خود است و کسی که در موضع خود قرار نگرفته در وضعیتی واقع می شود که نسبت به آن فهم و درکی ندارد و مانند کسی است که در ظلمت قرار گرفته است. در جریان منازعه دو نفر (یک نفر از بنی اسرائیل و یک نفر قبطی)، حضرت موسی(ع) با ضربه ای باعث شد که فرد قبطی کشته شود. هنگامی که ایشان اعتراف کرد که این کار عملی شیطانی بود و من با کشتن این فرد به خودم ظلم کردم مورد غفران الهی قرار گرفت (هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی  فَاغْفِرْ لی  فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ[68]).

  شیطان با بهره گیری از همه روش های زبانی فریبنده اش و تحریک وهم به دنبال آنست که انسان عهد فطری خود با حق و حقیقت را فراموش کند تا بتواند هر باطلی را لباس حق بپوشاند (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ[69]/ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ[70])، فراموش کردن عهد الستی که ما را بازیچه شیطان می کند و حتی اگر ظاهری پاک و اخلاقی به اعمال و رفتار خود بدهیم باز همان عهد فراموش شده، جهت دهنده خواهد بود اما به شکلی کاملا" سمپتوماتیک (قَوْلَ الْخَوَارِجِ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ[71]).

 بدترین نوع فراموشی، خودفراموشی است(وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ[72]). خودفراموشی نتیجه فراموش کردن خداست چرا که خدا حائل بین انسان و قلب اوست (وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ[73]). فراموشی خدا یعنی فراموشی خود واقعی و نه خود آینه ای (هرکه تو بینی نه همه آدمند). حال منظور از خود فراموشی چیست؟ نفس انسان همانند عالم هستی دارای مراتب تشکیکی است. حضور در مرتبه دانی ( بشری) باعث غیبت در مرتبه عالی نفس  (نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی[74]) می شود، اما اگر حضور در مرتبه عالی نفس (آدمیت) باشد، همه مراتب پایین تر هم حاضر خواهند بود و خودفراموشی دیگر معنایی نخواهد داشت (النفس فی وحدتها کل القوی[75]). هنگامی که انسان مراتب دانی وجود خود را می بیند یعنی در مرتبه ای بالاتر از وجود خود حاضر است. تا زمانی که مراتب دانی (بشری) دیده نشود رهایی از خود فراموشی رخ نمی دهد. کسی که با مرتبه دانی خود یکی شده و آن را نمی بیند، چگونه می خواهد به حضور مرتبه عالی (آدمیت) وجودش برسد؟ این حضور، همان ذکر و یادآوریست که وظیفه پیامبران است (فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌلَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ[76]).

نسیانِ فراموشی

ممکن است چیزهای را فراموش کنیم ولی همان چیزها ما را فراموش نمی‌کنند، مواردی را که فراموش می‌کنیم در دل خود واقعیت‌های نهفته‌ای دارند که توان تحمل آن‌ها در ما نیست، ولی چون واقعیت هستند، بودنشان جبری و غالب است حتی در همان زمانی که فکر می‌کنیم نیستند. درواقع ما فراموش‌شده‌ها را زندگی می‌کنیم. فراموش‌شده‌های را که ما فکر می‌کنیم فضولاتی بیش نیستند، انرژی حرکت ما هستند، اگر در خفا عمل کنند دربند آن‌هاییم ولی اگر به آن‌ها معرفت یابیم همان فضولات، فضیلت خواهند بود. فراموش‌شده‌ها حذف شدنی نیستند و تماماً در زبان ما جاری هستند، حتی آنجایی که فکر می‌کنیم فرسنگ‌ها از آن‌ها دوریم[77]. فراموش‌شده‌ها ستون اصلی کلام را شکل می‌دهند و "بزرگ دیگری" می‌شوند که بردگی را می‌طلبند[78]. در خفا بودنشان، اصالت و صداقت را از انسان می‌گیرد، چراکه مجبوریم به‌دروغ در برون از خود یا با آن‌ها بجنگیم یا ستایش کنیم. اگر در رفتارهای ظاهراً متضاد با میل‌هایی فراموش‌شده کاوش شود، وجودشان موج می‌زند. چه بسیار رفتارهای ظاهراً انسان دوستانه که عمیقاً آبشخور همان میل‌هایی هستند که با اسامی شیطانی در برون از خود مورد سرزنش و انزجار قرار می‌گیرند. محتوای فراموش‌شده در ظلمت و تاریکی با زبان نور و روشنایی کار خود را پیش می‌برد غافل از اینکه همان نور و روشنایی وهمی است که تمام انرژی خود را از همانی می‌گیرد که فضولاتی بیش نامیده نمی‌شود. چنین نوری تمام اصالت و صداقت را از فرد تهی می‌کند چراکه اساساً بر دروغ و فریب استوار است. محتوای فراموش‌شده ازآنجایی‌که در خفا و با زبان غیرمستقیم و نمادین عمل می‌کند، میل‌هایی را تولید می‌کند که دور از واقع است مانند جنگ‌های که ساختگی و نمادین است، مجامع حقوق بشری که تهی از انسانیت و اصالت است،  دانش و علومی که هیچ بویی از معرفت در آن دیده نمی‌شود و نمایش دگر خواهی هایی که تماماً آبشخور خودخواهی‌هاست. بنابراین سمپتوم هایی که در دیگران موردنقد قرار می‌دهیم آینه‌ای هستند که ما را به ما نمایش می‌گذارند و نشان می‌دهند که ما چه چیزهای را فراموش کردیم و چقدر به عهد و پیمان‌های که بستیم وفادار نیستیم، عهد و پیمان‌های ظاهری که به زبان‌های متفاوت از طرف ما دور زده می‌شود تا فراموش شود که درواقع وفادار به میل‌ها هستیم نه به عهد و پیمان‌های ظاهری که بستیم؛ فراموشی‌ای که نه‌تنها باعث از بین نرفتن میل‌ها بلکه باعث گر گرفتن آن‌ها نیز می‌شود؛ میل‌های اولیه‌ای که از اهداف اولیه خود خارج‌شده است و خود را در سیاست و تجارت تا ورزش گسترانده است و هرروز بر شعله‌ی آن‌ها افزوده می‌شود. میل‌هایی که تماماً سمپتوماتیک اند و تا رمزگشایی نشوند به امر واقع اشاره نمی‌کنند، هرچند وجودشان عین عدل است[79] تا انسان به خود بیاید و ببیند که چقدر در دروغ و فریب غرق‌شده است. فراموشی و واپس زده‌هایی که باعث شده عقلانیت و اخلاق را به خدمت خود بگیرد تا اهداف خود را از طریق آن‌ها ارضا کند. عقلانیت و اخلاقی که جزء به‌راستی و امر واقع به هیچ‌چیز دیگری نباید تن می‌داد آلتِ بازی بشر شده است تا میل‌های تحریف‌شده و بی‌پایان را توجیه و رنگ بوی عقلانی و اخلاقی بدهد[80]. زمانی که نماد و تصویر زبان امر واقع نشوند و آن را نمایان نکنند مجبورند آن را بپوشانند ولی ازآنجای که امر واقع قابل پوشیدن نیست، آن را به شکل سمپتوم روایت می‌کنند[81]. عقلانیت و اخلاقی که اصالت خود را در رابطه اصیل و صادقانه با میل‌های اولیه می‌یابد تا بر سر عهد و پیمان‌های که می‌بندد بماند. اصالت و صداقتی که اگر بر آن خللی وارد شود نقطه شروع نابودی عقلانیت و اخلاق به معنی دقیق کلمه خواهد بود. به‌عبارت‌دیگر قدم اول و آخر در عقلانیت و اخلاق این است که بر آنی که نام ظلمت، تاریکی، شیطان و هر آنچه امیال نا پذیرفتنی می‌نامیم معرفت یابیم. از این منظر رابطه بین عقلانیت و اخلاق با موارد مطرود و نامقبول به تار مویی بند است و مستقل از هم نیستند و نمی‌توان به افتخارات وهمی گذشته لم داد و خود را مصون از خطا دانست، به قول دکتر میترا کدیور با طلوع هر خورشیدی باید اعتبار از نو کسب شود. جدا دانستن اخلاق و عقلانیت از امیالی با نام‌های نامقبول و شیطانی این تصور باطل را ایجاد کرده است که این امیال را در بیرون و جدا از خود بدانیم؛ حال‌آنکه اخلاق و عقلانیت در رابطه صادقانه و اصیل با همین امیال در درون تحول می‌یابد و از ایجاد سد و مانع آگاهانه بر همین امیال معرفت حاصل می‌شود. تنها با رابطه صادقانه به آنچه هستیم و به خاطر آن آمدیم می‌توانیم وصل به‌واقع شویم و آن را همان‌گونه که هست نمادین کنیم. نمی‌توان با جنگ‌های ساختگی و نمایش‌های عقلانیت و اخلاق نمایی که تماماً در پوشاندن امر واقع است، به معرفت رسید[82]. جنگ اول باید در درون و با نمایش‌های ساختگی و ناخودآگاه خودمان باشد، تا زمانی که از این جنگ با موفقیت عبور نکنیم، جنگ‌های ساختگی و بی‌پایان در برون از خود، برایمان ضروری است. فراموشی شاید موقتاً کمک‌کننده باشد تا واقعیت‌های تلخ و شکاف‌های درونی دیده نشود ولی باعث می‌شود تا در دروغ و فریبکاری و بردگی طی و طریق داشته باشیم، تفکر سرمایه‌داری(عقلانیت ظاهری) و نظام سلطه(اخلاق ظاهری) از طریق رسانه و بخش بزرگی از علوم[83] مانند روانشناسی و با روش‌های ظاهراً مدرن به دنبال ایجاد حواس‌پرتی و فراموشی گذشته و آینده و تأکید بر میل‌های آنی به دنبال این هستند تا سنت و تاریخچه و عهد و پیمان‌های واقعی که بشر با خود، دیگران و طبیعت بسته است را یادآوری نکند، چنین تفکری با مشغول کردن افراد با فعالیت‌هایی مانند مبارزه با تروریسم، حقوق بشر و ورزش برای صلح، ظاهراً به دنبال اخلاق و عقلانیت هستند ولی اساساً تولید میل‌های می‌کنند که عقلانیت و اخلاق واقعی را به غیبت می‌برد، با تبلیغ چنین روندی که اساساً زیر پا گذاشتن تمام تعهدات واقعی جامعه انسانی است ظاهراً به دنبال مبارزه با شیاطین هستند ولی نمی‌دانند که عمیقاً در خدمت آن جولان می‌دهند. چنین تفکری به‌قدری ما را در برگرفته است که می‌توان گفت ما خود نیز به‌نوعی در خدمت همین تفکر عمل می‌کنیم و جزء همین شیاطین هستیم و تا زمانی که آن را در تمامی رفتارهای خود بازشناسی و یادآوری نکنیم و به آن معرفت نیابیم، به شکل‌های بسیار آسیب‌زا و پیچیده‌تر برده آن هستیم و خواهیم بود، به قول استیو تولتز در کتاب جزء از کل، نقاب‌های پیچیده زنده‌زنده تو را می‌خورند. نمی‌توان گذشته و آینده را از حال جدا کرد، چراکه سمپتوم های ما انعکاس‌دهنده چیزهای است که گذشتگانمان فراموش کردند و سمپتوم های فرزندان ما نیز نتیجه چیزهای خواهد بود که ما فراموش می‌کنیم. بدون یادآوری فراموش‌شده‌ها و واپس زده‌ها، صحبت از سوژگی نمایشی بیش نیست، مطرح کردن سوال که مشخصه‌ی بارز سوژگی است زمانی شکل می‌گیرد، که پاسخ‌ها در وجود همان سوژه رمزگشایی و یادآوری شده باشند. تا زمانی که یادآوری صورت نگیرد ارتباط (با خود و دیگران) ممکن نیست[84]؛ دنیای مدرن باوجود تلاش فراوان در جهت القای واژه‌های شیک و شکیل در ایجاد پیوند و ارتباط اجتماعی با شکست مواجه شده است. نمی‌توان انتظار داشت باوجود فراموشی و واپس‌زنی، به پیوند سرراستی با خود و دیگران رسید. گویا ایمان و عقلانیت حاکم بر محتوای فراموش‌شده بسیار قوی‌تر از آنی است که در شعارهای ظاهری زندگی در جریان است، به همین خاطر درنهایت همان محتوا به سرانجام می‌رسد.

جمع‌بندی

ریشه واژگان فراموشی به حقیقتی اشاره دارد که در سیستم روانی تجربه شده است و فرد آن را به یاد نمی آورد. انسان همریشه ی نسیان است و به موجودی اشاره دارد که تجارب خود را به خاطر نمی آورد. زندگی اجتماعی الزام آور است که انسان بعضی چیزها را واپس بزند و این واپس زدگی بخش بزرگی از فراموشی است. دستگاه روانی به صورت عامدانه آنها را فراموش می کند تا زندگی اجتماعی ممکن شود، به عبارتی فراموشی در حوزه ی آگاهی است اما در سطح ناخودآگاه فراموشی ممکن نیست.

فراموشی، عدم وجود یا زایل شدن صورت های ادراکی و کلمات نیست بلکه غیبت ادراک کننده است. فراموشی یعنی غیبت و یادآوری یعنی حضور. انسان، نمی تواند در آن واحد به همه چیز توجه کند، به حضور هر چیزی که می رود، از چیزهای  دیگر غایب می شود. مگر اینکه به حضور حقیقی برسد که او همه چیز است (بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها). فراموش‌شده‌ها اصل و زیربنای زیستن هستند و نمایش روبنا باهدف پوشش و مخفی کردن فراموش‌شده‌ها شکل می‌گیرد ولی خود همین نمایش‌ها تغییر شکل یافته‌ی همان محتوا هستند. تا زمانی که محتوای فراموش‌شده از شکل سمپتوم رمزگشایی و یادآوری نشود، با شکلی متفاوت و پوشیده غالب خواهد بود. بین میزان فراموشی با عقلانیت و اخلاق واقعی رابطه معکوس حاکم است، هرچقدر بر میزان فراموشی افزوده شود به همان مقدار اخلاق و عقلانیت، پوشالی‌تر و با رنگ و لوای دیگر در خدمت همان محتوای فراموش‌شده خواهد بود.

منبع

-تولتز استیو(2008). جزء از کل. برگردان پیمان خاکسار. نشر چشمه

-جان کلمن(1393). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال.

-رجبی، ابوذر. (1392). تحلیل تطبیقی نقش خودشناسی در معرفت به خدا از دیدگاه ملاصدرا و ابن عربی. مجله انسان پژوهی دینی: دوره ی 10، شماره ی 30، صفحه 89-113.

- صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، محمد بن ابراهیم(1981م)،الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت: دار احیاء التراث العربی 

- ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی؛ نوده یی، داود (1398). عدلِ سمپتوم kelamekalam.blog.ir

-کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.

-کدیور، میترا(1396). مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم. نشر اطلاعات.

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی

- کدیور، میترا (1394). مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم، چاپ سوم. تهران: انتشارات اطلاعات

- مرادی کامران (1396). نقاطی که لاکان هگلی است. سایت انسان‌شناسی و فرهنگ.

- مهدی سبز(نامشخص). بررسی و نقد کتاب اخلاقیات امر واقعی کانت، لاکان. http://phthjo.ihcs.ac.ir/article

- هایدیگر، مارتین(1396). هستی و زمان. ترجمه سیاوش جمادی، نشر ققنوس.

- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۶ (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، تهران: صدرا، ۱۳۷۷ش

- نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی

- فیض کاشانی، ملامحسن (1386). خلاصه الاذکار و اطمئنان القلوب، تحقیق: حسن النقیبی، تحت اشراف: احمد العابدی، قم، انتشارات زائر

- Elliott, Anthony(1994). Psychoanalytic Theory. Oxford. Blackwell

- Freud Sigmund (1925).  “Negation,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239

-Freud Sigmund(1995). Five Lectures on Psycho-Analysis (Penguin 1995) p. 28–9

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

- Freud, Sigmund(1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.

-Freud, Sigmund. (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.

-Freud, Sigmund. (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.

- Kant, Immanuel (1785). Thomas Kingsmill Abbott, ed. Fundamental Principles of the Metaphysic of Morals (10 ed.). Project Gutenberg. p. 39.

Lacan, Jacques. .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

-Lacan, Jacques.)1962–1963(, Tenth Seminar, "L'angoisse,"

-Lacan, Jacques.(2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.

- Lacan, Jacques.(1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.

 

 

[1] . این مرقومه وام‌دار عشق و اشتیاق زائدالوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است. مسولیت بخش اول مقاله (فراموشی سهوی عامدانه) با دکتر محمد حسین ضرغامی، بخش دوم (وجود غایبِ حاضر) با دکتر داود نوده ئی و بخش سوم (نسیانِ فراموشی) با دکتر مهدی ربیعی می باشد.

 

 

[3] . لغت نامه ی دهخدا به نقل از وب سایت https://dictionary.abadis.ir

[4] . فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، ج۷، ص۳۰۴، به نقل از وب سایت: wikifegh.ir

[5] . فرهنگ فارسی معین به نقل از وب سایت https://www.vajehyab.com/

[6] . تحفه العالم . عبداللطیف شوشتری ۲۹۲ به نقل از وب سایت: https://dictionary.abadis.ir/

[7] . حاشیه ی فرهنگ اسدی نخجوانی به نقل از وب سایت:

[8] . برهان قاطع به نقل از وب سایت آبادیس

[10] . بخشی از آیه ی 110 سوره ی کهف

[11]. عالَم جَبَروت به عالم عقل بدون تصور اجسام و خصوصیات آن گفته می‌شود. برخی این عالَم را مکانی برای ذات و صفات خداوند دانسته‌اند. عالم جبروت به‌عنوان یکی از عوالم خلق شده، پایین‌تر از عالم لاهوت و بالاتر از عالم ملکوت و ناسوت قرار دارد. این عالم به صورت ذاتی همراه تمامی ذرات عالم قرار داشته و بر آن‌ها احاطه دارد و در بزرگی وسعتش، قابل مقایسه با عالم ملکوت و ناسوت نبوده و مبدأ و سبب پیدایش این دو عالم است. تمام امور به صورت اجمالی در این عالم وجود داشته و عالم ملک و ملکوت مکانی برای ظاهر شدن آنها به صورت تفصیلی است. منبع: http://fa.wikishia.net

[12] . حضرت استاد موسوی به نقل از وب سایت: https://www.ostad-mosavi.com

[14] . برگرفته از وب سایت https://hawzah.net/

[15] . برگرفته از وب سایت فیلسوف متاله استاد موسوی به آدرس: ostad-mosavi.com

[16] علم آدم اسماکلها

[17] اللهم ارنی الاشیاء کما هی

[18] . برگرفته از وب سایت فیلسوف متاله استاد موسوی به آدرس: ostad-mosavi.com

[19] . ابن عربی

[20] . منظور نویسنده از ساحت در اینجا مختصات فضا-زمانی که در برگیرنده ی تمام وقایع تمام انرژی و تمام اطلاعات در یک زمان و مکان مشخص است.

[21] . عبد الرحمن منیف به نقل از وب سایت abadis.com

[22] . ابن­عربی، 1418، ج6، ص374 به نقل از رجبی

[23]. علامه طباطبایی به نقل از رجبی

[24].  epsilon

[25]. Consciousness

[26].برگرفته از کلاس های آشنایی با فروید و لکان انجمن فرویدی

[27] . مصادیق اشارات زبانی در اینجا هنر، شعر، صنایع، علم و غیره است.

[28] برگرفته از فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی

[29] دیوان حافظ

[30] برگرفته از ملاصدرا در حکمت متعالیه

[31] مرحله‌ی آینه‌ای (Mirror Stage)  برگرفته ازنظریه لکان است که مطابق آن کودک (سوژه) بعد از دیدن تصویر خود در آینه دچار توهمی از یکپارچگی خود می‌گردد (الیوت،۱۹۹۴).

[32] دیوان امام خمینی(ره)

[33] انعام، آیه 68

[34] مجادله، آیه19

[35] کهف، آیه 68

[36] قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ(حجر، آیه 39)

[37] وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ  إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (بقره، آیه ٢٠٨)

[38] وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی (ابراهیم، آیه22)

[39] فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا(بقره، آیه 36)

[40] وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ( نساء، آیه 119)

 [41]یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ (بقره، آیه275)

[42]الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ؛(محمد، آیه25)

[43]اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ (مجادله، آیه19)

[44]إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ (آل عمران، 175)

[45]وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ (اعراف، آیه200)

[46]الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاءِ (بقره،آیه268)

[47]وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ (اسراء، آیه64)

[48]لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ(حج، آیه53)

[49] وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (زخرف،آیه62)

[50] یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا (اعراف، آیه27)

[51] إِنَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیطَانِ (مجادله، آیه10)

[52] کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اکْفُرْ(حشر، آیه16)

[53] إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا (76، نساء)

[54] یا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ (اعراف،آیه 27)

[55] وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ (اسراء آیه 64)

[56] برای مطالعه بیشتربه مقاله عدل سمپتوم از نویسندگان همین مقاله مراجعه شود.

[57] إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (نحل، آیه 100).

[58] برای مطالعه در مورد غیب وجود انسان به مقاله انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی از همین نویسندگان مراجعه شود.

[59] بقره، آیه 256

[60] خلاصة الاذکار و اطمینان القلوب‌، ملامحسن فیض کاشانی

[61] برگرفته از درسنامه های خانم دکتر میترا کدیور

[62] کهف، آیه 103

[63] انعام، آیه20

[64]. Pervert

[65] اعراف، آیه 201

[66] جاثیه، آیه 23

[67] انبیا، آیه 87و 88

[68] قصص، آیه 15

[69] اعراف، آیه 172

[70] یس آیه 60

[71] نهج البلاغه ، حکمت 182

[72] حشر، آیه 19

[73] انفال، آیه 24

[74]ص، آیه 72

[75]برگرفته از ملاصدرا در حکمت متعالیه  

[76]. غاشیه، 21 و 22

[77] . برگرفته و استنباط از روانکاوی فروید-لکان مبنی بر اینکه واپس زده‌ها برمی‌گردد

[78] . برگرفته و استنباط از روانکاوی فروید- لکان و فلسفه هگل و هایدگر

[80] . اشاره به این نظر فروید که ایگو(ego) و سوپر (superego) در خدمت (id) عمل می‌کند

[81] . برگرفته و استنباط از روانکاوی فروید و لکان و استنباط از متون و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور

[82] . برگرفته از نگاه ابزاری به اخلاق در فلسفه کانت و روانکاوی فروید و لکان

[83] . برای مطالعه بیشتر در مورد چنین کنترلی ذهنی، به کتاب اشراف سیاه ارجاع داده می‌شود

[84] . اهمیت سوال در سوژگی برگرفته از روانکاوی فروید-لکان

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

عدلِ سمپتوم

عدلِ سمپتوم[1]

دکتر محمد حسین ضرغامی*، دکتر مهدی ربیعی**، دکتر داود نوده یی*** 

* مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

**گروه روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

*** مرکز تحقیقات علوم رفتاری، پژوهشکده سبک زندگی، دانشگاه علوم پزشکی بقیة‌الله، تهران، ایران

چکیده

عدل واژه ای مشحون از راز و رمز است که به برابری و نابرابری به طور همزمان اشاره دارد. عدل و حق و میزان سه واژه  ی همزادند و معادله که در برگیرنده  ی عدل است، اندازه ها را در تعادل قرار می دهد. این تحقیق با هدف بررسی مقوله عدل و ارتباط آن با سمپتوم و معرفت انجام شد. روش انجام این تحقیق، تداعی مفاهیم و بررسی تحلیلی_انتقادی و با تاکید بر سوال های ذیل بوده است: عدل چیست و چه ارتباطی با موضع فرد دارد؟ آیا انسان دارای موضع از پیش تعیین شده ای است؟ آیا انسان بایستی خود، موضع خود را تعیین و جعل کند؟ آیا موضع انسان، امری بالقوه و دائما در حال فعلیت یافتن است؟ ارتباط بین عدل با سمپتوم و معرفت چگونه است؟

کلیدواژه ها: معادله، عدل، تعادل (میزان)، موضع، سمپتوم، روانکاوی، معرفت.

معادله

واژه ی "عدل" به موقعیتی اشاره دارد که زبان طبیعی[2] قاصر از بیان، فهم و یا تفهیم آن است. عدل گاهی اشاره به تساوی دارد، گاهی به نابرابری و مبتنی بر موقعیت تعیین می شود، پویا است، می لغزد و حرکت می کند و به تعریفی ثابت تن نمی دهد. اما وجود واژه ی "عدل" به چیزی اشاره دارد که می تواند درون یا درون و برون انسان متکلم باشد ولی نمی تواند خارج از انسان متکلم فرض، شهود یا تخیل شود؛ آنجایی که فرضی (ایده) هست زبان هست و آنجایی که زبان نیست انسان[3] وجود ندارد. واژه ی عدل برآمده از "دستگاه روانی" انسان و یک ارزش جمعی برای انسان ها است. واژه ی عدل به عنوان یک نماد، یک ریشه ی واژگانی دارد. ریشه ی واژگان عدل و عدول عَ دَ لَ است. عدل به معنای قرار گیری در موضع خود و عدول به معنای خروج از کارکرد اولیه است[4]. به عبارتی برای دو واژه با معنای متضاد، یک ریشه ی زبانی مشترک وجود دارد، عدل و عدول میوه های یک درخت اند. بنابراین عدل دالی است که به سختی نمادین می شود، با این وجود، "آنجا کسی هست که دانسته نمی شود. پس ترک علامت، علامت است[5]".

عدل به عنوان یک واژه و ایده مناقشه برانگیز بوده است، در مذهب شیعه عدل جزء اصول دین و اعتقاد به آن امری واجب و دستیابی به آن امری تحقیقی است، پایه ای که واجب است با حق طلبی (تحقیق) پی ریزی شود و در مذهب تسنن (به غیر از معتزله) عدل را به عنوان یک اصل نمی پذیرند نه از این نظر که منکر عدالت خدا باشند؛ بلکه از آن جهت که چون او مالک هستی است، ظلم در مورد او تصور نمی‌شود، هر کاری را که انجام دهد عین عدل است و هر چه آن خسرو کند شیرین بود[6]. مراد عدل چیست؟ مراد عدل با مراد کلمه ی "حق" یکی است. حق آن است که شى  ء در موضع خود واقع شود. "حق" هم معناى"عدل" است و این معنا بر تمام مصادیق «حق» قابل تطبیق است (رستمی زاده، 1379). به عبارتی هر آنچه حق است عدل است و هر آنچه عدل است عین حق.

عدل است مراد حق از آن هر کس            دلشاد شود چه گویی ای عادل[7]

مرتبه ی بطون حق، مرتبه ی غیب الغیوب است که همواره مخفی است و هیچ گاه شناخته نخواهد شد و مرتبه ظهور حق، عالم است. مرتبه ای که حق از کنج خفا به در آمد و خود را نمایاند. کائنات عالم همه، جلوه های حق هستند و موجود نیستند، یکی از این جلوه ها یا کامل ترین جلوه حق "انسان" است که تجلی حق را به اسم ظاهر (یعنی عالم) می تواند بشناسد و آن در صورتی است که خویش را بشناسد که انسان "عالم صغیر" است و عالم "انسان کبیر". تجلی حق به اسم باطن، هیچ گاه شناخته نمی شود؛ همانگونه که کنه ذات انسان -که همان حق است- قابل شناسایی نیست[8]. از این رو اشاره به عدل اشاره به عادل است و شناخت عادل شناخت عدل، بین عدل و عادل قابل تمایز نیست. مدلول های بسیاری به عدل منتسب می شود ولی اگر به عادلی اشاره شود، مدلولی به جز یک فرد نخواهد داشت. عدل آن چیزی می شود که ساختار وجودی عادل است و در چنین حالتی هر فعلی از او عین عدالت است. آیا عادل بودن انتخابی است؟ انتخاب و معرفت همزاد یکدیگرند و کسی انتخاب می کند که آگاه است و اصیل ترین معرفت ها،  معرفت به خود است و بر این اساس بسیاری از انتخاب های روزمره جبر محض اند. معادله ی جمع جبر و معرفت برابر با مقدار ثابتی است که اندازه ی جوهره وجودی انسان را نشان می دهد و جبر به همان میزان حاکم است که معرفت نیست. از نظر ابن عربی، انسان تجلی حق تعالی است و چون از معرفت به حقیقت نفس خود عاجز است، از شناخت حق نیز عاجز می باشد. از این رو همواره توآمان جبر و اختیار حاکم است و مقدار ثابت جوهره وجودی ثابت و مکنون باقی خواهد ماند؛ شکافی است که هرگز پر نمی شود و همین شکاف تا ابد حرکت را تضمین می کند. در عالم طبیعت هیچ چیزی، چه جواهر و چه اعراض در دو آن یافت نمی‌شود؛ بلکه همه چیز در حال تغییر و عوض شدن است[9]. "اما انسان می تواند به نفس خویش از جهت تعلق به بدن معرفت حاصل یابد[10]" نظریه ی ملاصدرا در باب حدوث جسمانی نفس انسان "جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء[11]" حدوث نفس را تن می داند و از این رو معرفت به نفس از طریق انسان که جسمش انکارشدنی نیست، همراه و آغشته به بدن است و لاجرم در این شناخت، بدن کشتزار نفس است. نفس در بدن حادث می شود، یعنی از عدم به وجود در می آید. شناخت نفس شناخت غرایز، سائق ها و فطریات است. شناخت بدون کلام ممکن نیست و خود کلام برساخت نفس یا سیستم روانی است به عبارتی ریشه ی تن دارد ولی می تواند تصعید و والایش شود: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ[12]. در روانکاوی سائق جنبه ی روانی غرایز (بدنی) است[13] و رجوع (ارجاع) به بدن با کلمه گره خورده است و این رجعت به اختیار نیست بلکه به جبر واقع و همزمانی و اشتراک واقع و سمبل و تصویر است. اشتراکی که قابلیت تفکیک ندارد چون خود تفکیک کردن مشمول همزمانی آنها است. وقتی کلمه در موضع خود قرار می گیرد که امر واقع اشاره نماید. چنین کلمه ای، کلمه ی تصعید شده است.

بنابراین، چیزی که در "موضع بودن"را تهدید و دقیقا تعریف می کند، "در غیر موضع بودن" است. به عبارتی در هر آنی موضع و غیر موضع همراه  اند و موضع نه تنها زمانی بازشناسی می شود که غیر موضعی باشد بلکه دقیقا از غیر موضع در مقام سلب قابل شناخت است، "تعرف الاشیاء باضدادها"؛ مانند وقتی به چیزی نگریسته می شود، مسجل است نگران هر چیزی می تواند باشد به جز آن چیز که بدان نگریسته می شود و هر دو در یک نظام کلی تر، حق اند و در ترازوی عدل. شهادت زمانی اتفاق می افتد که غیبی بر شاهد وجود نداشته باشد. بازشناسی موضع و غیر موضع از طریق زبان میسر است و خارج از قلمرو زبان قابل تصور نیست و نیاز است به تاریخ زبان برگشت. زبان آغاز و ابزار شکل گیر تمدن است. "اگر بخواهیم برای فرهنگ و تمدن سرآغازی را در نظر بگیریم این سر آغاز مصادف با انسان شدن انسان است و انسان شدن انسان مصادف بر چیره شدن بعد سمبولیک بر او، مصادف بر حدوث کلمه بر او و این همان جمله ی کتاب مقدس است: در آغاز کلمه بود (کدیور، 1394). جایگزین شدن قدرت فردی ]لذت جویی بی حد و حصر[ توسط قدرت جمعی ]محدود کردن بخشی از لذت فردی[ مهمترین مرحله در پیشرفت تمدن بشری است. در نتیجه اولین لازمه ی ادامه تمدن، عدالت است. یعنی اطمینان به این که وقتی قانونی ایجاد شد به نفع هیچکس زیر پا گذاشته نخواهد شد و چنین الزامی هیچ ربطی به ارزش اخلاقی این قانون ندارد(کدیور، 1394)."  عدالت در این معنا، یک عهد و میثاق بین جمع، یک اجماع و یک ارزش اجتماعی محسوب می شود. حفظ تمدن(به مثابه ی نظم در برابر بی نظمی) نیازمند صرف انرژی است. ماحصل و نتیجه گیری عظیم طبیعت از این قرار است که اگر تعادل بین انرژی و آنتروپی به درستی برقرار باشد، آن اتفاق خواهد افتاد؛ و اگر برقرار نباشد، آن اتفاق هم نمی افتد. به طور کلی همه چیز در صورت توانایی تلاش می کند انرژی اش را کاهش دهد فرد مایل است سائق خود را بدون محدودیت ارضاء نماید و تمدن مانع این ارضاء بی قید است و تعارض شکل می گیرد و فرد دائما اسیر این نزاع، اسیر این "داد" (عدل) و "بی داد" (عدول) است. عدل در اینجا یعنی میثاق اجتماعی به هیچ وجه زیر پا گذاشته نشود و همه به طور یکسان دست از ارضاء نیازهای غریزی خود بکشند و یا از طریقی که منطبق بر فرهنگ به عنوان برساخت تمدن و یک عهد اجتماعی کلان، است به ارضاء غرایز خود بپردازند و یا این که این لیبیدو، از طریق تصعید و والایش مصرف شود. در این معنا، علی (ع) به عنوان جمع اضداد، تجسم عدالت و ظهور عدل یا همان عادل، در نهج البلاغه می فرماید:" اى فرزند عزیز، نفس خویش را میزانى بین خود و بین دیگران قرار ده، پس از براى دیگران دوست بدار آنچه را که براى خودت دوست میدارى، و خوش ندار براى دیگران آنچه را براى خودت خوش ندارى[14]". در این فرمایش، "میزان قرار دادن نفس خویش بین خود و بین دیگران"، حائز توجه است. میزان یعنی تراز، سنجش، همار، پیمانه، ترازو، اندازه و مقدار[15]. ریشه ی واژگانی آن وَ زَ نَ است که به اندازه اشاره دارد. واژه ریاضی از واژه فارسی راز به معنای اندازه گرفتن آمده است که هنوز هم در واژه ها ی تراز و ترازو با حفظ معنا باقی مانده اند. پس ترازو یعنی اندازه گیری و مقایسه ی بسیار[16].

ساعتی میزانِ آنی، ساعتی موزونِ این             بعد از این میزانِ خود شو، تا شوی موزون ِخویش[17]

شیخ ]ابن سینا[ در اول دانشنامه گوید: حق و میزان در عدد یکسان اند[18]، هر چه را میزان امضاء کرده است حق است و هر چه را حق تصدیق نموده است میزان است و هر دو از یک مصدر که عدل است مشتق اند.

حق و میزان در عدد یکسان بود                     آری آنچه حق بود میزان بود

    آن چه میزان است آن عین حق است               هر دو از یک اصل مصدر مشتق است[19]

در قرآن کریم آمده است : " و السماء رفعها و وضع المیزان[20]." مراد میزان، معیار و قوانینی است که حاکم بر سراسر عالم هستی است. عالم هستی که هر چیزی در آن (مراد "چیز" در این جا صرفا فیزیکی و عینی نیست و هر آنچه در گستره ی معرفت و عدم معرفت قرار می  گیرد را شامل می شود)، مقدار و اندازه ای دارد[21]؛ بنابراین قوانین اندازه ها بر تمام هستی حاکم است.

معادله زبان بیان عدل و مانند عدل از مشتقات زبانی عَ دَ لَ است. معادله از باب مفاعله است و باب مفاعله معنای مشارکت متقابل دو ] یا بیشتر از دو[ شخص ] بیشتر از دو[ چیز در یک فعل را می رساند. معادله تمام ریاضیات به عنوان علم الگوها و جستجوی نظم در بعد سمبلیک است و از آنجایی که روان یک سیستم است و روانکاوی آن را "دستگاه روانی[22]" می داند، زبانی برای سمبلیک کردن آن سیستم می باشد، زبانی که مانند هنر، امکان جمع اضداد ربط و استدلال، شمارش و عدد، تقارن، شکل، موضع و جایگاه، ساختار، حرکت و تغییر را فراهم می کند. در یک معادله ی ریاضی، ساختار یا موضع مشخص می شود و عدول از این ساختار نیز مشخص است؛ همانطور که واژه عدل به موضع به لحاظ ایجابی تاکید دارد و عدول به لحاظ سلبی، معادله ایجاب این عدل در بعد سمبلیک است و عدم برقراری این تعادل (عدم صدق کردن در معادله)، عدول را آشکار می سازد. در ساختار معادله جبر حاکم است و در مقادیر متغیرهای وابسته به ساختار، اختیار تغییر. تغییر متغیر تا زمانی که در معادله صدق کند (وابسته به تغییر سایر متغییرها) معادله در تعادل باقی می ماند و ساختار (موضع) ثابت است؛ اما اگر تغییر رخ داده در معادله صدق نکند در ساختار معادله ی دیگری قرار می گیرد که با مقدار جدید صادق است. اجزای عالم، آسمانها و زمین همگی بر اساس موازنه و معادله و مقابله ایستاده اند "بِالعَدِل قامَتِ السَّمواتُ وَ الاَرضُ[23]" و مفری برای خروج از معادلات و برون رفت از عدالت، وجود ندارد، اما امکان تغییر ساختار فراهم است، هر میزانی به عددی ختم می شود و اعداد و روابط بین آنها در قالب معادلات، امکان نمادین سازی گسترده ی عدم و وجود را دارایند.

عدل کامل در کلام برقرار است. معادلات باید در موضع بودن کلام را نشان دهند، تراز کلام یا ریاضیات کلام باشند. خداوند در قرآن می فرماید: " وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلًا  لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ  وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ : کلام خدای تو از روی راستی و عدالت به حد کمال رسید و هیچ کس تبدیل و تغییر آن کلمات نتواند کرد و او خدای شنوا و داناست." یعنی کلام حق حد کمال عدل است که هرگز تغییر و تبدیلی نمی یابد و وقتی کلام را به حد کمال رسانده است، شنونده ترین است و تمام کلمات را می شنود. کلامی که متواضع (یعنی در موضع) باشد بالا می رود و سخن غیر متواضع (یعنی در غیر موضع) صرفا سمپتوم خواهد ماند و از طریق شبکه ی سمپتوم ها، باید کلام ها شنیده شوند تا تصعید صورت پذیرد. بخش اول تعریف روانکاوی از دیدگاه فروید (1922)، روانکاوی را روش تحقیق فرآیندهای روانی معرفی می کند. "روانکاوی روش  تحقیق در فرایندهای روانی است که از را ه های دیگر تقریباً غیر قابل دسترسی اند (کدیور، 1397)". روانکاوی به عنوان دقیق ترین و کامل ترین روش مطالعه ی تجربی روح انسان، متمرکز بر کلمات است و روانکاو کسی است که به مقام شنیدن رسیده است کسی که متوجه ارزش گنجینه کلمات می شود: "آنچه را که روانکاوی می خواهد و وظیفه خود می داند که به آن برسد، نه well-being بلکه well-saying است[24]."

معرفت به موضع

هر نمادی درهرصورت به امر واقع[25] اشاره می‌کند، این اشاره یا به‌صورت مستقیم یا به‌صورت غیرمستقیم از طریق سمپتوم(symptom) صورت می‌گیرد. اشاره غیرمستقیم و مکتوم تا جایی ادامه پیدا می‌کند تا زبانی آن را کِلام[26] کند. سمپتوم اگر به کِلام تبدیل نشود، پیچیده و شدیدتر می‌شود تا نامه را به سر مقصد برساند[27]. بنابراین سمپتوم حاوی پیام است و تا آن را انتقال ندهد آرام نمی گیرد[28]، سمپتوم هایی مانند خشونت و پرخاشگری، رفتارهای هیستریک فضای مجازی و ... تا به کلام و معرفت درنیایند، حاوی پیامی پوشیده و پنهان از افراد یا گروهی هستند و تا کسی از آن‌ها یا نسل آینده آن‌ها نیاید و آن‌ها را به کلام تبدیل نکند، به شکل مکتوم ادامه خواهند یافت. به‌عبارت‌دیگر حاملان چنین سمپتوم هایی حاوی پیام حقی هستند که نیاز به رمزگشایی دارد، این امر زمانی محقق می‌شود که سد و خودداری نسبت به چنین اعمالی ایجاد شود تا کلام فرصت ظهور پیدا کند.  فرزندان هم نام نیک و هم نام ننگ را از پدران از طریق زبان به ارث می‌برند[29]. درواقع فرزندان آن بخشی از ما را انعکاس می‌دهند که ما آن را می‌پوشانیم. هر حرکتی تا زمانی که نقطه تعادل خود را نیابد باز نمی‌ایستد. حالت تعادل و عدل زمانی رخ می‌دهد که بشر از طریق کلام بر موضعی که هست آگاه می‌شود. ماهیت کلام این است که جرح های موجود را نمادین کند یا جرح و شکافی بر نمادهای موجود ایجاد کند. کلامی اثرگذار و ماندگار است که سوژگی فرد و اشتیاق او بر موضعی که بر آن قرار دارد روایت کند[30]. به قول هایدگر ما فکر می‌کنیم هستی معمایی است که باید آن را حل کنیم حال‌آنکه هستی یک راز است که باید در آن مشارکت کنیم.

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو  که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را[31]

برخلاف عقیده سارتر و وجودگراهایی مانند او که معتقدند معنا را باید ساخت، هدف بشر کشف و معرفت بر موجودیت و موضع خود است، ایده ساختن و معنا دهی به زندگی درواقع همان الگوبرداری و همسان شدن با دیگران است که اساساً ممکن نیست. معنا دادن و معنا ساختن، وهمی است که هیچ‌وقت ممکن نیست مگر جزئی از وجود و ماهیت از پیش تعیین‌شده و ناخودآگاه فردی باشد که چنین تفاسیری ارائه می‌دهد.

سوژه انسانی در زنجیره دال‌ها متولد می‌شود،[32] تا زمانی که معرفت به غیبِ وجود رخ ندهد، وجودِ سمپتوم ضرروت دارد و سوژه‌های حاصل از معانی القاشده چیزی بیش از سوژه‌های مصرفی[33] نخواهد بود. چیزهای را که ما نمی‌توانیم به کلام و سمپتوم درآوریم نزدیکان ما آن‌ها را از طریق سمپتوم به نمایش خواهند گذاشت. به همین دلیل اتفاقاتی که در دنیای اطراف ما رخ می‌دهند جدا از ما نیستند.

           هر آنچه در جهان از زیر و بالاست                  مثالش در تن و جان تو پیداست[34]

انا الحق حسین بن منصور حلاج را انا الحق خود می‌دانند و خود را بر سر دار می‌کنند تا بخشی از وجود خود را که تصویراً جدا از خود می‌دانند، کشته باشند.[35] تضاد و دیالکتیک فقط در بعد تصویر و نماد آن‌هم زمانی که به‌ظاهر به امر واقع اشاره نمی‌کند ممکن است. سمپتوم اگر به کلام درآید اطلاعات ارزشمندی از وجود می‌دهد، برای مثال زمانی که در یک اعتراض بانک و آتش همایند یکدیگر می‌شوند، قرابت آن‌ها نه‌تنها تصادفی نیست بلکه جبری و مربوط به ناخودآگاه است. کوته‌بینانه‌ترین نگاه به چنین سمپتوم هایی این است که می‌توان آن‌ها را از بین برد و یا آن را جدا و برون از خود دانست. ازاین‌رو، هیچ حقی از بین نمی‌رود و درنهایت غالب می‌شود، فقط پروسه و شکل به ظهور رسیدن حق می‌تواند متفاوت باشد یعنی اگر حقی به شکل کلام و انسانی به ظهور نرسد به شکل سمپتوم و آسیب‌زا ظهور می‌کند، بنابراین ظهور همیشه رخ می‌دهد وَاللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمرِهِ وَلکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمونَ[36].

گذشته و آینده در زمان حال حضور دارد ولی به شکل سمپتوم که نیاز به رمزگشایی دارد.  بنابراین مسئولیت فردی، مسئله‌ای تاریخی است و نمی‌توان آن را جدا از تاریخچه فردی و نسلی دانست. موضع انسان همانی خواهد بود که هست ولی معرفت اتفاقی است که برای آن زمان تقویمی نمی‌توان قائل بود. معرفت موهبتی است که می‌تواند بر هرگونه طبقه‌بندی و ارزش‌گذاری ناعادلانه و زمان‌بندی تقویمی شکاف ایجاد کند.

روانشناسی و روان‌پزشکی با ملاک‌ها و معیارهای خاصی که بیشتر حاصل منفعت‌گرایی و مصرف‌گرایی است تا معرفت به موضع خود، درصدد است تا افراد را اصلاح و تغییر دهد، حال‌آنکه هر انسانی در معرفت به آن موضعی که برای آن تحول یافته است، می‌تواند به تعادل برسد. نمی‌توان انتظار داشت روانشناس یا روان‌پزشکی که از موضع خود ناآگاه است و بر اساس مدل‌ها و معیارهای جهانی( مانند [37]DSM یا دیدگاه خاصی در درمان) عمل می‌کند به فردی که از معرفت به موضع خود خارج‌شده است کمک کند. بی‌دلیل نیست که در روانکاوی تأکید می‌شود که روانکاو باید روانکاوی شود و به پایان آن نیز رسیده باشد تا بتواند یک فرد دیگر را روانکاوی کند[38]، در پایان روانکاوی فرد دقیقاً به موضعی که برای آن موجودیت یافته است معرفت می‌یابد و با آن یکی می‌شود و بر اساس اشتیاق خود عمل می‌کند[39]. زمانی که فردی بر اساس اشتیاق خود عمل و گفتار می‌کند برای دیگرانی که از موضع خود آگاه نیستند، حالت تروماتیک دارد و آن‌ها را به هم می‌ریزد. روانشناسی و روان‌پزشکی و بخش اعظمی از فلسفه به دنبال این است تا افراد را همرنگ خود و خواسته‌های خود سازد و افراد را در دایره خواسته‌ها و سؤالات خود نگه دارد. عدل برای یک فرد دقیقاً در زمان و موضعی برقرار خواهد شد که به خواسته و سوال مخصوص به خود معرفت یابد و آن را به کلام در آورد. درواقع هدف اصلی و اساسی حرکت هر فردی کشف و معرفت به موضع خود است ولی چون در این امر ناتوان می‌شود شروع به کشف اطراف خود می‌کند، اصرار به جدا دانستن کشفیات افراد از خود آنها، گمراه‌کننده است[40]. چراکه رمزگشایی در موضع همان فرد درست و بجاست و بکار بردن آن برای یک فرد یا شرایط دیگر می‌تواند کاملاً به‌دوراز عدل باشد. از این منظر تلاش برای تغییر دیگری بر اساس رمزگشایی خاصی کاملاً در جهت به هم ریختن تعادل و توازن دیگری است. بنابراین تعادل و توازن در حالت برابری حاصل نمی‌شود و اتفاقاً در تفاوت و معرفت به مواضع حاصل خواهد شد. از این منظر نمی‌توان بر اساس ملاک و معیار همگانی دست به ارزش‌گذاری اخلاقی بدون معرفت به مواضع متفاوت زد. تفکر همسان‌سازی و جهانی‌سازی در جهت عدم تعادل عمل می‌کند و نتیجه آن در جهت ایجاد عدالت عمل نخواهد کرد. تمدنی که در جهت بر هم زدن عدالت عمل کند را نمی‌توان تمدن نام نهاد، بنابراین معیار اساسی شکل‌دهنده تمدن، عدالت است. انحراف از عدالت ممکن نیست، عدالت در هر صوت خود را حتی به شکل سمپتوم قالب می‌کند. بنیادی‌ترین و اساسی‌ترین عامل حرکت بشر بازشناسی هستی و معرفت به وجود خود است، این وجه که برای چه آمده است و در این دنیا چه می‌خواهد و چه جایگاهی دارد(رَحِمَ الله امْرَاً عَرِفَ مِنْ اَیْنَ و فی اَیْنَ وَ اِلی اَیْنَ[41])، حتی آن‌هایی که کوچک‌ترین اهمیتی به این شناخت و معرفت نمی‌دهند در حال شناخت خود و هستی خود هستند، ممکن است فردی کل عمر خود را صرف مطالعه اتم یا در جهت درآمدزایی و کسب منفعت بگذراند، ولی در واقع به‌صورت جایگزینی و نیابتی به دنبال شناخت خود است و می‌خواهد میل خود را دریابد، هرچند ممکن است در این مسیر هیچ‌وقت موفق به شناخت میل خود نشود ولی از نسل او افرادی خواهند آمدکه بشناسانند که او چه می‌خواسته است.

هیچ اتفاقی نفساً و ذاتاً قابل سرزنش نیست مگر اینکه همان سرزنش نیز جزء ذاتی و تحول یک فرایند باشد[42]، به‌عبارت‌دیگر بشر و جهان به همان سوی در حال حرکت است که باید درحرکت باشد. نمی‌توان انتظار داشت کسی یا چیزی را تغییر داد که در برنامه تغییر نباشد. بشر در همان موضعی که باید باشد هست تنها اختیاری که بشر نسبت به موضع خود دارد میزان معرفت به آن است. درنهایت بشر همانی می‌شود که جبروت ناخودآگاه می‌خواهد، تنها موهبتی که انسان دارد و می‌تواند بر آن افزون کند میزان معرفت به آنی است که حضور دارد. از این منظر اگر نقد به نمادها با تحلیل برای اینکه آن نمادها به چه چیزی از واقعیت اشاره می‌کنند، همراه نباشد کمک‌کننده نخواهد بود مگر اینکه موجودیت همان نقاد به‌نقد سرشته شده باشد، هر چیزی که وجود دارد بهر چیزی وجود دارد و به واقعیتی اشاره دارد که باید رمزگشایی شود. بنابراین هیچ‌چیزی را نمی‌توان ناعادلانه دانست، بی‌عدالتی فقط در نبود معرفت رخ می‌دهد، برای مثال کسی که به‌صورت پوشیده از خود و دیگران دزدی می‌کند، بی‌عدالتی ناشی از انحراف و نبود معرفت او نسبت به دزدی رخ می‌دهد نه از عمل دزدی او. خسران بشر نیز ناشی از عمل او نیست بلکه ناشی از این امر است که نامی دیگر بر آن عمل نهاده است. درواقع عدل در معرفت و قرار گرفتن کلمه در موضع خود حاصل می‌شود.

عدلِ وجودی

درباب مفهوم عدل امام علی علیه السلام می فرماید: الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا[43]. عدل قرار گرفتن هر چیزی در موضع خود است.

عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش                          ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش[44]

به همین جهت درباره عالم هستی هم بیان شده که آسمان ها و زمین براساس عدل پابرجاست بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَرْضُ[45]. عدل وجودی به معنای جایگاه وجودی هرچیزیست. وجود دارای مراتب تشکیکی است و هرچیزی وجودش عین مرتبه اش است و خارج شدن چیزی از موضعش به معنای خلل یافتن همه سلسله وجود است[46].

اگر یک ذره را برگیری از جای                               خلل یابد همه عالم سراپای[47]

همه اجزای عالم هستی در یک نظم شبکه ای به هم پیوسته اند و امکان انفصال و خروج از جایگاه و موضع، وجود ندارد. جمادات و نباتات و حیوانات دارای موضع مشخصی هستند اما موجودی همانند انسان که معرفت به موضع خود ندارد و همه مراتب وجود پایین تر از خود را داراست و دارای ناخودآگاه پیچیده ایست که مدام بر روی خودآگاهی و تعقل خط می اندازد و شکاف ها را عیان می سازد[48]، عدل، دلالت پیچیده تری پیدا می کند و سوالات بسیاری را برمی انگیزد: موضع انسان چیست؟ آیا انسان دارای موضع از پیش تعیین شده ای است؟ آیا انسان بایستی خود، موضع خود را تعیین و جعل کند؟ آیا موضع انسان، امری بالقوه و دائما در حال فعلیت یافتن است؟ چگونه می توان فهمید موضع انسان چیست؟ آیا اساسا انسان می تواند از موضع خود خارج شود؟ از دیدگاه آموزه های قرآن دو دسته صفات اساسی برای انسان ترسیم شده است[49] : صفات دانی (ظلوم و جهول[50]، کفور[51]، طغیان گر[52]، عجول[53]، نسیان گر[54]، قتور[55]، مجادله گر[56]، هلوع[57]، جزوع[58] و منوع[59]) و صفات عالی (خلیفه الله[60]، علم به اسماء[61]، فطرت الهی[62]، نفخه روح[63]، اجتباء حق[64]، حامل امانت[65]، مقام کرامت[66]، ملهم به فجور و تقوا[67]، قدرت تسخیر[68]، احسن تقویم[69]، مقام عبودیت[70]) . عدل این است که انسان همه این صفات دانی و عالی را در خود ببیند و به پنهان معرفت پیدا کند. معرفت و پذیرش نسبت به صفات دانی خود، عین حق و عدل است. انسانی که صفات دانی خود را نمی بیند و آن را نمی پذیرد بلکه می پوشاند و یا واپس می زند نمی تواند خود را آن گونه که هست بشناسد و اعمالی از او رخ می دهد که برخاسته از همان صفات دانی است هرچند که ممکن است او نسبت به آن معرفت نداشته باشد.    

محرک اصلی این خودشناسی، حقیقت طلبی است. درک حقیقت وجودی انسان و موضع هر یک از قوای درونی او و کارکرد آن می تواند به تعالی انسان کمک کند. هریک از قوای درونی انسان موضع و کارکردی دارد که عدم شناخت و درک آن و یا عدم به فعلیت رساندن صحیح آن درجهت رشد وجودی، ظلم در حق آن است.   

ساخت وجودی انسان که ازآن به فطرت تعبیر شده است، موضع انسان است و این موضع غیر قابل تغییر است فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا  فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا  لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ[71]. ساخت وجودی انسان، جبریست (لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ). در این ساختار هر چیزی در موضع خود قرار دارد و دارای ارتباطی وجودی با سایر اجزاست و معادلات جبری دقیقی بر این نسبت ها حاکم است که خارج شدن از آن امکان پذیر نیست (وَ بِجَبَرُوتِک الَّتِی غَلَبْتَ بِهَا کلَّ شَی ء[72] ). احسن تقویم بودن[73] و زیبایی انسان هم در همین اعتدال ساختاری نهفته است چرا که در یک هارمونی دقیق هر جزئی مبتنی بر علت غائی در جایگاه خود واقع شده است. این ساختار اعتدالی اعم از جسم (بعد مادی) و روان ( بعد غیر مادی) است و این دو ساحت اگر چه در بعد سمبولیک و زبان تفکیک می شوند اما در بعد واقع دارای وحدت وجودی هستند. شگفت انگیزترین بخش روان انسان هم ناخودآگاه است که از طریق آیات و نشانه ها می توان به ساحت وجودی آن راه یافت. اراده و اختیار انسان هم بخشی از این ساختار جبریست و به تعبیر ژان پل سارتر[74] ما مجبور به انتخاب هستیم و عدم انتخاب هم خود نوعی انتخاب جبری است. بر این ساختار سنت هایی حاکم است که تبدیل و تحویل در آن راه ندارد (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا  وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا[75]). تا زمانی که انسان به این ساختار جبری و اقتضائات آن معرفت نیابد همچنان در این توهم(خودآگاهی) باقی می ماند که می تواند آن را نادیده بگیرد و یاگریزی از آن داشته باشد در حالی که هرگریزی، نتیجه ای جز قرار گرفتن دوباره در حاکمیت این ساختار جبری ندارد (لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ[76]). سمپتوم های انسان نتیجه عدم معرفت و پذیرش این موضع است و در او و ذریه اش نسل اندر نسل همچنان ادامه پیدا خواهد کرد مگر اینکه از طریق معرفت، پیام خود را از طریقِ کلام به مقصد و محضر انسان برساند (وَاِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات فأتمهنّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَمِنْ ذُرّیتی قالَ لا یَنال عَهدی الظّالمین[77]). ظهور این معرفت جز از طریق رمزگشایی از سمپتوم ها در بعد سمبولیک و راه یابی به ساحت ناخودآگاه امکان پذیر نیست. هنگامی که جرح ها و گریزها به کلام درآید عدل محقّق می شود و اگر چنین نشود عدلِ سمپتوم همچنان پابرجا خواهد ماند تا زمانی که به اصل خود در بعد واقع رجوع یابد (یَرْجِعُ کُلُّ شَیْءٍ إِلَی أَصْلِهِ[78]). معرفت یافتن به این موضع یعنی ساخت وجودیِ جبری، اساسِ تعالیِ انسان است. معرفت به صفاتِ دانی روشن کننده موضع ِحقیقی انسان و موضعِ حضرت حق است. هنگامی که انسان به فقر و جهل در موضع خود معرفت می یابد از سمپتوم ثروت نَمایی و عالِم نَمایی (قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی[79]) دست می کشد و علم و غنا را متعلق به موضع حضرت حق می داند( یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ[80]/ قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ[81]). شاید به همین خاطر است که در پایان روانکاوی مردها از توهمِ صاحبِ فالوس بودن و زن ها از اینکه بخواهند صاحبِ فالوس شوند، دست می کشند و به ساحتِ عشقِ به حق و تولید دانش و هنر قدم می نهند و شور و اشتیاق آنان هر لحظه فزونی می گیرد[82]. همچنان که ابن عربی بیان کرده است: " اما چون حق، محبوب او باشد، وی در مشاهده دائم است و هرچه مشاهده اش بیشتر شود بر عشقش افزوده می شود و اشتیاق با این دیدار برانگیخته می شود[83]". هرچه دامنه این عشق و معرفت فزونی یابد، هیچ بودنِ انسان بیشتر عیان می شود و غیبِ وجود، ظهور بیشتری پیدا می کند تا جایی که انسان، دیگر خود را نمی بیند و در خود و هر چیزی، جلوه حق را می بیند و در می یابد که موضع واقعی او حق است و مستانه ندای انالحق و لیس فی جُبَّتی سِوَی الله[84] سر می دهد:

من به خال لبت، ای دوست گرفتار شدم                           چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوسِ اناالحق بزدم                      همچو منصور خریدار سر دار شدم[85]

تا زمانی که انسان به این معرفت نرسد و موضع حق را درنیابد و آن را به کلام در نیاورد، دائما سمپتوم های خود را تکرار خواهد کرد و در دایره قسمت سرگردان خواهند ماند حتی اگر خود را عاقل و عالم بداند: 

      عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی                   عشق داند که در این دایره سرگردانند[86]

 این معرفت از مسیر خودشناسی می گذرد (مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه[87])، خودشناسی به معنای معرفت به صفات دانی و فضولات درونی خود. این معرفت، غیر را برای من عیان می سازد، غیری که همه اوست و هر حرکت و نوا و کلامی در ما از اوست:

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی                                     زاری از ما نه تو زاری می‌کنی

ما چو ناییم و نوا در ما ز تست                                 ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست

ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان                                         تا که ما باشیم با تو درمیان

ما عدمهاییم و هستی ها نما                                             تو وجود مطلقی فانی‌نما[88]

با چنین معرفت عمیقی است که انسان عدل و زیبایی ناشی از آن را در وجود خویش و در عالم هستی در می یابد و به عیان می بیند که هر چیزی و هر کسی در تابلویِ حیرت انگیز خلقت در موضع خویش پابرجاست و زیباترین هارمونی و تناسب را دارد. حضرت زینب سلام الله علیها پس از دیدن آن همه مصیبت و جنایت (در بعد تصویری)، زیبایی و هارمونی عمیقی (در بعد واقع) را درک می کند و آن را باکلامی عمیق و نافذ ( در بعد سمبلیک) بیان می کند: ما رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلا"[89].

انسانی که به چنین درک عمیقی رسیده و ضرورت هرچیزی را در جای خود دریافته است به مقام رضا می رسد (إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ[90])، موضع خود را می پذیرد و همانی می شودکه هست.

بحث و نتیجه گیری

عدل به عنوان یک کلمه محل مناقشه است؛ دالی است که به یک معنا یا موقعیت ثابت مربوط نیست و بیشترین تن دادگی آن به عادل است. برای شناخت عدل باید عادل را شناخت و برای شناخت باید از قلمرو کلمات گذر کرد. عدل و عادل قابل تمایز نیست، از این رو اشاره به عدل اشاره به عادل و شناخت عادل شناخت عدل است. معرفت به کلمات در موضع خودش به شناخت عدل منجر می شود، کلمات مستقل از فرد خاصی در شبکه معادلاتی قرار دارند که همیشه عدل را برقرار می سازند. شبکه ی چند لایه ی سخنان یک فرد نیز می تواند راوی حقیقت وجودی وی باشد. روانکاوی علمی است که کلمات یک فرد را به موضع خودش باز می گرداند. شاید نقش انسان این است که راز اندازه ها را از شبکه ی معادلات سمپتوم هایش استخراج نماید. سمپتوم از عمیق ترین بخش وجود انسان خبر می دهد و وجودش عین عدل است و تا زمانی که به پیام های آن معرفت حاصل نشود و به کلام در نیاید، ادامه می یابد، ممکن است شکل آن تغییر یابد ولی از بین رفتنی نیست. سمپتوم دیگران را نمی توان جدا و مستقل و برون از خود دانست. سمپتوم رازی است که نیاز به رمزگشایی دارد تا عدل وجودی آن عیان شود.

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند                           در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود                کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد[91]

 

منابع

-امام خمینی (1372) دیوان اشعار. تهران. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

-رستمی زاده، رضا (1379) حق و باطل از دیدگاه امام على علیه السلام، مجله معرفت: شماره 39.

-سارتر، ژان پل(1380) اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر. ترجمه مصطفی رحیمی. انتشارات نیلوفر

-سید بن طاووس (1380) لهوف. ترجمه سید ابوالحسن میر ابوطالبی. قم. انتشارات دلیل ما

-سارتر، ژان پل(1380) اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات نیلوفر، چاپ دهم.

-شریعت تربقانی، انوشه. (1397). عقله المستوفز شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی. موسسه انتشاراتی لاهوت: تهران.

--کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا (1384-1386). مجموعه سخنرانی‌های پنج‌شنبه‌های فرویدی، انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا (1394). مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم، چاپ سوم. تهران: انتشارات اطلاعات.

-کدیور، میترا (1397). سخنرانی روانکاوی و دین. برگرفته از لینک  https://freudianassociation .org/متن-سخنرانی- دکتر-کدیور-با موضوع

-مطهری، مرتضی. (1369) حرکت و زمان در فلسفه اسلامی، ج1، چ3، تهران: انتشارات حکمت.

-مرادی، کامران (1396). نقاطی که لاکان هگلی است. سایت انسان‌شناسی و فرهنگ.

-مقرم، عبدالرزاق(۱۳۸۱) مقتل الحسین(ع)، ترجمه محمد مهدی عزیز الهی کرمانی، قم، نوید اسلام، ۱۳۸۱ ش.

-نوده یی، داود؛ ضرغامی، محمد حسین؛ ربیعی، مهدی(1398). انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی.

-هایدیگر، مارتین(1396). هستی و زمان. ترجمه سیاوش جمادی، نشر ققنوس.

 http://up.iranblog.com/uploads/enheraf-ravanshenasi-va-tahrif-ravankavi.pdf

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

 Freud, Sigmund. (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.

-Lacan, Jacques (2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics.

-Lacan, Jacques .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

 -Jacques-Alain Miller (1988). ed., The Seminar of Jacques Lacan: Book I (Cambridge) p. 188.

The justice of symptom

Abstract

Justice is full of mystery word that refers to equality and inequality simultaneously. Justice, truth and equilibrium are companions that they point to one thing and the equation, which contains justice, sustains the equilibrium. The purpose of this study was to investigate the issue of justice and its relationship with symptom and knowledge. Conceptual association analytical-critical approach was used to emphasize on the following questions: what is justice and how is it related to one’s position? Does man predetermined position? Should man determine or forge his own position? Does one’s position is potential or ipso facto and if it is potential is it being ipso facto continuously? What is the relationship between justice, symptom and knowledge?

Keywords: equation, justice, equilibrium, position, symptom, psychoanalysis, knowledge.

 


[1]. این مرقومه وام دار عشق و اشتیاق زائد الوصف استاد بزرگوار خانم دکتر میترا کدیور و نوشتار و سخنان ناب ایشان است. مسولیت بخش اول مقاله (معادله) با دکتر محمد حسین ضرغامی، بخش دوم (معرفت به موضع) با دکتر مهدی ربیعی و بخش سوم (عدلِ وجودی) با دکتر داود نوده ئی می باشد.

[2] .  Natural language

[3]. حیوان ناطق

[4] . برگرفته از وب سایت ویکی فقه به آدرس: http://wikifeqh.ir/

[5] . ابن عربی به نقل از شریعت تربقانی.

[6]. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، ج ۴، ص ۴۱۸٫ برگرفته از وب سایت http://farsi.al-shia.org

[7]. ناصر خسرو

[8] . ابن عربی به نقل از شریعت تربقانی.

[9]. ملاصدرا برگرفته از http://raj.smc.ac.ir/article_1271.html

[10] . ابن عربی به نقل از شریعت تربقانی.

[11] . ملاصدرا برگرفته از http://raj.smc.ac.ir/article_1271.html

[12] .بخشی از آیه ی 35 سوره فاطر

[13] . برداشت از جلسات یک شنبه های فرویدی انجمن فرویدی دوره ی 41 ام. وب سایت انجمن فرویدی: https://freudianassociation.org/

[14] . "یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا" برگرفته از وب سایت: http://ahlolbait.com

[15]. فرهنگ معین

[16]. برگرفته شده از shokouheriyaziyat.blog.ir

[17] . حضرت مولانا

[18]. هر دو دارای عدد 108 اند.

[19]. علامه حسن زاده آملی

[20] .الرحمن، ایه ی 7

[22] . برداشت از جلسات یک شنبه های فرویدی انجمن فرویدی دوره ی 41 ام. وب سایت انجمن فرویدی: https://freudianassociation.org/

[23]. پیامبر اکرم (ص) برگرفته از وب سایت: http://lib.eshia.ir

[24] . برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی به آدرس: https://freudianassociation.org/

[25] . منظور از امر واقع(real) واقعیت موردتوافق اجتماع انسانی نیست بلکه امری است که هیچ خللی بر آن وارد نیست و وجودش تروماتیک و جبری است، برگرفته و استنباط از سه ساحت لکان

[26] . کِلام: از دیدگاه بیشتر لغت شناسان بر زخم یا جراحتی گفته می‌شود که در بدن انسان یا حیوان اثر می‌گذارد؛ و لغت نویسان آن را به معنای (زخم کردن و مجروح نمودن) آورده‌اند.6 به نظر می‌رسد مفهوم مجروح کردن ریشه در زبان آرامی و عبری دارد، زیرا به نظر آقای مشکور، (کَلَمَ، کَلماً) در انگلیسی به شکل هییومیلیتد به معنای جریحه‌دار کردن، خوار و توهین کردن است که شکل آرامی آن کِلام است و شکل دیگر انگلیسی آن «توواند جیسیناس»8 که به معنای مجروح کردن و زخم کردن است و شکل عبری آن «کالام» است

[27] . اشاره به نامه‌ی گمشده‌ی ادگار آلن پو

[28] . برگرفته و استنباط از سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور از پنج‌شنبه‌های فرویدی

[29] . دکتر میترا کدیور نقل از معلمان در جلسات آشنایی با فروید-لکان

[30] . استنباط از روانکاوی فروید- لکان نقل از دکتر میترا کدیور

[31] . حضرت حافظ

[32] . نقل از خانم دکتر میترا کدیور در کتاب مکتب لکان

[33] . اصطلاح سوژه‌های مصرفی برگرفته و استنباط از کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور است

[34] . شیخ محمود شبستری

[35] .نوده ئی، ضرغامی و ربیعی در مقاله ی انحراف روانشناسی و تحریف روانکاوی

[36] . آیه 21 سوره یوسف

[37]  . Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders

38] . بر گفته و استنباط از روانکاوی فروید-لکان نقل از دکتر میترا کدیور

[39] . برگرفته و استنباط از جلسات آشنایی با فروید- لکان و سخنرانی‌های دکتر میترا کدیور در مورد پایان روانکاوی

[40] . اشاره به اتحاد عالم و معلوم، برای مطالعه بیشتر به مقاله نشان علم و عالم از همین نویسندگان مراجعه شود

[41] . امام علی(ع)

[42] . اشاره به نظر هگل در مورد روح و جبر تاریخ

 [43]نهج البلاغه، حکمت 437

[44] مثنوی معنوی

[45] به نقل از  پیامبر صلى  الله  علیه  و  آله، عوالى اللآلى ، ج ۴، ص 103

[46] برگرفته از دیدگاه های ملاصدرا

[47]  گلشن راز شیخ محمود شبستری

[48] برگرفته از دیدگاه های لکان در درسنامه های خانم دکتر میترا کدیور

[49] مجموعه آثار استاد مطهری، جلد دوم

[50] إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا (احزاب آیه 72)

[51] فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ (شوری آیه 48)

[52] إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى( علق آیه 6)

[53] وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا (اسراء آیه 11)

[54] وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ (حشر، آیه19)

[56] وَکَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا(کهف آیه 54)

[57] إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (معارج آیه 19)

[58] إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (معارج آیه 20)

[59] وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا (معارج آیه 21)

[60] إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً (بقره آیه 30)

[61] وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا (بقره آیه31)

[62] فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا(روم آیه 30)

[63] وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی(ص آیه 72)

[64] ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى (طه آیه 122)

[65] انَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ (احزاب، آیه72)

[66] وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ(اسراء آیه 70)

[67] فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس آیه 8)

[68] وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ (جاثیه آیه 13)

[69] لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (تین آیه 4)

[70] وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (ذاریات آیه56)

[71] سوره روم آیه 30

[72] بخشی از دعای کمیل  

[73] لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (تین آیه4)

[74] کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ژان پل سارتر

[75] فاطر آیه 43

[76] بخشی از دعای کمیل

[77] سوره بقره آیه 124

[78] بحارالأنوار، ج۶۴، ص۱۰۶ به نقل از امام باقر علیه السلام

[79] سوره قصص آیه 78

[80] سوره فاطر آیه 15

[81] سوره بقره آیه32

[82] برگرفته از درسنامه های خانم دکتر و جلسات یکشنبه های فرویدی

[83] کتاب رحمه من الرحمن فی اشارات القرآن، محی الدین ابن عربی

[84] تذکره الاولیاء ص 137

[85] دیوان امام خمینی (ره)

[86] دیوان حافظ

[87] غررالحکم ص 588 حدیث 301

[88] مثنوی معنوی

[89] لهوف ابن طاووس، ص 160

[90] مقتل الحسین، مقرم، ص 367

[91] دیوان حافظ

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

...

جمع بندی

انسان در طول تاریخ و از دیرباز به دنبال کشف راز و رمزهای درون خود بوده است و آموزه‌های دینی و فلسفی که محصول تجربه هزاران ساله بشر است به گوهری در درون انسان اشاره‌کرده است که همیشه در هاله‌ای از رمزوارگی مکتوم بوده است و دغدغه انسان همیشه این بوده است که پرده از این بعد نهان و غیب وجود کنار نهد و رخ حقیقت وجود خویش را به نظاره بنشیند و به اقیانوس دانشی ناب و بیکران دست یابد اما همیشه در کشف روشی که بتواند به این هدف بزرگ دست یابد حیران و سردرگم بوده است.

با مرور تاریخچه روانشناسی و روانکاوی می‌توان دریافت روانکاوی مبتنی بر تجربه بشر و به دنبال کشف حقیقت در اعماق وجود است و کاملاً مرتبط با سوابق تجربی و معرفت‌شناختی است و نیاز به یک روش تحقیق اصولی و اخلاقی است، در مقابل روانشناسی و روان‌پزشکی و شاخه‌های مرتبط با آن‌ها، بر تفکر منفعت‌گرایی و نتیجه گرایی منطبق است که حاصلش تولیدات فست فودی است که مصرف‌کنندگان را از خود واقعی، دور می کند و با معیارهای جامعه مصرفی همخوان می‌سازد. پژوهش در رشته های فوق الذکر، برخلاف تحقیق در اعماق وجود، فقط به سطح آگاهی و رفتار به‌عنوان اشتراک انسان و حیوان می‌پردازد. حاصل این دو فرایند یکی در جهت عشق به حقیقت و دیگری در جهت عشق به منفعت عمل می‌کند. پس دور از انتظار نخواهد بود که در دنیای مدرن اکثر سرمایه ملت‌ها در جهت برجسته  سازی و تقویت روانشناسی و ایجاد موانع و تحریف روانکاوی عمل کند. بنابراین مسیر روانکاوی برخلاف مسیر روانشناسی و روان‌پزشکی، نیازمند اشتیاق به حقیقت است و تنها طالبان واقعی می  توانند به آن دستیابند و محقق این مسیر تا زمانی که به انتهای آن نرسد، صلاحیت و معرفت عمل روانکاوی را نخواهد یافت، حال‌آنکه صلاحیت فرد در روانشناسی، مشاوره، روان  درمانی و روان‌پزشکی، مدارکی است که توسط گفتار دانشگاهی اعطاء می‌شود.

 
   

منابع

-امام صادق علیه‌السلام. مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ترجمه حسن مصطفوی (1360)؛ انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، تهران.

-اراکی، محسن. (1383). حقیقت ادراک و مراحل آن در فلسفه ملاّصدرا. معرفت فلسفی. شماره چهارم، تابستان.

-انجمن فرویدی(1398). مبانی آموزش داده‌شده در کلاس‌های آشنایی با فروید و لکان، ، دوره چهل یکم و چهل دوم.

-الآمدی، عبدالواحد(1429ق). غررالحکم و دررالکلم، تحقیق السید مهدی الرجائی، قم، مؤسسة دار الکتاب الاسلامی.

-بروس فینک(1997). مقدمات بالینی در روانکاوی لاکان اصول نظری و تکنیکی. ترجمه رضا سویزی-تورج بنی رستم 1397.

-تری ایگلتون (۱۳۸۳)، مارکس و آزادی، ترجمه علی‌اکبر معصوم‌بیگی، آگه، شابک ۹۶۴-۳۲۹-۱۰۰-۶

-جان کلمن(2014). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال. چاپ1393.

-حبیب زاده مهدی (1397). مترجم کتاب کودکی را می‌زنند، مجموعه مقالات زیگموند فروید.

-حلی، احمد بن فهد(۱۳۷۵). عدة الداعی، قم، ترجمه حسین غفاری، بنیاد معارف اسلامی.

- داعی‌الاسلام، ‌محمدعلی. (1348). فرهنگ نظام. حیدرآباد دکن: اعظم استیم پریس، ج1.

-راغب ‌اصفهانی، حسین ‌بن ‌محمد، مفردات الفاظ قرآن کریم، قم، مؤسسه اسماعیلیان، بی‌تا.

- ژیژک، اسلاوی. (1395). مستند ژیژک و ایدئولوژی پنهان در سینمای هالیوود. برگرفته از لینک: https://vimeo.com/150108763

- شهیدی، جعفر (1373). شرح مثنوی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

- محمودی، زهرا (1395). انجمن فرویدی اجازه نخواهد داد سیب سرخ روانکاوی به دست چلاق انجمن روانشناسان بیفتد.

-نوعی، زهرا (1393).  »روانکاوی« کوتاه‌مدت، سایت انجمن فرویدی.

-نوعی، زهرا (1393). آنچه می‌خواهید بدانید، ادامه  »روانکاوی«  کوتاه‌مدت. سایت انجمن فرویدی.

-نوعی، زهرا (1394). برای فروید هیچ ثمربخشی‌ای جز ثمربخشی اخلاقی متصور نیست. سایت انجمن فرویدی.

-وقفی پور، شهریار (1395). تلی از تصاویر شکسته: زیگموند فروید، اسلاوی ژیژک، ژاک آلن میلر و ... نشر چشمه.

-صحیفه سجادیه

-طباطبائی، سید محمدحسین (1374). ترجمۀ تفسیر المیزان، مترجم سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

- طباطبایی، محمد حسین. (1364). اصول فلسفه و روش رئالیسم.  حاشیه نویس: مطهری، مرتضی، تهران: صدرا.

- فروم، اریک. (1382). روانکاوی و دین. ترجمه:نظریان، آرسن. تهران: مروارید.

-فروید زیگموند (۱۹۳۳). سخنرانی‌های آشنایی با روانکاوی، سخنرانی ۳۴ توضیحات، کاربردها و راهکارها، {این مقاله توسط مرجان پشت مشهدی، خدیجه فدائی، پرویز دباغی و فرزام پروا ترجمه و زیر نظر دکتر میترا کدیور در جلسات مورخ ۸۴/۲/۳- ۸۴/۲/۱۰- ۸۴/۲/۲۴- ۸۴/۲/۳۱ و ۸۴/۳/۷ کلاس‌های عرصه فرویدی مکتب لکان ایشان تصحیح گردیده است}. سایت انجمن فرویدی

-فروید، زیگموند(1910). مقاله روانکاوی وحشی ترجمه لیلی افتحی و تصحیح به‌وسیله دکتر میترا کدیور. سایت انجمن فرویدی.

-فوکو، میشل(1387).  مراقبت و تنبیه. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نشر نی

-قرآن کریم

-قمشه‌ای، الهی. مجموعه سخنرانی‌های در مورد هنر، زیبای و حقیقت. سایت اسرار ماورا.

-مرادی کامران (1396). نقاطی که لاکان هگلی است. سایت انسان‌شناسی و فرهنگ.

-کدیور، میترا(1380). درس‌نامه روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. سایت انجمن فرویدی.

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه روند Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381).  درسنامه سایکوآنالیز و Pass. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درسنامه‌ پایان روانکاوی و عمل. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1381). درس‌نامه درباره مقاله نارسیسم زیگموند فروید. سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1388). مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم. انتشارات اطلاعات. چاپ دوم. ۱۳۸۸.

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی روانکاوی و دین. دانشگاه شهید بهشتی، سایت انجمن فرویدی

-کدیور، میترا(1397). سخنرانی نقد فرهنگ جنسی در ایران. دانشگاه شهید بهشتی

-کدیور، میترا. (1394). مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم، چاپ سوم. تهران: انتشارات اطلاعات.

-کدیور، میترا. (1394). مکتب لکان روانکاوی در قرن بیست و یکم، چاپ سوم. تهران: انتشارات اطلاعات.

-کدیور، میترا (1380). درسنامه  روانکاوی در انتانسیون و روانکاوی در اکستانسیون. برگرفته از لینک

https://freudianassociation.org/روانکاوی-در-ژرفا-و-روانکاوی-در-پهنا

-کدیور، میترا (1380). درسنامه  جلسه اول دوره اول. برگرفته از لینک

https://freudianassociation.org/درسنامه  های-دکتر-کدیور-1

-کدیور، میترا (1397). سخنرانی روانکاوی و دین. برگرفته از لینک

https://freudianassociation.org/متن-سخنرانی-دکتر-کدیور-با موضوع

-کدیور، میترا (1381). درسنامه روند “Passe“. برگرفته از لینک

https://freudianassociation.org/درسنامه  های-دکتر-کدیور-جلسه-مورخ-1-مرد

-کدیور-میترا (1380)، درسنامه جلسه دوم دوره دوم. برگرفته از لینک

https://freudianassociation.org/درسنامه  های-دکتر-کدیور-اول-شهریور-13

-معلوف، لویس (1365). المنجد فی اللغه، قم، انتشارات اسماعیلیان.

-مجلسی، محمد باقر (1403ق ) ، بحار الانوار، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم.

-پشت مشهدی، مرجان (1393). آنالیز سمپتوم های جامعه علمی ما. سایت انجمن فرویدی.

-مسگری، احمد علی‌اکبر.، ساعتچی، سید محمدمهدی(1392). تحول زیباشناختی در فلسفه هنر هگل. دو فصلنامه فلسفه شناخت(145-127)، پژوهشنامه علوم انسانی شماره 1/96.

-مطهری، مرتضی (1377) ، مجموعه آثار جلد 13، تهران، انتشارات صدرا.

-ملاصدرا (1410ق). الحکمة المتعالیة، دار احیاء التراث العربی.

-منصوره اردشیر زاده(1393). همدون دوره و گردش نزدیک. سایت انجمن فرویدی.

-مهدی سبز(نامشخص). بررسی و نقد کتاب اخلاقیات امر واقعی کانت، لاکان. http://phthjo.ihcs.ac.ir/article

-میبدی، حسین بن معین‌الدین(1411ق). دیوان أمیر المؤمنین(ع)، محقق، مصحح، زمانی، مصطفی، قم، دار نداء الإسلام للنشر، چاپ اول.

-نهج‌البلاغه

-نینا کراینیک(2017). مصاحبه الکساندغ ژیلبغ (Alexandre Gilbert) با نینا کراینیک (Nina Krajnik) روانکاو و فیلسوف اسلوونیایی، بنیان‌گذار «انجمن روانکاوی لاکانی اسلوونی» و موسسه آکه‌غون (Achéron) لیوبلیانا ترجمه به فارسی توسط هادی یوسفی.

-واردا، آگنس(2017). فیلم مستند "چهره‌ها مکان‌ها".

-یووال هراری (1396). کتاب انسان خردمند ترجمه نیک گریگین، محمدرضا جعفری، زهرا عالی، نشر نو.

 

-Freud Sigmund (1925).  “Negatiom,” On Metapsychology: NEGATION Standard Ed. 19, 235-239

-Freud Sigmund (1914). Remembering, Repeating, and Working-Through. Standard Ed. 

- Freud, Sigmund(1914). On Narcissism: An Introduction. Standard Ed.

-Freud, Sigmund. (1923).  Certain Neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia, and Homosexuality. (Internat. Journ. Psycho-Analysis, vol. iv, April,.

-Freud, Sigmund. (1937). Analysis Terminable and Interminable. Int. J. Psycho-Anal., 18:373- 405.

-Klein, Melanie. (1984). Envy and Gratitude and Other Works 1946-1963. London: The Hogarth Press.

-Lacan, Jacques. .(1957-1956) "La relation d'objet" in Écrits.

-Lacan, Jacques.)1962–1963(, Tenth Seminar, "L'angoisse,"

-Lacan, Jacques.(2001). The Mirror Stage as Formative of the Function of the I", in Écrits: a selection, London, Routledge Classics; p. 5.

- Lacan, Jacques.(1992). The Seminar. Book VII. The Ethics of Psychoanalysis, 1959-60.

 

Abstract

This is an introductory article about psychology as a deviation and distortions of psychoanalysis. The analytical-critical narrative review has been used as a research method. Deviation of psychology from ontological, epistemological and methodological perspective has been marked and its individual and social functions have been reviewed, then the differences between psychology and psychoanalysis and distortions of psychoanalysis explicitly stated. This article has three distinguishable parts, the first part, includes some ontological and epistemological problems about soul and psych, psychological research method inability to study psychological constructs as a whole was elaborated on the second part. Finally, the deviation of psychology from its lexical root, psychology and psychoanalysis differentiations and distortion of psychoanalysis was mentioned in the third part. This article has shown psychology has been separated from its roots, therefor psychology is sterile in the study of the psyche, On the other hand since psychoanalysis recalls and follows these roots consciously and unconsciously encounter whit resistance that distortion of psychoanalysis is one kind of resistance.

Keywords: ontology, epistemology, methodology, psychology, psychoanalysis, deviation, distortion.

 

 

 

 

[1]. نویسنده‌ی بخش اول: داود نوده‏ئی، بخش دوم: محمدحسین ضرغامی و بخش سوم: مهدی ربیعی است.

[2] . نوشته‌های این متن متأثر از کتاب، سخنرانی‌ها و درس‌نامه‌های خانم دکتر میترا کدیور و مقالات و نوشته‌ها اعضای انجمن فرویدی و معلمان کلاس‌های آشنایی با فروید- لکان انجمن فرویدی است، باوجوداینکه تمام تلاش بر این بود تا مطالب ارائه‌شده در متن به‌صورت دقیق ارجاع داده شود ولی بخش بزرگی از مطالب ممکن است به تصور نویسندگان این مقاله به قلم خودشان باشد ولی در اصل متأثر از افراد مذکور یا عالمان دیگر است.

[3] سوره توحید آیه 1

[4]. الحکمة المتعالیة، ملاصدرا، ج۲، ص۳۲۷

[5] نهج البلاغه خطبه اول

[6] سوره توحید آیه 2

[7] سوره فاطر آیه 15

[8] صحیفه سجادیه دعای 52

[9] سوره نور آیه 39

[10] مفردات راغب اصفهانی

[11]. لیسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ سوره شوری آیه 11

[12] سوره توحید آیه 4                                                    

[13] در لغت به معنای باطل و بی اثرشدن است. به نقل از لویس معلوف، المنجد فی اللغه ص 114 و راغب اصفهانی، مفردات ص 105

[14]سوره آل عمران آیه 22

[15] در لغت به معنای " پایین قرار گرفتن بر اساس اجبار" است. به نقل از مفردات راغب اصفهانی ص 823

[16] سوره بقره آیه 38

[17] سوره کهف آیه 103و 104

[18] سوره کهف آیه 105

[19] سوره صف آیه 8

[20] ابوسعید ابوالخیر

[21] سوره بقره آیه 3

[22] مفردات راغب اصفهانی، ص 616 - 617

[23] آل عمران آیه ۱۷۹

[24] سوره عصر آیات 1 تا 3

[25]سوره صف، آیه 3

[26] سوره بقره، آیه 44

[27] غرر الحکم

[28] غررالحکم

[29] سوره اسراء، آیه 85

[30] سوره یس، آیه 82

[31] اصول کافی، ج 2، ص 128

[32] وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ . سوره یوسف، آیه 53 

[33] قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا . سوره یوسف، آیه 18

[34]وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ . سوره قیامت، آیه 2

[35] وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا. سوره شمس آیات 7و8

[36] یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. سوره فجر، آیه 27

[37] ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً . سوره فجر، آیه 28

[38] سوره فجر، آیه 28

[39] دیوان أمیر المؤمنین(ع) ص 175

[40] اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً (اسراء آیه 14) کتاب خود را بخوان، کافی است که امروز خودت بر خود حسابگر باشی.

[41] مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه

[42] عدة الداعی و نجاح الساعی،  جلد 1 صفحه  310

[43] سوره ذاریات، آیات 21 و 22

[44] سوره فصلت، آیه 53

[45] سوره طه، آیه 7

[46] بحار الانوار، ج ‏88، ص 28

[47] مجموعه‏آثاراستاد شهید مطهرى، ج‏13، ص: 435

4 مجموعه‏آثاراستاد مطهرى، ج‏13، ص: 440

[49] ترجمه تفسیر المیزان جلد ۲ صفحه ۲۲۹

[50] مجموعه‏ آثار استاد مطهرى، ج‏13، ص: 433

[51] . عدم برای انسان قابل تصور نیست.

[52] . سنگ اول را گر نهد معمار کج              تا ثریا می رود دیوار کج

[53]. در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود ( انجیل یوحنا)

[54] . در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا         سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

[55] . راز، آنچه در اندیشه نهان است و به هر کس نشاید گفت (شهیدی،1373)

[56]. گفت "آن یار کزو گشت سردار بلند     جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد"

[57]. الله اکبر: خدا بزرگتر از آن است که وصف شود.

[58]. آیه ی 82 سوره یس.

[59]. لکان معتقد است آنچه را که روانکاوی می خواهد و وظیفه خود می داند که به آن برسد، نه well-being بلکه well-saying است، خوب گفتن در برابر خوب زیستن(کدیور، 1394).

[60]. آیات سه و چهار سوره ی الرحمن

[61]. انسان حیوان ناطق

[62] . کلمه الله هی العلیا

[63] . یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ (بخشی از آیه ی 46 سوره نساء)

[64] . https://fa.wikipedia.org

[65]. مقاله صرفا ابزاری برای گزارش نتیجه ی تحقیق است و در حال حاضر مقاله نوشتن به خودی خود هدف است.

[66] . چشمان اسفندیار مانند پاشنه ی آشیل نقطه ی ضعف تن وی محسوب می‏شود.

[67]. برگرفته از وب سایت انجمن فرویدی.

[68] . کاری که با قدرت دقت بسیار بالاتر نرم افزارهای تحت وب می توانند انجام دهند.

[69] . واژه ی statistical در عنوان اصلی Diagnostic and Statistical Manual  نادیده گرفته می‏شود.

[70] . در دیدگاه لکان اصولاً  دو نوع دانش و به همین دلیل دو نوع روند دست یابی به دانش وجود دارد. یکی تحت عنوان Connaissance (شناخت) و دیگری تحت عنوان “Savoir” (معرفت، دانستن). این دو مقوله به کلی و از اساس از هم جدا هستند. کونسانس مربوط به بُعد تصویری (Ego) است، درحالی که Savoir مربوط به بعد سمبولیک (دانش ناخودآگاه) است. در روند روانکاوی صحبت از Savoir است. به همین دلیل چنین روند پیچیده ای برای دست یابی به دانش ناخودآگاه وجود دارد. در صورتی که "شناخت" که عمدتاً عبارت از شناخت Ego از خویش و دنیا و رابطه آن دو است، همان دانش دانشگاهی (به معنای اعم کلمه) است. پس دو نوع دانش متفاوت وجود دارد. Savoir (دانستن) یا دانش ناخودآگاه، دانشی است که سوژه از وجود آن بی اطلاع است یعنی Ego از وجودش خبر ندارد. نه تنها از آن بی اطلاع است، بلکه اصلاً نمی‌داند که چنین دانشی امکان وجود دارد. این دانش (دانستن) عبارت از ارتباط سوژه با بعد سمبولیک و خود این ارتباط است، و این همان «زنجیره دال ها» است (کدیور، 1381).

[71]. اشاره به شعبه‏های مختلفی که از روانکاوی به عاریت گرفته شده‏اند (برداشت از وب سایت انجمن فرویدی https://freudianassociation.org

[72] . اشاره به نامه‏های فروید که به عنوان اسناد محرمانه درجه اول نظامی و حکومتی طبقه بندی شده‏اند (https://freudianassociation.org).

[73]. برای راست‏آزمایی این موضوع کافی است در مجلات مختلف رشته‏های گوناگون علوم انسانی، مخصوصا در روانشناسی که هدف مطالعه‏ی این پژوهش است، جستجویی انجام شود. مشخصا افراد ذینفع در این زمینه به هر وسیله‏ای، مانع از هر گونه پرداختن به حقیقت و تحقیق خواهند شد.

[74] . تمام تلاش نظام اربابی حذف زبان، تاریخ و یا تحریف تاریخ یک کشور است.

[75] . در اینجا منظور از اخلاق، Moral است و باید آن را ازethic جدا دانست(این تفکیک به‌وسیله لکان 1992 و از طریق مربیان کلاس‌های آشنایی با فروید-لکان انجمن فرویدی نقل‌شده است)

[76] . برگرفته از کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور مبتنی بر اینکه ژویسانس که به کلام درنیاید به شکل سمپتوم تکرار می‌شود

[77] . برگرفته از دیدگاه لکان 1992 نسبت به اخلاق

[78] . منظور از فضائل در این بخش: اعمال و گفتارهای تکلیف محورانه و انجام آیین‌های معنوی و مذهبی است که بسیار همخوان با رفتارهای نورتیک واری است که فقط به همانندسازی ظاهری و سطحی قانع هستند و به‌صورت خودآگاه و ناخودآگاه از عمیق شدن و رادیکال شدن به همان فضائل اجتناب می‌کنند

[79] . برگرفته از ارتباط بین سوپرایگو و اید مبتنی بر روانکاوی فروید-لکان

[80] . برگرفته و استنتاج از ایده‌های میشل فوکو می‌گوید که هر رابطه اجتماعی، یک رابطه قدرت است. اما، او یادآور می‌شود که هر رابطه قدرت، الزاماً به سلطه ختم نمی‌شود. ازنظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکه دانش-قدرت) است که فرد را در درون خود جا می‌دهد. به این معنا که فرد، هم‌زمان که شناخته می‌شود (در دفاتر خارجی ثبت می‌شود یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل‌شده از سوی اجتماع می‌فهمد و طبقه‌بندی می‌کند) یا تحت نظام دانش‌هایی چون پزشکی، روان‌شناسی یا آموزش قرار می‌گیرد، مرئی می‌شود و به‌این‌ترتیب، تحت سیطره قدرت قرار می‌گیرد

[81] برگرفته و استنتاج از حسادت و رشکی است که مورداشاره فروید1923 کلاین 1984 و لکان2001 بوده است

[82] برگرفته از مفهوم  هگل مبنی بر اینکه (واژه به‌مثابه مرگ شئ/چیز) که از اسلاوی ژیژک نقل‌شده است

[83] . برگرفته و استنباط از کتاب انسان خردمند که تحول انسان را در سیر تاریخ توضیح می‌دهد

[84] برگرفته از کلاس‌های  آشنای با فروید و لکان  در مورد اخلاق و امر واقع

[85] . سوره مبارکه الإسراء آیه ۳۶
وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ  إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا
ازآنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن، چراکه گوش و چشم و دل، همه مسؤولند.

[86] . برگرفته و استنتاج از سخنرانی‌ها، درس‌نامه‌ها و کتاب مکتب لکان خانم دکتر کدیور

[87] . منظور از انقیاد و منیّت، همان حالت وابستگی و اجبار اعمال تحت اوامر ساحت خیالی و نمادینی لکان است

[88] . غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست(حافظ) ،    القید کفر ولو بالله ( قید کفر است ولو نسبت به خدا)

[89] . فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم/ بنده عشقم و از هر دوجهان آزادم(حافظ)

[90] . برگرفته و همخوان با سخنرانی دکتر میترا کدیور در باب عشق{ مسئله‌ی دیگری را که می‌بایست بر آن تأکید کنم این است که در مورد زنان عشق جایگاه رفیعی را در به وجود آوردن خود ژوئی سانس بازی می‌کند. ژوئی سانس زن نه بر اساس سائق بلکه بر اساس عشق است}

[91] . همی گویم و گفته‌ام بارها / بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی ست در کیش مهر/ برونند زین جرگه هشیارها

به شادی و آسایش و خواب و خور/ ندارند کاری دل‌افگارها

بجز اشک چشم و بجز داغ دل / نباشد به دست گرفتارها

کشیدند در کوی دلدادگان/  میان دل و کام دیوارها

چه فرهادها مرده در کوه ها / چه حلاج ها رفته بر دارها

چه دارد جهان جز دل و مهر یار/ مگر توده هایی ز پندارها

ولی رادمردان و وارستگان / نبازند هرگز به مردارها

مهین مهرورزان که آزاده اند/ بریدند از دام جان تاره (علامه طباطبایی)

[92] . منظور از من همان ایگو است که وهمی بودن و تحریف گری آن مورد تأکید لکان بوده است

[93] . برون از خود اشاره به فرافکنی دارد که موردنظر و تأکید روانکاوی است

[94] . اشاره به اهداف ایگو که جزء پیروزی از طریق جنگ و جدل بر اساس رشک و حسادت ، اهداف دیگری متصور نیست(برگرفته و استنتاج از ساحت خیالی لکان و مقاله برخی مکانیسم‌های نورتیک ها در مورد حسادت، پارانویا و همجنس خواهی فروید و نظریه کلاین در مورد رشک و حسادت)

[95] . اشاره به نارسیسم  و همانندسازی ظاهری نوروتیک ها  با نام پدر دارد که به‌صورت ناخودآگاه مدام در حال دور زدن آن هستند

[96] . نقل مضمون از این گفته دکتر میترا کدیور مبنی بر این‌که در پایان روانکاوی کل انرژی صرف کار و دوست داشتن می‌شود

[97] . اشاره به اختگی و تسلیم به معنی واقعی کلمه دارد که ممکن شدن آن سخت و بدون پایان روانکاوی تقریباً غیرممکن است

[98] . افرادی مانند محمد صنعتی، گوهر همایون پور و فرزام پروا که با این عالمان همانندسازی ظاهری دارند ولی نمی‌خواهند به‌صورت کامل زیر بار کلمه بروند و به‌صورت خودآگاه و ناخودآگاه دست به تحریف کلمه می‌زنند. اسناد بخش بزرگی از این انتساب‌ها و تحریف‌ها در سایت انجمن فروید موجود است.

[99] . برگرفته و استنتاج از مقاله تکرار، یادآوری و حل‌وفصل( Remembering, Repeating and Working-Through)  فروید و کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور 

[100] . برگرفته از سخنرانی میترا کدیور که می‌گوید: برای لکان روانکاوی همیشه دارای پایانی است و آن موقعی است که آنالیزان از میان فانتاسم عبور کرده باشد. برای لکان این تنها معیار پایان روانکاوی است که می‌بایست در جریان Passe محک زده شود. در صورت موفقیت در این جریان است که آنالیزان سابق به‌عنوان روانکاو امروز شناخته می‌شود.

[101] . منظور خودشناسی‌های  است که از طریق روش‌های TA یا بعضی از رویکردهای روانشناسی مانند رویکردهای پویشی برجسته شده است.

[102] .  همخوان با این گفته فروید " درواقع، روانشناسی فردی ربطی به روانکاوی ندارد، اما وقایع خاص تاریخی، منجر به ادامه حیات انگلی آن به خرج روانکاوی شده. تعیین‌کننده‌هایی که ما به این گروه از مخالفان نسبت داده‌ایم در مورد پایه‌گذاران روانشناسی فردی در حد محدودی کاربرد دارد. خود نام آن نادرست است و به نظر می‌رسد محصول دستپاچگی است. ما نمی‌توانیم به‌کارگیری مشروع این واژه به‌عنوان آنتی‌تز «روانشناسی گروه» را که با آن تداخل می‌کند، بپذیریم؛ به‌علاوه، کار خود ما تا حد زیادی و از اساس به روانشناسی افراد انسان مربوط است".

[103] . عین پاراگراف برگرفته از کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور است

[104] . موضوعی که در فرایند روان‌درمانی و رویکردهای ایگوساکوژیست ها برای درمان جویان رخ می‌دهد(برگرفته و استنباط از کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور)

[105] . برگرفته از درس‌نامه‌های پایان روانکاوی و عمل دکتر میترا کدیور

[106].  برگرفته از بیان لکان "آنجایی که من فکر می‌کنم، نمی‌توانم بگویم من هستم و آنجایی که می‌توانم بگویم من هستم، فکر نمی‌کنم." در مقابل این ایده دکارت که می‌گوید: "من فکر می‌کنم پس هستم" نقل از دکتر کدیور در کتاب مکتب لکان

[107] . مانند روان پویشی کوتاه‌مدت یا رویکردهای تحلیلی یونگ، آدلر و ایگو سایکولوژیست ها

[108] . لازم به ذکر است تلاش‌های روانکاوان واقعی مانند ژاک لکان، ژک آلن میلر و میترا کدیور(بخصوص در ایران) کمک و نقش وافری در جهت حفظ روانکاوی اصیل داشته است.

[109] . منظور از افراد و گروه‌ها:  مافیا، کاسبان روان و روانکاوان وحشی است که مورداشاره انجمن فرویدی است

[110] . اشاره به تحریف‌های است که فروید در مقاله آنالیز با پایان و بدون پایان از آن نام می‌برد(مانند: ریزوینیسم، حذف، تحریف)

[111] . نمونه‌های از انتساب به خود و تحریف فروید-لکان را می‌توان در سایت نیما قربانی مشاهده کرد که به‌وسیله زهرا نوعی و منصوره اردشیر زاده شناسایی، برجسته و موردنقد قرارگرفته است

[112] . عین پاراگراف در سخنرانی روانکاوی و دین دکتر میترا کدیور نقل‌شده است

[113] این تعریف در سخنرانی روانکاوی و دین از دکتر میترا کدیور نقل شد

[114] . برگرفته از کتاب مکتب لکان

[115] . برگرفته از کلاس‌های آشنایی با فروید- لکان و کتاب مکتب لکان

[116] . برگرفته از سخنرانی روانکاوی و دین دکتر میترا کدیور

[117] . ارجاع به سایت انجمن فرویدی

[118] اشاره به ایگو سایکولوژیست ها و درمانگران پویشی کوتاه‌مدت مانند حبیب الله دوانلو

[119] . اشاره به شعارهای ایگو سایکولوژیست ها، روابط-ابژه ها، نو فرویدین ها و روان پویشی کوتاه‌مدت

[120] .  همخوان با آیه (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ  فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛ آیا شما به پاره‌ای از کتاب ایمان می‌آورید و به پاره کفر می‌ورزید؟؟ پس جزای هر کس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا چیزی نخواهد بود).

[121] . برگرفته از سایت انجمن فرویدی و شعار لکان مبنی بر بازگشت به فروید

[122] . مانند محمد صنعتی، گوهر هماینوپور، فرزام پروا... که خود را روانکاو می‌دانند ولی مشخص نیست بر چه اساسی این کلمه را به خود نسبت می‌دهند

[123] . به نقل از نینا کراجنیک(Nina Krajnik)

[124] . برگرفته از سمینار اخلاق لکان و نظر خانم دکتر میترا کدیور در مورد امر واقع و قانون در صورت‌جلسه انجمن فرویدی

[125] . برگرفته از مقاله نفی فروید مبنی بر اینکه متریال واپس زده با نفی آن در خودآگاهی حضور می‌یابد

[126] . برگرفته و استنباط از مفهوم نوروتیک و پرورت مورد اشاره فروید و لکان به نقل از متون انجمن فرویدی و بروس فینک

[127] . برگرفته از مفهوم ظلم از نگاه قرآن و امام علی (ع) به نقل از سایت انجمن فرویدی

[128] . مانند تسلا که مورد ظلم ادیسون قرار گرفت یا فروید که مورد ظلم روانکاوان وحشی هم‌عصر و حتی هم‌اکنون قرارگرفته است

[129] . برگرفته از مفهوم هنر از منظر هگل و سخنرانی‌های الهی قمشه‌ای در مورد هنر

[130] . به کارگردانی اگنس واردا فرانسوی

[131] . برگرفته از رویکرد مارکس و لکان نسبت به انسان  و عمل آن

[132] . برگرفته از آموزش‌های کلاس‌های آشنایی با فروید- لکان انجمن فرویدی

[133] . برگرفته و استنباط از آموزش‌های کلاس‌های آشنایی با فروید- لکان انجمن فرویدی و کتاب مکتب لکان دکتر میترا کدیور

[134] . اشاره به رویکردهای شناختی-رفتاری و رویکردهای موج سوم روانشناسی

[135] . اشاره به کنگره روانکاوی و روان‌درمان پویایی که به‌درستی اسم سیرک بر آن گذاشته‌شده است، زمانی که صلاحیت نباشد، هدفی جزء نمایش نمی‌توان بر آن متصور شد.

[136] - اشاره به کارگاه‌ها، همایش‌ها و پروژه‌های تحقیقاتی دارد که سالیانه در دانشگاه و برون دانشگاه در حوزه روان انجام می‌شود ولی ازآنجایی‌که مجری آن‌ها خالی از صلاحیت هستند، جزء حیف‌ومیل بیت مال و پر کردن جیب خود این متخصص نماها نیست

[137] شعاری که مبنی بر عقلانی بودن در رویکردهای شناختی-رفتاری و رویکردهای موج سوم روانشناسی مورد ارج قرار می‌گیرد

[138] .اشاره به عمل اصلی سایت انجمن فرویدی که رأس سایت آن‌ها به قلم درآمده است

[139] . اشاره به افراد هیستری و وسواسی که به‌عنوان ساختار نوروتیک ها دسته‌بندی می‌شوند

[140] . اشاره به روانکاوان وحشی و خود خوانده که بدون اینکه به پایان آنالیز شخصی خود رسیده باشند خود را روانکاو می‌نامند

[141] . اشاره به تفکر میشل فوکو مبنی بر اینکه قانون برعکس تصور که مدافع و عادل حقوق اکثریت باشد حافظ اقلیت قدرتمند، ثروتمند و متخصصان خاصی مانند حوزه درمان شده است

[142] . سکسوالیته آن نیرویی است که از اعماق وجود آدمی، از سائق برمی‌خیزد و در جستجوی ارضای خود به‌سوی دنیای خارج پر می‌کشد و می‌گردد و می‌چرخد و می‌پوید و چون هیچ ابژه‌ای را در شأن خود نمی‌یابد چاره‌ای جز والایش ندارد و هر آنچه را که فرهنگ و مدنیت است بنا می‌نهد و باز می‌نالد و می‌موید و می‌گرید و اگر موفق به والایش نشد، سمپتوم تنها راه‌حل باقی‌مانده است(سخنرانی دکتر میترا کدیور، 1378).

[143] . برگرفته از مقاله "Remembering, Repeating, and Working-Through" فروید 1914

[144] . برگرفته از مفهوم ایگو و وهم فهم آن در نظر لکان 2001 و اشاره به مفهوم خودشیفتگی موردنظر در مقاله نارسیسم فروید1914

[145] . برگرفته از ارائه مقاله آنالیز با پایان و بدون پایان فروید1937 در کلاس‌های آشنایی با فروید- لکان در انجمن فرویدی

[146] . برگرفته و استنباط از سخنرانی دکتر میترا کدیور در مورد نقد فرهنگ جنسی در ایران

[147] نقل به مضمون زهرا محمودی از درس‌نامه  دکتر میترا کدیور که در جلسات آشنایی با فروید و لکان خوانده شد.

[148] .عین پاراگراف از کتاب «مکتب لکان، روانکاوی در قرن بیست و یکم»، دکتر میترا کدیور نقل‌شده است

[149] . برگرفته از کتاب مکتب لکان خانم دکتر میترا کدیور

[150] . اشاره به آیه کتاب مقدس به نقل از لکان و آیه‌ای از قرآن مبنی بر اینکه چشم دادیم نمی‌بینند و گوش دادیم نمی‌شنوند(آیه 179 سوره اعراف)

[151] . برگرفته از کتاب اشراف سیاه نوشته جان کلمن 2014 و تأکید و برجسته‌سازی خطر این سازمان‌ها از سایت انجمن فرویدی

[152] . برگرفته  و استنباط از کتاب مکتب لکان خانم دکتر میترا کدیور

[153] . برگرفته  و استنباط از کتاب مکتب لکان خانم دکتر میترا کدیور

[154] . عین پاراگراف از متن  اخطار ریس انجمن فرویدی(دکتر میترا کدیور) است

[155] . اشاره به شهید مطهری و سایر عالمان که دسترسی به متون اصلی و بدون تحریف در حوزه روانکاوی و روانکاوان واقعی را نداشتند

[156] . این مفهوم برگرفته از شعار اصلی لکان مبنی بر بازگشت به فروید و آموزه‌های انجمن فرویدی است

[157] . یادآور جمله معروف فروید که می‌گوید واپس زده بازمی‌گردد

[158] . یکی از این اشخاص بهنام اوحدی نام دارد، روان‌پزشکی که خود را یکی از شاگردان محمد صنعتی معرفی می‌کند و اخیراً همه شاعران مانند سعدی، حافظ و بزرگان تاریخ را به داشتن سکس با پسربچه‌ها و هم‌جنس‌بازی متهم می‌کند:    https://www.youtube.com/watch?v=MewGlI63oDs

[159] . ارجاع به مقاله روانکاوی وحشی فروید(1910)

  • محمد حسین ضرغامی
  • ۰
  • ۰

.......

بخش سوم

همان‌طور که در بخش اول و دوم تصریح شد، رسیدن به کنه وجود یک ابژه موردمطالعه، نیازمند تحقیق با ملاک حق است تا یک نتیجه اخلاقی به معنی دقیق کلمه حاصل گردد، حال پرسش مهم این است که  اخلاق[75] چیست؟ که هر رفتاری با معیار آن ارزش‌گذاری می‌شود؟ حتی آنجایی که اسمی از اخلاق به میان نمی‌آید، ارزش‌گذاری اخلاقی صورت می‌گیرد. حتی بی‌اخلاق‌ترین افراد در ظاهر، در باطن خود دست به رفتارهای اخلاقی می‌زنند. در آنجایی که فکر می‌کنیم اخلاق هیچ نقشی ندارد، دقیق‌تر که می‌شویم اخلاق رنگی برجسته‌تر از آنی که خیال می‌کردیم، دارد. حتی از بابتی تأثیر اخلاق را در افراد ظاهراً بی‌اخلاق پررنگ‌تر می‌بینیم چراکه آن‌ها عملاً در رفتارهای روزمره خود قالب‌های خاصی را مکرراً رعایت می‌کنند که افراد ظاهراً اخلاقی، شاید هیچ‌گاه این‌چنین عمل نکنند. گویا چیزی که به کلام درنیایید در رفتار تکرار می‌شود[76]. برای مثال ممکن است مجرمی در کلام به اخلاق وفادار نباشد ولی در اعمال مجرمانه خود به‌صورت وسواسی به نظم، تعهد و ظرافت‌کاری، دقت بیشتری داشته باشند که کاوش در آن‌ها، ما را به اصول اخلاقی واپس رانده‌شده می‌رساند. شاید تصور این باشد که اخلاق برای جلوگیری از غرایز به وجود آمده است ولی اخلاق روی دیگر غرایز است و اگر اخلاق نباشد میل به شکل‌هایی که در انسان کنونی رخ می‌دهد ممکن است وجود نداشته باشد[77]. درواقع بخشی از میل‌ها، ناشی از وجود خود اخلاقیات است. درواقع اخلاقیات وجود دارند تا شکسته شوند. قطعاً جایی که اخلاقیات وجود نداشته باشد نمی‌توان از میل و لذت ناشی از میل صحبت کرد. پیام ظاهری اخلاقیات نهی اعمال غیراخلاقی است ولی پیام باطنی آن‌ها نهی پیام ظاهری آن‌هاست. البته در اینجا اخلاقیات مساوی منعیّات فرض گرفته‌شده است، آیا معانی دیگری نیز برای اخلاقیات قابل‌تصور است؟ گاهی اخلاق را فضائل[78] می‌دانند ولی وجود فضائل بسته به رذایل دارد و اخلاقیات، تولید میل ضد خود را دارند. بنابراین مساوی دانستن اخلاقیات با فضائل نگاه ساده‌انگارانه و یک روی سکه است، همان‌طور که روی دیگر افرادی که ظاهراً اخلاقی عمل نمی‌کنند به اوامر اخلاقی ختم می‌شود، اکتشاف در رفتارهای ظاهراً اخلاقی نیز آن‌ها را به تکانه‌ها و ایده‌های واپس زده(repression) می‌رساند[79]. اگر اخلاقیات را با توجه به کاربرد آن مورد ارزشیابی قرار دهیم اخلاقیات را در خدمت تفکر منفعت‌گرایی عمومی محصور کرده‌ایم و بنا به تفکر عمومی قابل‌تغییر است. البته می‌توان آن را نزدیک به‌واقع دید چراکه بشر اگر در همین مرحله هم عمل کند اخلاقی‌تر از حالت اول است که اخلاق را مساوی با رفتارهای تکلیف محورانه و رفتارهای آیینی می‌داند ولی اخلاق کاربردی به نفع قدرتمندان است چراکه نفع عمومی همان نفع قدرتمندان است مثل قانون که در خدمت قشر خاصی از جامعه قرار می‌گیرد[80]. عمل و رفتاری که نام اخلاقی این‌چنینی به خود می‌گیرد درواقع پیروی از یک ایدئولوژی است. در چنین حالتی هیچ عمل و رفتاری به خاطر نفس عمل نیست و همه‌ی رفتارها مطیع یک فکر و کلام هستند. انسان به خاطر اینکه آغشته به کلام است در واقع بر اساس آن عمل می‌کند. کانت می‌گوید  " اگر رفتار صرفاً به خاطر خود آن عمل انجام شود اخلاقی است". ولی عملاً چنین چیزی در انسان ناممکن است چراکه خود این گزاره هم یک ایده است و ما درواقع از یک ایده و نظر پیروی می‌کنیم و قطعاً وجود یک ایده به یک نفعی باید بند باشد تا ماندگار شود. درواقع عمل اخلاقی که فقط در ذهن و کلام رخ می‌دهد، عمل نیست بلکه برتری بخشیدن به ایده‌ی خود است، ایده‌های خود به دنبال تسلط بر دیگران است. درواقع ما مطیع میل دیگری نیستیم بلکه به این دلیل به میل دیگران گردن می‌نهیم که آن‌ها را در سلطه‌ی خود و ایده‌های خود درآوریم و اگر گردن ننهادند، فقط با مرگ آن هاست که آرام خواهیم گرفت[81]. به‌عبارت‌دیگر خلوص در عمل و عمل برای خود عمل در انسان با این نوع ایده اخلاقی عملاً غیرممکن است. کلام برای ایجاد نفع به وجود آمده است، درواقع کلام برای پر کردن جای خالی[82] ارضاء تکامل‌یافته است[83] و درصدد است تا با روش‌های مختلف کمک‌کننده‌ی بشر باشد و با تمام اعمال فرد گره می‌خورد و آن‌ها را به شکلی تفسیر می‌کند که بیشترین نفع و بیشترین ترغیب و فریبکاری را در دل خود داشته باشد، به‌گونه‌ای که به شکل صداقت و اصالت خود را جا کند. این داستان در مورد اعمال اخلاقی نیز مصداق دارد. اعمال اخلاقی زاده‌ی کلام انسان است و ظاهراً باهدف وصف به وجود آمده است ولی نمی‌توان نفع طلبی و فریبکاری را از آن متمایز کرد. بنابراین اخلاقی‌ترین حالت این است که به فریبکاری خود اخلاق در چنین حالتی نیز اذعان کرد. هرچند که پشت این امر نیز یک حالت اخلاقی نیست بلکه فریبکاری است که در پوسته‌ی صداقت، اصالت و اخلاق درصدد قالب کردن ایده‌ی خود است. تنها سودی که  این افشاگری می‌تواند داشته باشد این است که خود فرد و دیگران در دام اخلاق ریاکارانه نیافتند. از بابتی لکان می‌گوید" اگر ما تا انتهای یک میل برویم عمل اخلاقی است" یعنی یا درگیر میل نباشیم و یا تا آخرش برویم. درواقع لکان بر این باور است که نباید در دام و فریب سوپر ایگو(superego)افتاد و ازنظر او ما یا باید تماماً به سوپر ایگو عمل کنیم یا کاملاً به آن بی‌توجه باشیم تا فریب سوپر ایگو برملا شود. ولی آیا عملاً چنین چیزی ممکن است؟ چراکه یک میل با ضد خود تعریف می‌شود، آیا یک میل خالص داریم که تا انتهای آن برویم و انتهای یک میل به  کجا ختم می  شود؟ قطعاً این حالت اگر تجربه نشود نمی‌توان آن را در سطح یک ایده توضیح داد، به خاطر همین فقط کسی که امر واقع را تجربه و زندگی می‌کند می‌تواند این سطح از عمل را درک کند. به‌عبارت‌دیگر اخلاق در منظر لکان با امر واقع مرتبط می‌شود[84] و فرد مسئول اعمال و نیات خودآگاه و ناخودآگاه خود است[85]، تأکید می‌شود حتی نیت‌های ناخودآگاه[86]، بنابراین در این حالت نتیجه امر اخلاقی مدنظر نیست بلکه پذیرش مسئولیت اعمال و نیات خودآگاه و ناخودآگاه تعیین‌کننده یک امر اخلاقی است، این حالت زمانی حاصل می‌شود که فرد از هر انقیاد و منیّت[87] خارج و آزادشده باشد[88] و به معنی دقیق کلمه در برابر حق اخته شده باشد. ازنظر لکان اخلاق با امر زنانگی و زنانگی با عشق[89] نیرو می‌گیرد[90] و به حرکت درمی‌آید[91].

 گاهی ما به اسم اخلاق دست به مبارزه با نظام‌هایی مانند نظام سرمایه‌داری می‌زنیم ولی آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا می‌توان خود را مبرا از این نظام‌ ها دانست؟ سرمایه‌داری چیست و آیا من را توان و صلاحیت مبارزه با چنین نظام‌هایی هست؟ برای پاسخ به این سوال از من[92] شروع می‌کنم:

سرمایه‌داری خود منم، آنچه را که در وصف سرمایه‌داری می‌شنوم، در خود می‌بینم، آیا غیر این است که ته هر عملی را می‌گیرم به منفعت و خودخواهی خود می‌رسم؟ اگر این‌گونه است پس چرا آن را در نظام برون از خود می‌بینم[93]؟ گویا من باید در دیگری بیان و نقد شوم تا پیروز میدان گردم. پیروزی[94] که علیه خود ولی در دیگری می‌یابم، بی‌خود نیست که مبارزه با نظام سرمایه‌داری شعار زندگی خود سرمایه‌داران نیز قرارگرفته است. گویا اهریمن همیشه باید در برون و وهم پیروزی در درون من جای گیرد. این پیروزی چیست و چگونه است که بشر به خاطر آن به این اندازه دست به تحریف خود و دیگری می‌زند؟ گویا انرژی حرکت و زندگی این من بسته به همین پیروزی است و تحول من نیز در مقایسه و پیروزی بر دیگری ایجاد شده است. منی که حرکت و انرژی خود را از رشک و رقابت می‌گیرد، منی که خالی بودنش محرز و ارتزاقش بر اساس همانندسازی ظاهری با دیگران است[95] و جز به نابودی آن‌ها نیز راضی نمی‌شود. به خاطر همین است که دست کشیدن از این پیروزی نیز بسته به انحلال من دارد. آری انحلال من، انحلال یک دروغ، دروغی که هست ولی می‌گوید نیست، دروغی که کل انرژی زندگی فرد را می‌گیرد و در جهت تحریف و قوی‌تر کردن خود صرف می‌کند. دروغی که ملاک عملش دیگری است و آن دیگری وجود خارج از خود او ندارد. دروغی که دروغ می‌سازد تا زنده ماند، پس ساختن و پرداختن نظام سرمایه‌داری برای ماندگاری من ضروری و کاربرد دارد. دروغی که رسوایی آن انحلال من را پی‌ریزی می‌کند. انحلالی که به جنگ من با من در زمین دیگری پایان می‌دهد. انحلالی که انرژی زندگی را به جایی که به آن تعلق دارد بازمی‌گرداند، به جایی که با دروغ از آن فراری بود. آنجایی که فرافکنی از کار می‌افتد و کار جای فرافکنی را می‌گیرد[96]. آنجایی که درون‌فکنی منحل و کلمه به صاحب خود پس داده می‌شود. در اینجاست که جز راست نباید جست[97].

این نوشته به کلام من به قلم درآمده است، پس من دروغ است، آری دروغ، چراکه برگرفته از نتیجه کار فیلسوفان و روانکاوانی است که با انتساب به زبان من روایت می‌شود، بنابراین کلمه را به صاحبان اصلی آن پس می‌دهم. فیلسوفان و روانکاوانی که به معنی دقیق کلمه واقعی هستند و گفته آن‌ها درنتیجه انحلال من آن‌ها به وجود آمده است، گفته‌هایی که بهای کار و تلاش آن‌ها بوده است نه دروغ‌های آن‌ها. هگل، فروید، لکان، میلر و میترا کدیورهایی که اگر راست نبودند، من‌ها و امثال من[98] آن‌ها را به خود نسبت نمی‌دادیم و به‌دروغ، سرشار از لذت دروغ خود نمی‌شدیم. افرادی که اگر بخواهیم آن‌ها را نادیده بگیریم باید به ‌دروغ‌های خود ببالیم و در جهل و نادانی با نظام‌های وهمی خودساخته مانند نظام سرمایه‌داری بجنگیم. افرادی که اگر بخواهیم به آن‌ها برگردیم باید بهای سنگینی بابت آن پرداخت کنیم و بجای دروغ و پروبال دادن به وهمیات  من، به کار، تلاش و راستی متوسل شویم. آری باید انتخاب کرد که می‌خواهیم در وهم خود سرشار از لذت دروغین بمانیم یا به گذشته واقعی خود و آنجایی که هستیم برگردیم و شروع کنیم. گذشته‌ای که می‌خواهیم فراموش یا تحریف کنیم تا من پابرجا بماند، گذشته ای که فراموش‌شدنی نیست و برمی‌گردد، گذشته ای که اگر نادیده گرفته شود با زبان من‌ها تکرار می‌شود. تکراری که محکوم‌ به شکست است. گویا پیروزی واقعی نیز حاصل راستی و به عاملیت کلمه رخ می‌دهد( همان‌طور که تکرار و سمپتوم، ناشی از پس زدن و تحریف ایده و کلمه است، حل ‌و فصل آن نیز منوط به یادآوری و تحریف زدایی از کلمه است)[99]. بنابراین منی که شعار مبارزه با نظام سرمایه‌داری و دفاع از حق سر می‌دهم دروغ و فریبی بیش نخواهد بود چراکه من را فراتر از من نیست و شعار من نیز فراتر از فانتاسم من نیست. پس عاملیت آگاهانه در مبارزه، مستحق و برازنده کسانی است که از فانتاسم خود عبور کردند[100] و اگر از دیگری صحبت می‌کنند دیگری است نه من. بهتر است من بنشینم و دروغ‌های من را برملا کنم تا شاید از خود برآمده و حرفی از خود برای دیگری داشته باشم. حال تو بنگر که خودشناسی حاصل از این من‌ها چه خواهد شد؟! خودشناسی‌هایی[101] که در حال حاضر تبلیغ و منبع درآمدی برای شیادهای روانشناسی، مشاوره و روانکاوان خودخوانده شده است و افراد را به یک حالت انتزاعی و توجیهی از کلام سوق می‌دهد که دروغ و فریب آن قابل‌تشخیص نخواهد بود. خودشناسی‌هایی که با ابزار و نام روانشناسی هرروز شکل‌های تازه‌ای به خود می‌گیرد. همان روانشناسی که از هدف اصلی خود یعنی شناخت روان باز مانده است. درواقع روانشناسی(در حوزه روان) درصدد وصف است ولی وصف نمی‌کند، چراکه خود برده ایده و تفکر غالب اجتماع و علوم دیگر است. درواقع روانشناسی درصدد وصف انسانی است که در این قالب جای گیرد و افرادی که خارج از این قالب قرار می‌گیرد یا وصف نمی‌شود یا برچسب اختلال می‌گیرد. همان‌طور که میشل فوکو بیان می‌کند روانشناسی و سازمان‌هایی مانند پلیس بیشتر از اینکه مستقل عمل کنند در خدمت تفکر غالب هستند. به‌عبارت‌دیگر روانشناسی برعکس شعار اصلی خود یعنی توجه به تفاوت‌های فردی[102] عمل می‌کند، چراکه در روانشناسی عملاً همان همسان‌سازی رخ می‌دهد. روانشناسی حتی خطرناک‌تر از خیلی از سازمان‌ها و مسلک‌ها عمل می‌کند. چراکه برچسب علم را با خود یدک می‌کشد و به‌راحتی می‌تواند مقبول و واقعی بنماید.

"روانشناسی با شکایت بیماران و ابراز عواطف و هیجانات آن‌ها سروکار دارد. اما در روانکاوی «اگر بیمار فقط راجع به عواطف و احساسات خود صحبت کند از جایگاه حقیقی خود دور شده است جایگاه حقیقی سوژه در کلمه است. روانکاوی مطلقاً یک دفتر خاطرات خصوصی راجع به عواطف و هیجانات نیست مشکل بیمار، یعنی حقیقت سمپتوم در ناخودآگاه است و هیچ‌کس جز خود او به این حقیقت دسترسی ندارد. حقیقت در کلماتی است که سوژه ادا می‌کند ولی خودش آن‌ها را نمی‌شنود. حقیقت سوژه در هیچ کتاب و هیچ جزوه‌ای نوشته‌نشده است و فقط از خلال گفته‌های او به بیرون تراوش می‌کند، و تنها کسی می‌تواند این حقیقت را بگیرد که خود را در جایگاه صوری یک ایدئال قرار ندهد و فرض نکند به خاطر مدارجی که پیموده است حقیقت سوژه را بهتر از خودش می‌داند»"[103].

در چنین خودشناسی‌هایی کلام نقش پوشانندگی و بادکنندگی ایگو[104] را به عهده دارد. بنابراین کلام اگر علیه کلام عمل نکند می‌تواند بسیار آسیب‌زننده‌ باشد. چراکه یک ایده اگر با ایده‌های مخالف و متضاد متلاشی نشود در جهت فریب عمل خواهد کرد. فرقی نمی‌کند که این ایده از طریق متون علمی یا غیرعلمی عمل کند. به قول لکان اگر پایان روانکاوی با انحلال ایده روانکاوی مواجهه نشود و فرد با سنتوم خود همانندسازی نکند(identification with the sinthome) و بر اساس اشتیاق خودش عمل نکند[105] به پایان روانکاوی نخواهد رسید.

قابل‌ذکر است که بعضی روانکاوی را هم در حیطه روانشناسی قرار می‌دهند ولی درواقع روانکاوی واقعی دقیقاً عکس روانشناسی عمل می‌کند. در روانکاوی فرد عملاً ظهور پیدا می‌کند تا شکل دهد آنچه را که هست. البته این فرایند بسیار سخت و طولانی است، چراکه بشر امروز شدیداً متأثر از کلام بوده است و زمانی که فکر می‌کند خود را یافته است اگر درست‌تر بنگرد متوجه خواهد شد که اسیر و بنده یک ژست دیگر شده است[106]، بنابراین ازآنجایی که این فرایند بسیار سخت و دشوار است، افرادی که پا به این عرصه می‌گذارند به فکر دور زدن و پریدن و به وجود آوردن مسیرهای کوتاه‌تر مانند روان‌درمانی حتی از نوع تحلیلی و روش‌های دیگر می‌شوند که اساساً بیشتر از اینکه واقعی باشد، فریبی هستند که نقش اصل و واقعی را بازی می‌کنند[107].  روانکاوی ازجمله علومی بوده است که شدیداً مورد تاخت‌وتاز نااهلان این علم قرارگرفته است و به شکل‌های مختلف سعی کرده‌اند آن را مورد تحریف قرار دهند[108]. پرسش اساسی این است که چرا باید روانکاوی را تحریف کنند؟ روانکاوی چیست و چه خصوصیات و اهدافی را دنبال می‌کند که این حجم از افراد و گروها[109] به دنبال تغییر، دست‌کاری و تحریف آن بوده و هستند و درعین‌حال به شکل‌های مختلف، اعمال و رفتاری‌های خود را با آن مرتبط می‌دانند و قلم به تحریف یا تائید آن می‌برند[110] و یا تولیدات آن را با تغییر در کلمات به اسم خود ثبت می‌کنند[111]؟ چرا اکثریت افرادی که در این مسیر وارد می‌شوند حاضر به تحمل دشواری‌ها و سختی‌های روانکاوی تا پایان آن نیستند؟ برای پاسخ به این سؤالات ابتدا از خود روانکاوی شروع می‌کنیم.

"فروید در مقاله‌ای که در سال ۱۹۲۲ برای چاپ در دائره‌المعارف نوشته مقاله‌ای بانام  Psychoanalysis   - روانکاوی را بدین گونه معرفی کرده است:

روانکاوی نام (۱) یک روش تحقیق در فرایندهای روانی است که از راه‌های دیگر تقریباً غیرقابل دسترسی هستند، (۲) یک روش (مبتنی بر آن تحقیقات) برای درمان اختلالات نوروتیک [روان‌نژندی]، (۳) یک مجموعه از دانش روان‌شناختی که بر مبنای این خطوط به‌دست‌آمده و تدریجاً در حال تبدیل‌شدن به یک‌رشته علمی جدید است . تقریباً اکثر کسانی که نام روانکاوی را شنیده‌اند آن را در تعریف دوم و سوم فروید از این دانش می‌شناسند: یعنی یک روش درمانی و یک‌رشته علمی جدید. اما برای خود فروید آن چیزی را که در مقام اول جای‌داده بسیار والاتر و مهم‌تر بوده است، یعنی: یک روش تحقیق در فرایندهای روانی که خوب توجه کنید از راه‌های دیگر تقریباً غیرقابل دسترسی هستند. البته در سال ۱۹۲۲ فروید جانب احتیاط را نگه‌داشته و از واژه “تقریباً” استفاده کرده، ولی امروز، صدسال پس از نوشتن این مقاله، ما به جرات می‌توانیم واژه “تقریباً” را حذف کنیم و بگوییم “دسترسی به این فرایندهای روانی از راه‌های دیگر غیرممکن است"[112].

حال پرسش مهم دیگر این است که "روانکاو" کیست؟ این سوال به‌قدری مهم است که لکان می‌گوید روانکاوی کاری است که یک روانکاو می‌کند[113]، رسیدن به درجه تخصص و معرفت در حوزه روان جز از "طریق و مسیر حق" ممکن نیست و لازمه روانکاو شدن مبتنی بر رابطه آنالیتک بر پایه "عشق به حقیقت" پایه‌گذاری شده است[114] و کوچک‌ترین "انحراف از حق"، آن را بی‌نتیجه خواهد گذاشت، بنابراین کسی می‌تواند صلاحیت شناخت روان را داشته باشد که خودش تمام گام‌های مسیر شناخت روان خود را بر پایه حق طی کند و به پایان آن(آنالیز شخصی) از طریق یک روانکاو واقعی و به درجه نهایی صلاحیت رسیده باشد[115]، بنابراین تعریف روانکاوی به عمل روانکاو گره می‌خورد، این تأکید و تعریف، اهمیت و ضرورت صلاحیت[116] را نشان می‌دهد. موضوعی که "منحرفان، شیادان، مافیا و کاسبان روان[117]" به‌صورت خودآگاه و ناخودآگاه دوست ندارند زیر بار آن بروند، درنتیجه تمام تلاش خود را بر این می‌گذارند تا "روانکاوی و روانکاو" را جدا از هم بدانند، آن‌ها می‌خواهند "روانکاوی را در حد یک تکنیک کاهش بدهند"[118] و به خیال باطل خود روزبه‌روز روانکاوی را ارتقاء می‌دهند  و باعث کارآمدتر شدن آن می‌شوند[119]. این افراد و گروه‌ها نه‌تنها نمی‌خواهند به روانکاوی و فروید بازگردند بلکه می‌خواهند در ظاهر به روانکاوی وفادار باشند ولی عمیقاً آن را دور بزنند[120]، ایده‌ای که نه‌تنها از صلاحیت برنمی‌خیزید بلکه از "تفکر پدرکشی و دور زدن حق"[121] ریشه می‌گیرد و حاصلی جز فریب و تبعیض نخواهد داشت، تفکری که حاصل آن "متخصصان خود خوانده[122] و انجمن‌های خالی از صلاحیت" خواهد شد، این فرایند نه‌تنها در مورد روانشناسان، مشاوران، روان‌پزشکان و روانکاوان وحشی بلکه در مورد فیلسوفانی مانند اسلاوی ژیژک هم که خود را به روانکاوی می‌چسبانند ولی نمی‌خواهند کاملاً زیر بار سختی‌های روانکاوی بروند نیز مصداق دارد، ژک آلن میلر آن‌ها را مانند پول تقلبی می‌داند که نقش پول اصل را خوب بازی می‌کنند ولی غیرواقعی هستند[123]. زمانی که اخلاق و امر واقع راهنمایی قانون نباشد زمینه را برای دور زدن قانون و ناکارآمد شدن قانون فراهم می‌کند، چراکه ملاک افراد، حق و اخلاق به معنی دقیق کلمه نیست تا نقص‌های قانون را انعکاس دهد[124]. در این حالت، قانون به جنگ با اخلاق و امر واقع به پا می‌خیزد تا بر هرگونه ترومایی که ناشی از امر واقعی ایجاد می‌شود، پوشش ایجاد کند و آن را واپس زده و به شکل نفی آن را به نمایش بگذارند[125]. بنابراین ما یا باید "طی طریق" کنیم تا شایستگی و صلاحیت یک عمل را پیدا کنیم یا باید با فریبکاری مسیر را دور زده و به هدفی که دست رنج دیگران است برسیم و به‌صورت خودآگاه یا ناخودآگاه آن را به اسم خود تمام کنیم[126]. حاصل دور زدن حق، افرادی خواهند بود که تولید و هنر یک فرد دیگر را درراه باطل استفاده می‌کنند، چراکه اساساً انرژی این افراد در جهت فریبکاری صرف می‌شود. این فرایند را در افرادی که به ‌ناحق در یک جایگاه یا موقعیت اجتماعی هستند می‌توان دید که حاصل آن ظلم به خود و دیگران است[127]. در این حالت هنری تولید نمی‌شود ولی فرد خاطی هنر دیگران را به اسم خود به ابتذال می‌کشد، این نمونه‌ها را تاریخ بسیار به خود دیده است[128]. "هنر" یعنی روایت حقی که تاکنون به کلام و عمل درنیامده است. از این منظر تولیدی هنر محسوب می‌شود که حق را روایت کند[129] نه اینکه حق را بپوشاند و جز ابتذال و آسیب نتیجه برای بشر نداشته باشد.

این موضوع را می‌توان در بخشی از مستند "چهره‌ها مکان‌ها"[130] به‌وضوح دید که مزرعه‌داری به تنهای با ابزارهای مدرن کشاورزی تمام فعالیت‌های کشاورزی چند هزار هکتار زمین را مدیریت و اجرا می‌کند، درحالی‌که سابقاً برای انجام چنین فعالیت با این حجم از زمین، همکاری چند صد نفر نیاز بوده است ، در این حالت با پیشرفت ظاهری ماشین ظاهراً انباشت تولید حاصل‌شده است ولی اساساً انسان از صحنه زندگی حذف‌شده است. تولید چنین کشاورزی نصیب چه کسانی می‌شود و این نوع تولید در جهت حق است یا از بین بردن حق؟ این تولیدات در جهت عدالت و رفع تبعیض عمل می‌کند یا انباشت سرمایه برای خواص و فقر برای اکثریت ایجاد می‌کند؟ آیا می‌توان به این تولیدات، هنر نام نهاد؟ آیا تولیدات صنعتی و غیر صنعتی که به این میزان باب شده است، با همین هدفی که به کار بسته می‌شود، به وجود آمده است؟ آیا دین به همین شکل و هدفی که به کار بسته می‌شود به وجود آمده است؟ آیا سوءاستفاده‌های که از فلسفه و علم می‌شود را می‌توان به هدف دانشمندان واقعی آن نسبت داد؟ آیا کمونیست را می‌توان به مارکس نسبت داد؟ آیا این روانکاوی که به‌وسیله روانکاوان وحشی به کار بسته می‌شود را می‌توان به فروید نسبت داد؟

گویا هرچقدر بشر از معرفت شخصی فاصله می‌گیرد به همان نسبت می‌خواهد آن را در برون از خود بیابد ولی چنین عملی جز به یغما بردن هنر دیگران و تحریف و بکار بستن نامناسب آن و از بین بردن انسانیت حاصلی دربر ندارد[131]. به‌عبارت‌دیگر، اگر ایگو(ego) وجود اید(id) را به رسمیت نشناسد و یک ارتباط سرراست با آن نگیرد متوسل به تحریف خود و دیگری خواهد شد[132]. نمی‌توان با توجیه "بیشترین منفعت و کمترین هزینه" مسیری که حاصل تجربه بشر است را کوتاه یا دور زد، چراکه حاصل آن منفعت زیاد ولی به قیمت "دور زدن اخلاق و حق" تمام خواهد شد[133].

اتفاقی که به یک‌شکل دیگر در مورد روان انسان از طریق "روانشناسان، مشاوران، روان‌پزشکان و روانکاوان وحشی" در جهان و ایران نیز رخ‌داده است، به صورتی که هرروز تکنیک‌های رنگارنگی را ناقص و ناکامل که شدیداً متأثر از رویکردهای اصیل مانند روانکاوی است به یغما می‌برند و آن را با کلمات متفاوت تحریف و به اجرا درمی‌آورند که حاصل آن‌ها برای خود و دیگران چیزی جزء مصرف ایده‌ها و تولیدات نظام‌های غالب و امیال باطل نخواهد بود[134]. این روند به‌قدری فراگیر و خطرناک شده است که برای قالب کردن ایده‌های خود دست به ائتلاف قدرتمندی می‌زنند تا افرادی که صلاحیت‌دارند و در جهت حق عمل می‌کنند را از صحنه خارج کنند تا راحت‌تر به اهداف باطل خود دست یابند، تشکیل "کنگرهای جعلی[135]، همایش‌ها، کارگاه و طرح‌های تحقیقاتی[136]" که بدون صلاحیت صورت می‌گیرد و تماماً باهدف رواج و توجیهی برای چنین انحراف انجام می‌شود و توجیه چنین اعمالی با استدلال "تفاوت در رویکردها و نسبی‌گرایی تفکر[137]" صورت می‌گیرد. گویا این سبک از عمل و تفکر بیشتر از اینکه برحسب واقعیت و حق باشد نشان از ائتلاف افراد و گروه‌ها با یکدیگر علیه افراد باصلاحیتی است که تعدادشان اندک ولی به دلیل یقین و ایمان به‌حق " کلامشان برنده‌تر از شمشیر است[138]"، علاوه بر این، همه خواهی و سطحی بودن که ویژگی افراد نورتیک است ازجمله علت دیگر برای نسبی‌گرایی تفکر است، مهم‌ترین ویژگی این افراد این است که ظاهراً با آن سبک‌فکری که مدعی پیروی از آن هستند، همانندسازی کردند ولی درواقع این پوشش ظاهری داستان است و اساساً منفعت‌طلبی و خودخواهی تأمین‌کننده انرژی این سبک تفکر برای آن‌هاست، به خاطر همین این افراد هیچ‌گاه به‌صورت کامل یک طریق را تماماً طی نمی‌کنند[139]. ازآنجایی‌که رسیدن به این مرحله از معرفت بسیار دشوار و برای خیلی از افراد حتی غیرممکن است، اکثریت ترجیح می‌دهند که خود خوانده این صلاحیت را برای خود قائل شوند[140].

شاید قدرت و ثروت برای مدت‌زمانی به نفع افراد و گروه‌های فاقد صلاحیت باشد، کما اینکه در دنیا این فرایند به شکل‌های مختلف رخ‌داده است و حتی سازمان‌های دولتی و امنیتی حافظ منافع آن‌ها شده است[141] ولی انتقام نیروی روانی[142] این افراد از خود آن‌ها که در جهت باطل و حق کشی است و در جهت والایش نیست، چیزی جز اجبار به تکرار[143] و وهم فهم[144]  نخواهد بود.

همان‌طور که فروید در مقاله‌های"روانکاوی وحشی و آنالیز با پایان و بدون پایان" می‌گوید دشمنان واقعی روانکاوی افرادی هستند که صلاحیت انجام چنین کاری را ندارند[145]. این بیان فروید، در مورد حوزه دینی[146]و هر علم دیگر نیز مصداق دارد . این افراد به‌ظاهر متخصص و درواقع دشمنان واقعی روانکاوی، انسان را تا "سطح رفتار" کاهش می‌دهند تا بتوانند آن را کنترل و دست‌کاری کنند.

«برای لکان یک تمایز اساسی بین عمل (act) و رفتار (behavior)  وجود دارد. رفتار چیزی است که از همه حیوانات سر می‌زند. عمل فقط از انسان سر می‌زند و در آن مسئولیت فرد کاملاً هویدا است. یعنی هر آدمی مسئول عمل خودش است. عمل چیزی است که شخص مسئولیتش را بر عهده دارد و این مسئولیت در روانکاوی خیلی فراتر از مسئولیت در قانون است. در روانکاوی عمل یک عمل اخلاقی است و عملی است که از اشتیاق روانکاو ناشی می‌شود.»[147] «سوژه خوب گفته‌شده» «می‌داند که اشتیاق تسکین نمی‌خواهد عمل می‌خواهد. ببینید که تا چه حد از تکلیفات مصرف به دوریم[148].

بنابراین روانکاوی برعکس دانش‌های بی‌شماری که در جهت کاهش تنش و آرام کردن آن‌ها در مقابل خیلی از ناحقی‌هاست، خواب بشر را آشفته می‌سازد[149] و او را با چیزهای روبرو می‌کند که سابقاً به آن‌ها کور و کر[150] بوده است، پس بی‌دلیل نیست که روانکاوی به این میزان دچار لعن و نفرین قرار می‌گیرد و به شکل‌های مختلف قلم به تحریف آن می‌برند.

نتیجه عدم صلاحیت متخصصان حوزه روان تهی کردن روانکاوی از اندیشه  های صائب و عمیق فروید و ارائه  ی ملغمه  ای در جهت اهداف استثماری و تحکیم گفتمان نظام سرمایه  داری با تأسیس سازمان  ها و اتاق فکرهای مخفی و مخوف همانند فراماسونری و "تاویستوک" باهدف "کنترل ذهن"[151] انسان  ها، نمونه‌ای از تلاش  های سیستماتیک آن‌ها در جهت تحریف کلمه "روانکاوی" است. درصورتی‌که هدف روانکاوی کمک به ظهور حقیقت انسانی و در دقیق‌ترین معنا، یک عمل اخلاقی است[152]. درواقع روانکاوی کمک می  کند که فرد بداند انرژی روانی‌اش تحت کنترل چه گفتار، تمایلات و ایده  های ناخودآگاه است تا بتواند آن را در جهت اهداف متعالی و تمدن بشری تصعید کند[153]. نظام‌های تحریف‌کننده از طریق قدرت هژمونیک خود این امر را ترویج و القاء می  کند که فروید معتقد بوده است، برای رها شدن از بیماری  های روانی ناشی از سرکوب میل جنسی، بایستی به آزاد کردن غریزه جنسی پرداخت و هر مانعی در جهت ارضاء آن را از میان برداشت.

 "این در حالی است که فروید هرگز از تکرار این نظر خود خسته نشد که بر طبق آن نوروز یک شکست در والایش امیال جنسی است و از آنجائی که فرهنگ و تمدن اجازه برآورده شدن این امیال را نمی‌دهد نوروتیک ناچار به سمپتوم سازی است تا بتواند در این سمپتوم ها امیالش را برآورده سازد. روانکاوی هم تنها یک‌راه طاقت فرساست برای دست برداشتن از سمپتوم ها و فراگرفتن والایش غرایز جنسی و غریزه مرگ"[154]

مخالفان روانکاوی در ایران[155] متأثر از روایت تحریف‌شده از فروید، بوده و هستند. حال‌آنکه برای کشف حقیقت، نیازمند "بازخوانی و یادآوری فروید از زبان خود فروید[156]" می  باشند. نتیجه  ی فقدان چنین بازخوانی و فراموشی آن ، محرومیت از گنجینه دانش ارزشمند و انسان‌ساز روانکاوی را به همراه دارد و نتیجه فراموشی آن به شکل سمپتوم خود را نشان خواهد داد[157]. از سوی دیگر همراهان چنین روایت تحریف‌شده‌ای، تحت تسلط "دیوهای درون" خود، نه‌تنها از نیروی آن‌ها در جهت حفظ و تعمیق فرهنگ غنی و میراث چند هزارساله بشر استفاده نکرده‌اند، بلکه به آزادسازی آن‌ها پرداخته‌اند[158]، همان امر خطرناک و شیادانه  ای که خود فروید از آن به‌عنوان "روانکاوی وحشی[159]" یادکرده است. همان‌طور که گفته شد و تاریخ نشان می‌دهد افرادی که در مسیر حق عمل می‌کنند و به مرحله یقین و فرزانگی می‌رسند تعدادشان انگشت‌شمار است ولی وجود این‌ها فراموش‌شدنی نیست و کلام این‌ها ماندگار و پایدار است. ایران باسابقه تاریخی و فرهنگی عمیق و چند هزارساله خود فرزانگان بسیاری را به خود دیده است، در حوزه روانکاوی نیز فعالیت‌های بی‌شماری از طرف افراد غیر روانکاو و روانکاوان خود خوانده انجام‌شده است که به دلیل عدم صلاحیت در این حوزه به‌صورت خودآگاه و ناخودآگاه در جهت تحریف روانکاوی عمل کردند.

در سال 1385، سازمان مردم‌نهاد "انجمن فرویدی[160]" به‌عنوان تنها نهاد رسمی روانکاوی در ایران با مجوز وزارت کشور و تحت ریاست دکتر میترا کدیور[161]- که تنها روانکاو آموزش‌دیده و معتبر کشور در سطح بین‌المللی است[162]- شکل گرفت. تلاش  های دلسوزانه، مسئولانه، متعهدانه، قانونی و اخلاقی این انجمن، در جهت تحریف زدایی از فروید و روانکاوی و "بازگشت به فروید" بوده است تا بتواند نتایج روانکاوی در باب شناخت روح و روان انسان را احیا کند و آن را به‌عنوان گفتاری توانمند در برابر "گفتار اربابی"  مطرح نماید.  چنین هدف والا و مجاهده  ای به رسوایی عاملان تحریف فروید و روانکاوی ("مافیای روان" و "کاسبان روان") منجر شده است. در مقابل، این افراد ("مافیای روان" و "کاسبان روان") دائم در جهت ممانعت از چنین حرکت مصلحانه  ای دست به هر اقدامی باهدف سرکوب حق می  زنند، تا هیچ مانعی بر سر راه اهداف شوم و منفعت طلبانه خود برای سوءاستفاده و تحریف روانکاوی، نداشته باشند. نکته عجیب و درعین‌حال غم‌انگیز ماجرا حداقل تابه‌حال این‌گونه بوده است که دستگاه قضایی و امنیتی کشور بجای برخورد و ممانعت از فعالیت‌های مافیا و کاسبان روان، برای دکتر میترا کدیور که به‌حق انسانی عالم و فرزانه است و در جهت ترویج روانکاوی حقیقی و تحریف زدایی از روانکاوی، تلاش و مجاهدت خالصانه می کند و اعضای انجمن فرویدی که به‌راستی طالب و عاشق حقیقت هستند، ممانعت و اذیت و آزار زیادی داشته‌اند.

 

  • محمد حسین ضرغامی